داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه✍ بخش چهارم 🌸وای خدای من همه اونجا بودن خونه
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجاه✍ بخش پنجم
🌸تورجم دخالت کرد و گفت رویا بگو شرط داری… بگو شرطم اینه که هر دو روز یک بار منو نزنین و از خونه بیرون کنین ….
با خنده ی بقیه … من که داشتم از خوشحالی پرواز می کردم تایید منو گرفتن و شروع کردن به دست زدن و هورا کشیدن ….
حمیرا گفت : لطفا خلوت کنین همه پایین تا ما حاضرش کنیم ..
🌸بعد در اتاق رو بست و در کمد شو باز کرد و یک لباس سفید خیلی قشنگ در آورد و گفت اینم ایرج برات آورده گفتم اگر بخوای عقد کنی اینو بپوشی …
گفتم نه من همون لباس خال دار رو می پوشم اگر اشکال نداره ……
گفت : تو عقد کن هر چی می خوای بپوش این ولی مناسب تره ها ……
گفتم ولی اون حکمتش بیشتره ……
اونقدر مینا و حمیرا به من ور رفتن که نمی دونستم چه شکلی شدم ..
🌸حمیرا هیچ وقت نظر کسی رو نمی پرسید و فکر می کرد خودش از همه بیشتر می فهمه …..
من اصلا اون موقع برام هیچ اهمیتی نداشت اونقدر خوشحال بودم که به فکر چیز دیگه ای نبودم …..
تا بالاخره صدای عمه در اومد که بابا زود باشین همه منتظرن بلند شدم و لباس خالدارم رو تنم کردم و جلوی آیینه ایستادم …. و تازه خودمو دیدم …..
زیر لب گفتم : آره حمیرا کارش درسته همونی شدم که می خواستم ….
🌸نگاه تحسین برانگیز و مشتاق مینا و حمیرا هم نشون می داد که عروس قشنگی شدم ……
چند بار پلکمو بهم زدنم به مینا گفتم منو یک نیشگون بگیر شاید خواب می ببینم ……
مینا بغلم کرد و گفت : تو منو نیشگون بگیر چون انگار منم دارم خواب می بینم ……
🌸حمیرا از گلهای طبیعی یک دسته گل درست کرده بود و داد دستم و من از پله هایی که پر از گل بود رفتم پایین ایرج جلوی پله وایساده بود و با نگاهی عاشقانه منتظرم بود مهمون ها خیلی زیاد شده بودن ….
من بیشتر اونا رو نمی شناختم بین اونا ملک خانم رو هم دیدم ….
اومدم سلام کنم اشک توی چشمم حلقه زد یادم افتاد که چطوری با اون آشنا شدم …..
عاقد حاضر بود و در انتظار من ایرج دست منو گرفت و با هم رفتیم و نشستیم …..
احساس اینکه دیگه دارم زن ایرج میشم خیلی عجیب بود رویایی که من داشتم به حقیقت رسیده بود ……………
🌸عمه یک پارچه سفید روی سرم گرفت و گفت دخترا بیان و قند بسابن …..
و این طوری .. من با سیصد هزار تومان مهر به عقد رسمی ایرج در اومدم …..
علیرضا خان با دادن یک سرویس خیلی گرونقیمت سنگ تموم گذاشت …. اون در حالیکه گردنبد رو به گردن من می انداخت به من گفت : همون طور که خودت گفتی من از این به بعد پدر تو هستم و روی من حساب کن و منو بوسید …..
🌸عمه و حمیرا و آقای رفعت هر کدوم جدا گونه به من کادو دادن و بعد تورج …..
من تو همون حال به تورج نگاه می کردم خوشحال بود .. با شادی دست می زد و بالاخره اومد جلو و ده تا سکه به منو ایرج هدیه داد ….. و سرشو آورد جلو و گفت ببینین من چقدر خوبم دارم بهتون رشوه میدم پس شما هم کمک کنین من به مینا برسم …
🌸ایرج با پا زد به قلم پاش و یواشکی گفت : بیا سکه هاتو پس بگیر شرط نزار ….و سه تایی خندیدم …..
همه می رقصیدن و خوشحالی می کردن …
من ذهنم رفت به یک سال پیش درست همون روز بود که رفتم خونه ی مینا و بعد هم داشتم کور می شدم و منو بردن بیمارستان سال قبل همین موقع من زیر عمل بودم ….و فکر نمی کردم درست یکسال بعد همسر ایرج باشم ….این وقایع اونقدر تند و سریع اتفاق افتاده بود که من هنوز باورم نمی شد …
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
اساس همه خیرات🌱
🔸آیت الله ناصری رحمت الله علیه:
✅ نماز شب، بیماری های جسمی و روحی و حتی بنبست ها و گرفتاری ها را از انسان دور می کند و اساس همه خیرات است.
✅ هنگامی که از بعضی بزرگان برای رفع بیماری ها و بن بست ها راه چاره می طلبیدند، می فرمودند:
«شما این تعهد را بکنید که سحر بیدار شوید و نافله شب بخوانید؛ رفع مشکلتان را ما تضمین می کنیم».
✨ این قضیه عزمی می خواهد و طلب توفیقی از حق تعالی✨
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️
🔘💫خـــــدایــــــا🤲
⚪️💫تــو هــوایـمـان را داری
🔘💫نگاهمان میکنیُ همین نگاهت
⚪️💫میشود تمامِ دلخوشیِ دلهای شکسته
🔘💫هــمـیــن نــگــاهـت مـیـشـود
⚪️💫تــنـهــا اُمـیـد دلـهـای نــا امـیـد
🔘💫خـدایـا نـگـاهـت را از مـا مـگـیـر
⚪️💫آمــــیـــن یــــا رَبَّ🤲
🔘💫ايمان دارم که قشنگترین عشق
⚪️💫نگاہ مهربان خداوند به بندگانش است
🔘💫زندگی را به او بسپار و مطمئن باش
⚪️💫تا وقتی که پشتت به خدا گرم است
🔘💫تمام هراس های دنيا بيهوده است
⚪️💫نگاه پر مهر خدا پناه زندگیتون
🔘💫شـبـتـون بـخـیـر دوسـتـان گـلـم
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی