داروخانه معنوی
#رمضان
#شهادت_حضرت_علی علیه السلام
✡️ نقش یهود در شهادت امام علی [١]
💥 منافقین و جاسوسان معاویه، یاوران ابن ملجم
1️⃣ در طول تاریخ، یکی از عوامل مهم برای گمراهکردن افراد و یکی از لغزشگاههای افراد تحریک قوه شهوت آنهاست. وقتی که #ابن_ملجم به قصد کشتن امام علی (ع) به کوفه آمد، مدتی در کوفه مستقر شده و ممکن بود طیّ این مدت در هدف خود مردّد شود. لذا عمرو_عاص که مدت زیادی با ابن ملجم زندگی کرده و به نقاط ضعف وی آشنایی کامل دارد، نقشهای برای ابن ملجم طرح کرد که در هدفش سُست نگردد.
2️⃣ از همان محلی که ابن ملجم هر روز مینشست، دختری که: «کانت من أجمل نساء أهل زمانها» با روی باز از مقابل ابن ملجم رد میشود، در حالیکه در جامعهٔ آن روزِ کوفه، زنها با صورت پوشیده بیرون میآمدند. مخصوصاً از دختری که ادعا میشود پدر و برادرش از خشکمذهبان #خوارج بودهاند و خودش را هم جزء خوارج دانستهاند – که گناه را باعث کفر میدانند – قابل قبول نیست که بدون هدف خاص، با صورت بدون پوشش در مقابل مردی غریبه ظاهر شود.
3️⃣ و عجیبتر از آن این است که این دختر با آن جمال، به پیشنهاد ازدواج پیرمردی غریبه بلافاصله جواب مثبت میدهد و مهریّهٔ خود را برایش عرضه میکند!
4️⃣ نکتهٔ قابل تأمل دیگر اینکه بعد از اعلام آمادگی ابن ملجم جهت ترور امام علی (ع)، قطام دو نفر را برای وی بهعنوان یاور معرفی میکند. گویا این دو نفر از قبل برای این مأموریت آماده شده بودند.
5️⃣ از طرف دیگر، با دستور عمرو عاص قبل از قتل حضرت، قطام با ابن ملجم و یاوران او مجلس خمر و مستی برگزار کرده و در مقابل صدهزار درهمی که عمرو عاص برای قطام فرستاده است، شقاوت ابن ملجم را با زنا تثبیت میکند تا مبادا از هدف خود برگردد. بعد از اتمام مستی، بر تن وی حریری پوشانده و به مأموریت قتل امام (ع) میفرستد.
6️⃣ با توجه به این نکات، اتفاقیبودنِ آشنایی ابن ملجم با قطام، قابل قبول نخواهد بود. قطام و وردان و شبیب، همه از طرف عمرو عاص مأموریتی داشتند که ابن ملجم را در هدفش مصمّم سازند.
♻️ نشر_حداکثری
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمضان
#شب_قدر
✡️ نقش یهود در شهادت امام علی [۲]
💥 نقش اشعث بن قیس یهودی
1️⃣ اشعث_بن_قیس که در زمان امام علی (ع) رأس المنافقین بود و میتوان گفت منافقین دیگر تابع وی بودند، بعد از آشکار شدن نفاقش، دشمنی خود با حضرت على (ع) را شدت بخشید.
2️⃣ او حتی در یک مورد به سخنان حضرت اعتراض کرد، ولی آن حضرت پاسخ قاطعی به وی داد. لذا امیرالمؤمنین (ع) را به قتل تهدید کرد!
3️⃣ بهدنبال این تهدید و بهدنبال جایزههایی که در مقابل خوشخدمتی به معاویه در صفین و حَکَمیت از معاویه گرفته بود، خواست خدمتی دیگر به معاویه نماید، لذا تهدید خود را عملی کرده و زمینه را برای قتل آن حضرت آماده نمود.
4️⃣ ابنملجم بعد از ورود به کوفه در منزل اشعث ساکن شد و این نشان دیگری از تعامل و هماهنگی بین منافقان و جاسوسان معاویه و عمروعاص بوده و نشان میدهد که ابن ملجم با هدف خاصی به کوفه آمده است، نه برای بیعت با حضرت علی (ع).
5️⃣ در شب قتل امیرالمؤمنین (ع)، ابن ملجم تا صبح در کنار اشعث بود و به دستور اشعث دست به شمشیر برد.
6️⃣ با گزارشات مسلّم تاریخی، نقش اشعت یهودی بهخوبی روشن و دخالت معاویه در امر قتل امیرالمؤمنین (ع) معلوم میشود.
نشر_حداکثری
@Manavi_2
#شب_قدر
#رمضان
⚫️ شبهه: واقعیت ابن ملجم (بهمن جاذویه) سردار بزرگ ایراني!
بهمن جاذویه قهرمان ایراني از جان گذشتهاي که عليبنابیطالب را کشت و مسلمانان هویتش را مخفي نگه داشته اند!
▀▀▀▀▀▀
🔻پاسخ
🔸بخاطر ایجاد دشمني عرب و عجم چه چیزها که نميگویند
بهمن جاذویه که #به_دروغ ابنملجم معرفي شده است،حدود 20سال پیش از خلافت حضرت علی علیهالسلام و 25سال قبل از شهادت ایشان در نبرد قادسیه بهدست قعقاع کشته شده بود
📄 اسناد تاریخی :
✍بهمن جاذویه در جنگ قادسیه در نبرد تن به تن توسط قعقاع بن عمرو کشته شد.
📃 #متن_عربی: فَخَرَجَ إِلَيْهِ ذُوالْحَاجِبِ، فَقَالَ لَهُ الْقَعْقَاعُ: مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا بهمنُ جَاذُوَيْهِ. فَاجْتَلَدَا، فَقَتَلَهُ الْقَعْقَاع
📗کتاب تاريخ طبری جلد ۳ صفحه ۵۴۳(کلیک)
📗کتاب تجارب الأمم جلد ۱ صفحه ۳۳۳(کلیک)
🔻شهادت امام علي علیهالسلام بدست ابنملجم در صدها منبع گزارش شدهاست :
🖇📑 #کتبشیعه
📓مناقبابنشهرآشوب ج3ص312(کلیک)
📓بحارالأنوار ج42 ص238(کلیک)
🖇📑 #اهلسنت
📓العقدالفريد ج5ص108(کلیک)
📓فضائلالصحابةج2ص560(کلیک)
✍ ضمنا ابن ملجم، از اعراب حمیری است و ربطی به ایران ندارد.
📃 #متن_عربی: عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنِ مُلْجَمٍ الْمُرَادِيُّ وَ هُوَ مِنْ حِمْيَرَ وِ عِدِادُهُ فِي مُرَادٍ وَ هُوَ حَلِيفُ بَنِي جَبَلَةَ مِنْ كِنْدَةَ.
📗کتاب طبقات كبرى جلد ۳ صفحه ۲۵(کلیک)
📗کتاب أنساب اشراف جلد ۲ صفحه ۴۸۹(کلیک)
گروه پژوهشی آرتا
♻️ #نشر_حداکثری
@Manavi_2
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داروخانه معنوی
بسم_رب_العشق ❤️ #رمان #قسمت_صدوهشتاد #جانمــ_مےرود #فاطمه_امیری مهیا روبه روی شهابی که مشغول کار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم_رب_العشق ❤️
#رمان
#قسمت_صدوهشتادویک
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
سر سفره ی نهار همه دورهم نشسته بودند و با صحبت های مختلف نهار را در کنار هم خوردند
مهیا هر لحظه نگاهی به ساعت می انداخت و هر دفعه که می دید به ساعت رفتن شهاب نزدیک می شود قلبش
فشرده می شود.
با شنیدن صدای آرام شهاب نگاهی به او انداخت ؛
ــ به جای اینکه اینقدر ساعتو نگاه کنی ،یکم همسر گرامیتو نگاه کن
بعد از پایان نهار همه با کمک هم سفره را جمع کردند و دورهم چایی خوش رنگ و خوش طعمی نوشیدند که با
صدای شهاب ناخوادگاه نگاه همه به طرف مهیا کشیده شده
ــ خب دیگه منم دیگه رفع زحمت کنم
و آرام خندید
همه نگران مهیا بودند ، هنوز خاطرات بد اولین اعزام شهاب را فراموش نکرده بودند
مهیا که متوجه نگرانی بقیه شده بود لبخند غمگینی زد و همراه بقیه به حیاط رفت تا شهاب را بدرقه کنند
شهاب در حال خداحافظی با مادر و پدرش بود که مریم نگاه نگرانش را به مهیا دوخت
مهیا لبخندی به نگرانی مریم
زد او دیگر با خود کنار آمد او الان با مهیای قدیمی فرق می کرد او الان همسر یک مرد مومن و پاسدار و مدافع حرم
بود پس باید قوی تر از این چیزها باشد و همیشه کنار همسرش استوار و محکم باشد،همسر ضعیف به دردشهاب نمی
خورد و او باید قوی باشد وکنار شهاب با همه ی بدی های زندگی همراه هم بجنگند و به زیبایی های زندگی همراه
هم لبخند بزنند .
شهاب روبه روی مهیا ایستاد، مهیا برای اینکه اشک هایش سرازیر نشوند کاسه ی فیروزه ای آب رامحکم در
دستانش فشرد و سعی کرد لبخندی بر لبانش بنشاند
ــ خب خانمی ماهم دیگه بریم ،یادت نره چه قولایی به من دادی،یادت نمیره که؟؟
ــ یادم نمیره
ــ مواظب خودت باش مهیا،جواب تماسامو بده نزار نگرانت بشم
ــ چشم ،تو هم مواظب خودت باش شهاب ،قسمت میدم منو بی خبر نزاری از خودت
ــ چشم خانومم. دیگه تکرار نمیکنم.
حواست به خودت باش بی قراری نکن ،با اون استادت بحث نکن ،حرفی زد
منتظر من بمون برگردم حسابشو بزارم کف دستش
ــ حواسم هست نگران نباش
ــ من برم دیگه خانمی .خداحافظ
نزدیک مهیا می شود و بوسه ای بر پیشانی مهیا می نشاند و خم می شود و کوله اش را بر می دارد و به سمت در می
رود دستی برای همه تکان می دهد و چیزی در وجود مهیا تکان می خورد دلشوره ی عجیبی در دلش می نشیند
احساس می کرد این دیدار آخر است و هنوز از او جدا نشده عجیب دلتنگش شده بود با بی قراری به سمت در رفت
احساس کرد باید جلویش را بگیرد نرود اما تا به در رسید ماشین حرکت کرد مهیا وسط کوچه خیره به ماشینی که
هر لحظه از او دور می شود خیره شد کاسه ی اب را روی زمین ریخت که اشک هایش بر روی گونه هایش سرازیرشد
و زیر لب زمزمه کرد:
ــ با دو چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
ادامه دارد..
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4