یه جوری آزارش دادن شبِ آخر تو خرابه هر کاری کردن صدا گریهش رو قطع کنه نتونستن؛ تا سر بریده رو دید آرام شد 💔
ببین لبم داره عجب شکافی
نمیشه موی سوختمُ ببافی
هر دفعه گفتم که بابامُ میخوام
بهم زدن یه سیلیِ حسابی
از کوچه ها نگو ،راستی خبر نداری از عمو
بگو اگه دیدیش ،سر رقیه سوخته مو به مو
اینقدر اون شب بهانه گرفت زینب هر جور بود آرومش کرد تا گفت بابات رفته سفر گفت عمه میگی بابا رفته سفر میگم باشه ، میگی عمو رفته سفر میگم باشه ، میگی علی اکبر رفته سفر میگم باشه ، اما مگه شیرخواره بی مادر سفر میره پس چرا رباب هی دستاشُ تکون میده