هدایت شده از داروخانه معنوی
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
لینک گروه ختم قرآن
♡┅═════════════﷽══┅┅
تــٰـــا حَـــــواسِ هَمه؎ شَهـــــر
⇇ بہ بـــَــرف أســـــت بیــــٰـا
↶گـــــرم کـــُن ایـــــن بَغـــــلِ ســـــردِ،
◇◇ زمستـــٰــانے رٰا....💚↷
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۲ فراز ۲ تلاوت رجال لا تلهيهم... 🎇🎇🎇#خطبه۲٢۲ 🎇🎇🎇 💥 ارزشيادخدا همانا! ياد خدا را مردمي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۲ فراز ۲ تلاوت رجال لا تلهيهم... 🎇🎇🎇#خطبه۲٢۲ 🎇🎇🎇 💥 ارزشيادخدا همانا! ياد خدا را مردمي
خطبه ۲۲۳
فراز١
تلاوت يا ايها الانسان...
🎇🎇🎇 #خطبه۲٢٣ 🎇🎇🎇
💥#هشدار از غرور زدگيها
برهان گناهكار، نادرست ترين برهان ها است، و عذرش از توجيه هر فريب خورده اي بي اساس تر، و خوشحالي او از عدم آگاهي است. اي انسان! چه چيز تو را بر گناه جرات داده؟ و در برابر پروردگار مغرور ساخته؟ و بر نابودي خود علاقمند كرده است؟ آيا بيماري تو را درمان نيست؟ و خوابزدگي تو بيداري ندارد؟ چرا آنگونه كه به ديگران رحم مي كني، به خود رحم نمي كني؟ چه بسا كسي را در آفتاب سوزان مي بيني بر او سايه مي افكني يا بيماري را بنگري كه سخت ناتوان است، از روي دلسوزي بر او اشك مي ريزي، چه چيز تو را بر بيماري خود بي تفاوت كرده؟ و بر مصيبتهاي خود شكيبا و از گريه بر حال خويشتن باز داشته است؟ در حالي كه هيچ چيز براي تو عزيزتر از جانت نيست! چگونه ترس از فرود آمدن بلا، شب هنگام تو را بيدار نكرده است؟ كه در گناه غوطه ور، و در پنجه قهر الهي مبتلا شده اي؟
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
□خُـــــدٰاونـــــدٰا،
⤦⤦ آنـــــچہ رٰا دربـــٰــاره مَـــــن،
أز مـــــن دٰانـــــاتَـــــر؎،
⇠«بـَـــر مَـــــن بِبخـــــش».
↶پــَـــس أگـــــر دوبـــٰــاره بہ گـــــنٰاه بــــٰـازگـــــشتم، ↷
⇦تـــُــو هـــــم دوبــٰـــاره ،
بہ مَغفـــــرتـــــت بہ مـَــــن بـــــٰازگـــــرد.⇉
✿[ نهـــــجالبـــــلاغہ ]۞➛
#نهج_البلاغه
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و چهارم ✍ بخش دوم 🌸علیرضا خان فقط سرشو تکون د
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و چهارم ✍ بخش دوم 🌸علیرضا خان فقط سرشو تکون د
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و چهارم✍ بخش سوم
🌸چشمم به ساعت بود نزدیک هشت شد ….
همین طور به ساعت نگاه می کردم …..از هشت پنج دقیقه گذشت …. که در باز شد و دکتر صالح اومد بیرون من بلند شدم و وایستادم جلوش …
می دونستم که اون همیشه در مورد مریض حقیقت رو میگه ….
منو نگاه کرد و گفت : مثلا تو دست پرورده ی منی؟ ازت بیشتر انتظار داشتم …
یعنی چی خودتو می بازی مریض که نباید برای تو فرق کنه من جای تو بودم خودم دست بکار میشدم …
شاید یک روز آدم مجبور باشه بچه شو عمل کنه … اونوقت این طوری که تو خودتو باختی فکر نکنم بتونی یک جراح خوب بشی …….
گفتم دکتر حال ایرج رو بگین لطفا …..
🌸سرشو تکون داد و گفت چی می خواستی بشه عملش کردم خوب میشه,,,, همه ی خون ها رو پاک سازی کردم جلوی خونریزی رو گرفتم و الانم حالش خوبه یک ساعت دیگه می برنش تو بخش حالا بگو می تونی ازش مراقبت کنی یا عشق و عاشقی کار دستت داده ؟
یک نفس صدا دار از گلوم در اومد می دونستم که اون چیکار کرده ، دستشو گرفتم و بوسیدم و جلوش تعظیم کردم ….
🌸گفتم به من نگو دکتر که عمل ساده ای بود …… خونسرد گفت : نه که نبود معلومه داشت میمرد شوهرت ولی راه نجات داشت و خدا کمک کرد ….
وقتی عمل تموم شد خودمم باورم نمیشد که کار به این تمیزی انجام داده باشم …..
گفتم اگر یک روز بتونم مثل شما بشم به خودم افتخار می کنم ……
🌸گفت : میشی دیر نمیشه …. خوب من خیلی خسته ام میرم خونه دیگه بقیه اش با تو ……
تورج و عمه هم ازش تشکر کردن و اون رفت …… و من رفتم پیش ایرج ….می دونستم که خدا اونو دوباره به من داده …..
کنارش که رسیدم دستشو گرفتم و گذاشتم روی لبهام و خدا رو هزار بار شکر کردم ….ترتیبشو دادم که یک اتاق خوب برای اون و عمو آماده کنن و اول عمو رو بردیم و جابجا کردیم …. تا ایرج به بخش منتقل بشه ….
عمو حالش خوب نبود و به سختی نفس می کشید …..
🌸حالا که از جانب ایرج کمی خیالم راحت شده بود ، خودم عمو رو معاینه کردم اینکه نمی تونست نفس بکشه برام عجیب بود وقتی گوشی رو روی قلبش گذاشتم متوجه شدم منظم نیست …..
با عجله دستور دادم دستگاه نوار قلب رو بیارن …. و خودم ازش نوار گرفتم …باورم نمیشد اون سکته کرده بود … و هر لحظه داشت حالش بدتر می شد ….
فورا اونو به سی سی یو منتقل کردیم قبل از اینکه ایرج رو ببینه ، کارای لازم رو انجام دادم ….. وقتی اونو معاینه می کردم
🌸متوجه شدم داره بعضی از اعضای بدنش از کار میفته از جمله اعصاب فک و دستش و اون چون یک پدر بودو نگران بچه اش هیچی نگفته بود تا از سلامتی ایرج خاطرش جمع بشه شاید هم اونقدر برای بچه اش نگران بود که اصلا نمی فهمید چی به سرش اومده و این فاجعه ای بود برای اون که همیشه با گردن افراشته و سر بلند راه می رفت ، و برای ما غمی بزرگ؛؛؛و اگر این آسیب دیدگی زیاد باشه از این به بعد فقط باید خدا بهش رحم کنه ….
ادامه دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و چهارم✍ بخش سوم 🌸چشمم به ساعت بود نزدیک هشت ش
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و چهارم ✍ بخش چهارم
🌸حالا فقط منو تورج می دونستیم ….و باید صبر می کردم تا فردا صبح که دکتر صالح میومد و وضیعت اونو کامل بررسی می کرد ……
خدا می دونه اونشب به ما چی گذشت و چه حالی داشتیم ………. ایرج با اون حال و علیرضاخان توی سی سی یو و من هم یک دستم به این و یک دستم به اون در حالیکه دیگه خودم جونی تو تنم نبود و داشتم از حال میرفتم ….
🌸تو این حال مینا زنگ زد بیمارستان و گفت : بچه ها گریه می کنن و منو می خوان و هر کاری می کنه نمی خوابن …….
گفتم گوشی رو بده باهاشون حرف بزنم ….. تبسم گوشی رو گرفت …
ولی من فقط صدای هق و هق گریه ی اون می شنیدم ….
🌸گفتم عزیزدلم عشقم …. با مامان حرف بزن صداتو بشنوم قربونت برم .
گفت : بیا دیگه بسه ما رو ول کردی … بیا … گفتم چشم یک کم دیگه میام الان مریض دارم؛؛؛ تا خوب شد ، میام پیش تو قول میدم ….
گفت : نه تو بودی, نه ایرج بود ؛ نه مامان شکوه نه بابایی همه رفتن ….
🌸گفتم خاله مینا که هست مرضیه جون علی؛؛ مریم ، این همه هستن دیگه تو برو بخواب و خواب منو ببین قبل از اینکه تو چشمای قشنگتو باز کنی من پیش توام ….
بعد گوشی رو ترانه گرفت و گفت : مامان تو رو خدا گم نشو نزار کسی تو رو ببره ……
دلم براشون آتیش گرفته بود گفتم نه عزیزم من تو بیمارستانم و بابا ایرج پیشمه و مواظب منه خاطرت جمع باشه برو با تبسم بخواب تا صبح من بیام پیشت ..باشه عزیزم ……
🌸به زحمت تونستم راضی شون کنم که گوشی رو بزارن …. درست موقعی بود که داشتن ایرج رو به بخش منتقل می کردن ….
عمل سختی داشت و من هنوز دلواپسش بودم ……
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ؛
🔅ثلاثٌ كَفّاراتٌ منها التَّهَجُّد بالّليلِ و النّاسُ نيامٌ.
سه امر سبب كفاره گناهان است، يكی از آنها تهجّد و عبادت در شب است در حالی است كه ساير مردم درخوابند.
📚وسائل الشيعه، ج3، ص273
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2