eitaa logo
داروخانه معنوی
7.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
135 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
❌❌ هشدار هشدار ، امروزبعد ظهر به بعد به هیچ عنوان بیرون نروید ❌❌ 🔰 کشف شبکه‌ها و تجهیزات خرابکاری توسط وزارت اطلاعات 🔹وزارت اطلاعات: درپی دریافت اطلاعات معتبر درخصوص وجود توطئه‌های چندگانه برای انجام اقدامات تروریستی و خرابکارانه در شب‌های منتهی به چهارشنبه‌سوری، سربازان گمنام امام زمان موفق به شناسایی و بازداشت چند تیم تروریستی و کشف انواع مواد و ابزارهای انفجاری، نارنجک‌های دستی و خمپاره‌های دست‌ساز شدند 👈 قطعا منافقین کوردل و دشمنان نظام که در این چندماهه تمام تیرهایشان به سنگ خورده برای به آتش کشیدن شهرها به اسم چهارشنبه سوری برنامه دارند ، مخصوصا برنامه کشته سازی . ❌❌ کشته سازی می کنند و بعد می گویند نظام حتی مخالف جشن های باستانی و شادی جوانان است و آنها را به خاک و خون کشیده ‼️‼️ 🌀 قطعا فرزندان خردسال و خانم ها و دختران اصلی ترین سوژه آنان خواهند بود به جهت جنبه احساسی بیشتر ماجرا. ❌❌ یادتان نرود ، امروزبعد ظهر به بعد از منزل خارج نشوید.❌❌ @Manavi_2
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
❤️ مهیا، نگاهی به چهره غرق در خواب شهاب انداخت. لبخندی زد و در دل اعتراف کرد؛ که چقدر این مرد را دوست دارد. ولی با یادآوری اینکه شهاب، عزم رفتن به سوریه را دارد؛ غم در دلش نشست. آرام زمزمه کرد. ــ من نمیزارم بره... نمیزارم... آنقدر به شهاب نگاه کرد؛ تا چشمان شهاب تکانی خوردند. شهاب آرام آرام، بیدار شد. دستی به صورتش کشید، به سمت مهیا برگشت و با دیدن مهیا که خیره به او بود؛ لبخندی زد. ــ سلام خانومی! داشتی منو دید میزدی؟! مهیا آرام خندید. ــ اعتماد به نفست منو کشته...! مهیا آرام از جایش بلند شد. ــ وای خدا! چقدر سرم درد میکنه! شهاب، نگران سر جایش نشست. ــ دراز بکش الان برات دارو میارم. ــ نه نمی خواد. اونقدر هم درد ندارم. ــ هر چی دکتر گفت. باید استراحت کنی. من برم صورتم رو بشورم؛ تو هم زود بیا تا یه چیزی بخوری. مهیا سری تکان داد. شهاب که از اتاق خارج شد، مهیا از جایش بلند شد سریع لباس مناسب پوشید. رو به روی آینه ایستاد و نگاهی به چهره خسته و رنگ پریده خود انداخت. از اتاق خارج شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت. شیر آب سرد را باز کرد و چند بار، پشت سرهم، صورتش را آب زد. شیر آب را بست. سرش گیج رفت. سریع دستش را به روشویی گرفت. با اینکه خیلی بهتر شده بود؛ اما این سرگیجه دست بردار نبود. از سرویس بهداشتی بیرون آمد، بوی آش در خانه پیچیده بود. نفس عمیقی کشید. به آشپزخانه رفت. ــ سلام! شهین خانوم و مهلا خانم، با دیدن مهیا به سمتش آمدند. ــ به به! عروس گلم! بیا بشین اینجا عزیزم... مهیا روی صندلی نشست و تشکری کرد. مهلا خانم به طرف دیگ آش رفت. ــ بقیه کجان؟! ــ مریم خونه، پدر شوهرش.؛ احمد اقا و حاجی هم رفتن بیرون، گفتند کار دارند. مهیا، سری تکان داد و با دست طرح های نامفهومی روی میز کشید؛ که با صدای مادرش نگاهش را بالا برد. ــ بگیر مادر. برو پیش شوهرت، نهارتون رو بخورید. مهیا به سینی که دوتا کاسه آش با تزئین کشک و نعناع بود؛ نگاهی انداخت. سری تکان داد و از مادرش گرفت. ــ خیلی ممنون! ــ نوش جونت عزیزم! مهیا به طرف پذیرایی رفت. شهاب با دیدنش از روی مبل بلند شد و سینی را از او گرفت. ــ بشینیم روی زمین؟! ــ باشه. هردو کنار هم روی زمین نشستند. مهیا سریع قاشق پر از آش را برداشت و در دهانش فروبرد. چشمانش را بست. ــ وای خدای من! چه آش خوش مزه است. چشمانش را که باز کرد؛ نگاهش با نگاه مهربان شهاب که با لبخند او را نگاه می کرد؛ گره خورد. ـ چیه؟! چرا اینجوری نگاهم میکنی؟! شهاب، سرش را پایین انداخت و مشغول کاسه آش شد. ــ هیچی! بیخیال! ــ اِ شهاب! اذیت نکن بگو! ــ نمیشه... ــ اذیت نکن بگو! شهاب، به چشمان مهیا خیره شد. ــ یعنی بگم؟! ــ اره بگو! به این فکر میکردم، مگه قحطی زن بود؛ اومدم تویه زشت رو گرفتم! مهیا با تعجب، ابروهایش را بالا داد. کم کم که متوجه حرف شهاب شد. عصبی گفت: ــ من زشتم آره؟! ناخن هایش را روی دست شهاب، گذاشت و محکم فشار داد. شهاب با اینکه دردی نداشت اما بلند داد زد: ــ آخ آخ! چیکار کردی!! مهلا و شهین خانوم نگران از آشپزخانه بیرون آمدند. ــ چی شده؟! مهیا، سرش را پایین انداخت. شهاب خنده اش را جمع کرد. ــ هیچی مامان! چیزی نیست! شهین خانوم سری تکان داد. ــ هی جونی... کجایی؟! مهلا خانم، لبخند تلخی زد و همراه هم به آشپزخانه رفتند. شهاب روبه مهیا گفت: ــ دیدی چیکار کردی؛ بیچاره ها رو یاد جونیاشون انداختی... مهیا آرام خندید ولی زود خنده اش راجمع کرد و اخم هایش را در هم کشید. ــ الان من زشتم؟! شهاب خندید و با مهربانی گفت: ــ تو زیباترین زن زندگی منی. زیبایی به چهره نیست، تو وجودت زیباست؛ و برای من این مهمه! از صحبت های شهاب، لبخندی بر لبان مهیا نشست. شهاب به مهیا نزدیک شد و بوسه ای بر پیشانی مهیا نشاند... @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
❤️ مهیا، کاسه سالاد را در یخچال گذاشت. ــ مامان، سالاد تموم شد. شهین خانوم، بوسه ای به گونه شهاب با احساس سنگینی نگاهی، سرش را بالا برد. با دیدن مهیا که کنارش ایستاده بود؛ لبخندی زد. ــ سلام! خسته نباشی! ــ سلام خانومی! درمونده نباشی! مهیا کتش را گرفت. شهاب ادامه داد: ــ کی میرسه؟! ــ چی؟! ــ بریم سرخونه زندگیمون، بعد تو همیشه اینجوری بیای استقبالم... مهیا مشتی به بازویش زد. ــ بی مزه!! مهیا، کت شهاب را آویزان کرد و به دنبالش، به آشپزخانه رفت. شهاب، مشغول خوش و بش با مادرش شد. ــ شهاب برات چایی بریزم؟! ــ نه ممنون خانمی! ماموریت بودیم، نتونستم نماز بخونم. برم نماز بخونم... مهیا سری تکان داد. صدای محمد آقا، از حیاط به گوششان رسید. ــ نون بیارید خانما! مهیا نان را برداشت. ــ من میبرم. به حیاط رفت و نان ها را، دست محمد آقا داد. با کمک مریم، سفره را توی حیاط، انداختند و با سلیقه چیدند. شهاب، به حیاط آمد. نفس عمیقی کشید. بوی جوجه کبابی در خانه پیچیده بود. به طر ف محسن رفت و روی شانه اش زد. ــ چی کار کردی داماد جان! دستت طلا... محسن سیخ های جوجه را جا به جا کرد. ــ چیکار کنیم دیگه... وقتی پسر خانواده نمیاد؛ مجبوریم خودمون به فکر شام باشیم... شهاب تکه ای جوجه برداشت. ــ وظیفته اخوی! باید ببینم دستپختت خوبه یا نه؟! بالاخره باید بدونم خواهرم تو زندگیش، از نظر آشپزی مشکلی نداره... ــ باشه! ولی اینقدر از اینا نخور. شهاب، جوجه دیگری برداشت. ــ خودم میخورم؛ برا زنمم برمیدارم. حرفیه؟! ــ نه سرگرد! گردنتون کلفته، نمیتونیم چیزی بگیم! همه به بحثشان می خندیدند. شهاب به سمت مهیا را رفت و جوجه را به او داد. با صدای محسن، همه سر سفره نشستند. ــ اهالی خانه! شام آماده است. شام را، با کل کل های محسن و شهاب؛ و خاطرات جبهه احمد آقا، به خوبی و خوشی در کنار هم صرف کردند. بعد از شام همه در حیاط ماندند. مهیا سینی چایی به دست، به طرفشان آمد. همه چایی هایشان را برداشتند و تشکری کرد. شهاب که چایی اش را برداشت، آرام زمزمه کرد. ــ چاییت رو خوردی، تموم شد؛ بیا دنبالم تو اتاق، کارت دارم. مهیا، سری تکان داد و کنار مریم نشست. شهاب، چایی اش را خورد و بلند شد و به اتاقش رفت. مهیا تا می خواست بلند شود و به دنبال شهاب برود؛ محمد آقا، از او در مورد دانشگاه سوال پرسید؛ و مهیا مجبور شد که بنشیند و جوابش را بدهد. کالفه شده بود. از این طرف محمد آقا را بدون جواب نمی توانست بگذارد؛ از آن طرف هم شهاب منتظرش بود. ــ مهیا جان یه لحظه میای؟! با صدای شهاب، مهیا با اجازه ای گفت و به طرف اتاق شهاب رفت. وارد اتاق شد. شهاب با اخم به او نگاه می کرد. ــ چرا نمیومدی؛ باید صدات کنم؟! ــ اخمات رو باز کن. خب بابات داشت باهام صحبت می کرد. نمی شد بلند شم. بعدش هم، اینقدر موضوعه مهمه که اینقدر عجله داری؟! ــ آره مهمه! مهیا کنارش روی تخت نشست. ــ بفرمایید در خدمتم... ادامه دارد.... @Manavi_2 @Manavi_3 @Manavi_4
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
18.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام به چهارشنبه۱۴۰۱/۱۲/۲۴خوش آمدید🌸 🌷درود بر تو دوست خوبم ، پیروز باشی🌷 🌺پروردگارا کمک کن ، تا آیین مهر و مهربانی را سرلوحه زندگیم قرار دهم... کمک کن ! تا به جای تسلی خواهی,تسلی بخشم... کمک کن! به جای درک شدن ,درک کنم .. . کمک کن! که بی هیچ قید و شرط خودم را دوست بدارم تا بتوانم عشق را با تمامی انسان‌ها سهیم شوم . الهی آمین @Manavi_2
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
📅 🗓 چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ 🗓 ۲۲ شعبان ۱۴۴۴ 🗓 15 مارس 2023 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️18 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️23 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️26 روز تا اولین شب قدر ▪️27 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ✅ ✅ یا محمد،کسی که از امت تو بخواهد کسب وتجارتش پر سود باشد باید هنگام آغاز به کار بگوید : بِسْمِ الله الَّراحْمنِ الْرَّحیم یا مُرَبِّیَ نَفَقاتِ اَهلِ التَّقْوی وَ مُضاعِفَها یا سائِقَ الْاَرْزاقِ سَحّاً  اِلیَ الْمَخْلوُقینَ وَ یا مُفَضِّلَنا بِالْاَرْزاقِ بَعْضَنا عَلیَ بَعْضٍ سُقْنِی وَ وَجِّهْنی فی تِجارَتی هذِهِ اِلی وَجْهِ غَنِّیٍ عاصِمٍ شَکُورٍ آخِذُهُ بِحُسْنِ شُکرٍ لِتَنْفَعَنی بِهِ وَ تُنْفَعَ بِهِ مِنّی یامُرَبِّحَ تِجاراتِ   العالِمینَ بِطاعَتِهِ (صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ) سُقْ لی فی تِجارَتی هذِهِ رِزْقاً تَرْزُقُنی فیهِ حُسْنَ الصَّنُعِ فیما اَبْتَلَیتَنی بِهِ وَ تَمْنَعُنی فیهِ(فی تِجارَتی هذِه) مِنَ الطُّغیانِ وَالْقُنُوطِ یا خَیْرَناشِرٍ رِزْقَهُ وَ لآ تُشمِتْ (عَدُوّی) بِرَدِّکَ عَلَیَّ دُعائ بِالْخُسْرانِ عَدُوًّ الی وَاَسْعِدْنی بِطَلِبَتی مِنْكَ وَبِدُعائی اِیّاكَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرِینَ)الْاَخْیارِ وَاسْمَعْ دُعائی وَ اسْتَجِبْ نِدآئی اِنَّكَ سَمیعُ الدُّعاءِ ❇️ روز چهارشنبه 《100》 مرتبه: یا حَیُّ یا قَیّومُ ای زنده،‌ ای پاینده ❇️ ذکر روز چهارشنبه به اسم موسی بن جعفر (ع) و علی بن موسی (ع) و محمد بن علی (ع) و علی بن محمد (ع) است. روایت شده در این روز زیارت این چهار امام خوانده شود. ذکر روز چهارشنبه موجب_عزت_دائمی می‌شود. ❇️  ذکر (یا متعال) 《541》مرتبه بعد از نماز صبح موجب می‌شود. ✅ برای حجامت و خون دادن روز خوبی است. ⛔️ برای اصلاح سر و صورت روز خوبی نیست‌. ⛔️ برای گرفتن ناخن روز خوبی نیست. ⛔️ برای ازدواج و خواستگاری روز خوبی نیست. ✅ برای زایمان روز خوبی است. ✅ برای برش و دوخت لباس روز خوبی است. ⛔️ برای مسافرت رفتن روز خوبی نیست‌‌‌‌‌. 🔸امروز روز مبارکی است. 🔸امروز برای شروع کارها خوب است. 🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔸کسی که در این روز بیمار شود خیلی زود بهبود یابد. 🔹کسی که امروز گم شود، خیلی زود پیدا میشود. 🔹قرض دادن و قرض گرفتن خوب است. 🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است. 🔹خرید و فروش و تجارت، موجب سود است. 🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔸رسیدگی به ایتام  ونیازمندان و بیچارگان خوب است. 🔸صدقه دادن خوب است. 🔹 امروز،سر تراشیدن، موجب بی‌پولی است. 🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در 《 شکم 》 است.باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد. 🔹تعبیر خواب در این شب شادی و فرح است. 🔹مسیر رجال الغیب از سمت شمال میباشد. بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید. چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب. و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد. 🔹 اوقات_شرعی_به_افق_تهران 🔹 اذان صبح ۴:۵۲:۲۹ طلوع آفتاب ۶:۱۵:۵۰ 🔹 اذان ظهر ۱۲:۱۳:۱۸ غروب آفتاب ۱۸:۱۱:۲۱ 🔹 اذان مغرب ۱۸:۲۹:۲۴ نیمه شب شرعی ۲۳:۳۱:۵۵ 📿 زمان_استخاره: از طلوع خورشید تا ساعت ۱۱:۴۵ 📿 زمان_استخاره: بعد از ظهر ساعت ۱۶:۱۵ تا عشای آخر ⏰ ذات الکرسی عمود 22:44 🤲 دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است. 🗓 ذات_الکرسی مخصوص روز چهارشنبه است‌‌. @Manavi_2
۲۴ اسفند ۱۴۰۱