زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا سلام الله علیها را حفظ کرد.
خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاهپوش در کنارش مینشیند و دعای نور را برای او تفسیر میکند. آن قدر زیبا تفسیر را میگوید که زینب در خواب گریه میکند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد میدهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعا را میخواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه میکردند.» زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنههایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری میداد.
او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف میکند سفارش میکند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند🌿
🕊|اینبار برایمان از آخرین وضعیت واستوری هایی که برای حاج قاسم میگذاشتی میگویند...
فائزه در بدترین شرایط، لبخند به لب داشت و با کسانی که فکر و عقایدشون متفاوت با خودش بود هم برخورد خوبی میکرد.
فائزه خیلی اهل معراج شهدا رفتن بود.
فائزه ارادت خاصی به حاج قاسم سلیمانی داشت.
هر شب جمعه رأس ساعت ۱:۲٠برای حاج قاسم استوری می گذاشت.
آخریپ وضعیتی هم که در پیام رسان بله گذاشت مربوط به دلتنگی حاج قاسم بود.
در تشیع تشییع حاج قاسم جزء اولین نفراتی بود که خودش را رساند.
آخر هم در سالگرد او، در مراسم بزرگداشت او و کنار او به شهادت رسید.❤️🩹
🌿| شهیده فائزه رحیمی
https://eitaa.com/Martyrs_555
🔴پلاکارد پیر زن انگلیسی در تظاهرات ضد اسرائیلی جنجالبرانگیز شد
🔹یک بانوی لندنی در تجمع حمایتی از غزه نوشتهای را در دست گرفته که روی آن نوشته شده بود:
🇵🇸 «ای مسلمانان جهان، رهبران شما به اربابان خود اجازه دادهاند تا برادران فلسطینی شما را گرسنه نگه دارند و ذبح کنند.. از برادرانتان دفاع کنید».🇵🇸
🔹این تصویر در شبکههای اجتماعی عربی جنجالبرانگیز شده است.
↩️به این میگن یک #امربهمعروفونهیازمنکر عااااالی👌👌👌
درود و رحمت خداوند به این بانوی آزاده و همه ی آزادی خواهان جهان🤲
#امام_زمان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
امام على عليه السلام : هر چه محبّت دارى نثار دوستت بكن، اما هر چه اطمينان دارى به پاى او مريز .
🔷بحار الانوار
گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، طبق جدول پخش تنظیم شده توسط صداوسیما، زمان مناظرهها به این ترتیب مشخص شده است:
۱. دوشنبه ۲۸ خرداد
۲. پنجشنبه ۳۱ خرداد
۳. جمعه ۱ تیر
۴. دوشنبه ۴ تیر
۵. سهشنبه ۵ تیر
طبق برنامه، ساعت مناظرهها از ۱۶:۰۰ تا ۲۱:۰۰ خواهد بود.
🇮🇷🌹محفل شهدایی حفظ آثار شهرستان تاکستان 🌹🇵🇸
📚| #کمی_از_تو_بگویم
📝|انا لله و انا الیه راجعون
درحین جمع کردن وسایل تلفن شوهرم زنگ زد و من بدون هیچ مقدمهای به او گفتم کی است؟
گفت آقا مصطفی است تا این را گفت گفتم:
«علی! خبر شهادت محمدرضا را میخواهد بهت بدهد»
شوهرم با شنیدن این حرف شوکه شده بود و گفت این چه حرفی است میزنی و بعد رفت در اتاق و صحبت کرد.
آقا مصطفی به شوهرم گفته بود که علیآقا لباست را بپوش و جلوی در خانه بیا...
وقتی صحبتش تمام شد لباسش را پوشید و رفت.
من به شوهرم گفتم قوی باش خبر شهادت محمدرضا را میخواهند بدهند و حالت در کوچه بد نشود.
چند دقیقه گذشت و من کوچه را نگاه کردم و دیدم خبری نیست. به دخترم و محسن گفتم آماده شوید که وقتی شوهرم به خانه برگشت ما آماده بودیم. به او گفتم چی شد؟
گفت: چیزی نشده محمدرضا پایش تیر خورده و قرار است به ملاقاتش برویم و رفت سمت درب ورودی تا کفشها را برایمان آماده کند...
من گفتم «اصلا این کارها مهم نیست محمدرضا شهید شده مگه نه؟»
شوهرم به من نگاهی کرد و گفت: بله و حالش بد شد و به طرف کوچه رفت...
همه دوستان و همسایگان در کوچه منتظر بودند که از خانه ما صدای جیغ و فریاد بیاید که یکی از دوستان گفته بود مادر محمدرضا حتما غش کرده ایشان وقتی وارد خانه شد و دید ما آماده هستیم, شروع به شیون و گریه و زاری کرد
من گفتم برای چه گریه میکنی؟؟؟ محمدرضا را میخواستیم داماد کنیم، اینکه از دامادی خیلی بهتر است محمدرضا به آرزویش رسید. اما همسایه به ما میگفت:شما کوهی!
گریه کن، داد بزن شما چرا مثل کوه میمانی؟
و من اصلا گریه نمیکردم. قبل از ورود آقایان به منزل وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکر خواندم و عبارت «انا لله و انا الیه راجعون» را خواندم و در آن لحظه تمام آرامشم به تمام کردن نماز بود.
وقتی که نماز تمام شد و از اتاق بیرون آمدم دیدم که خانه جای سوزن انداختن نیست و کوچه و خانه پر از جمعیت شده بود...
آقایی از سپاه قدس آمده بود و خبر شهادت محمدرضا را تایید کرد و پاکتی را از جیبش درآورد و گفت: این وصیتنامه شهید است و میخواهیم خوانده شود.
من گفتم اجازه دهید وصیتنامهاش را اول ما بخوانیم و همراه خانواده به داخل اتاق رفتیم و وصیتنامهاش را خواندیم.
وصیتنامه حاوی 5،6 صفحه بود که 3 صفحهاش عمومی بود و بقیهاش به صورت خصوصی است که مثلا گفته نماز و روزههایم را این شکلی بخوانید و مراسمهایم را اینطوری برگزار کنید. وقتی ما 3 صفحه اصلی وصیتنامه راخواندیم محمدرضا حالتی آن را نوشته بود که از نوشتههای محمدرضا خندهمان گرفت.
آنقدر آرامش در وجود ما بود که من رو کردم به آن آقا و گفتم خبر شهادت را شما نیاوردید خبر شهادت را برادرم به من داد...
📝|نقل شده از مادر بزرگوار شهید
🌿| https://eitaa.com/Martyrs_555
📚| #کمی_از_تو_بگویم
📝| نقطه هدف
ساعت هشت شب از دانشگاه میآمد و سریع لباسش را عوض میکرد تا خودش را به باشگاه برساند و ساعت دوازده شب به خانه باز میگشت.آن قدر خسته بود که کوله پشتیاش را روی زمین میکشاند و همان جا روی زمین دراز میکشید و میخوابید،تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه برود.برای کارهایش برنامه ریزی داشت ک هدفش را تعریف کرده بود.دو سال سختی های دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده بود تا خودش را برای سربازی امام زمان(عج)آماده کند،میگفت سرباز آقا باید سالم باشد و بدنی قوی داشته باشد.
وقتی آقا ظهور کند برای سپاهش بهترین ها را انتخاب میکند.من هم باید به آن درجه برسم،اعتقادش این بود...🌷☘
📝|نقل شده از مادر بزرگوار شهیدمحمدرضا دهقان امیری
https://eitaa.com/Martyrs_555
🌿|
✴️معرفی نامزدهای تایید صلاحیت شده
🔷شماره دو
⬅️مسعود پزشکیان
#انتخابات
#کاندید
https://eitaa.com/Martyrs_555
✴️معرفی نامزدهای تایید صلاحیت شده
🔷شماره سه
⬅️علیرضا زاکانی
#انتخابات
#کاندید
https://eitaa.com/Martyrs_555