میتونم به قاطعیت بگم
هرجا خطا رفتم
مادر هوامو داشت...
خوابیدن تو خونه ی پدری
از صدتا هتل ۵ ستاره ام بهتره بخدا:)))
🪴
محفل شهدایی دفتر حفظ آثار شهدای تاکستان
https://eitaa.com/Martyrs_555
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[مولاتی یا فاطمه]💔
محفل شهدایی دفتر حفظ آثار شهدای تاکستان
https://eitaa.com/Martyrs_555
؛ التماست میکنم بیشتر بمون علی (ع) غریبه💔
محفل شهدایی دفتر حفظ آثار شهدای تاکستان
https://eitaa.com/Martyrs_555
میگفت :
تو هیئت بودیم ...
همه گریہ ؛گریہ ؛
اما دو نفر هے میومدن گریہ نمیڪردن هیچ..
به مجلس عزاے حسین میخندیدن:)💔
مجلس تموم شد.
اینا رفتن، فردا دوباره اومدن؛
اما نہ باخنده ....
با اشڪ هایے ڪہ نفسشون رو بریده بود😭
میگفت رفتم علتشو جویا شدم میگفتن این دوتا میگن:
شب ڪ خوابیدیم ؛
آقا سیدالشهدا و آقا عباس و دیدیم
سیدالشهدا میگفت و عباس مینوشت ...
آقا میگفت مثلا فلانے گریه ڪرد؛
فلانی روضہ خونده ؛
یهو آقا چشمش بهم افتاد 💔
امام حسین گفت اینم بنویس ..
حضرت عباس این ڪه خندید ؟
آقا گفت:
این دوتا وقتی داشتن بیرون میومدن
یڪم قند رو زمین ریخته بود ...
اون قند ها رو جمع ڪردن :)...🥺❤️🩹
#امام_حسین #حضرت_ابوالفضل
بیاخیاݪڪنیم
دستانِمانبینِضریح
گرهخوردهاند(:"
بیاخیاݪڪنیم
ڪفشهایِمانرااز
ڪفشدارۍگرفتہایمُ
عقبعقبقدمبرمیداریم
ومیگوییم↓💔
[وَلاجَعلہاللہآخِرالعَهدمِنےلِزیارتِکُم]
-بیآخیآݪڪنیمڪربلآییم(:
میگن یک روز فضه رفت
پیشِ امیرالمؤمنین (ع)
دید بار و بندیل رو جمع کرده
داره میره...
گفت مولا من دارم میرم
آقا جان من دارم از این خونه میرم...
خسته شدم،
امیرالمؤمنین یه نگاه کرد گفت فضه:
توام مارو تنها گذاشتی
هیچکس جواب سلام منو نمیده
همین چندتا شماها هستین...💔
تو کجا؟
گفت آقا خسته شدم
هرچی حسین رو ساکت میکنم
بچه کوچیکتره
زینب و ساکت میکنم
اینا ساکت میشن، باز میبینم
حسن داره گریه میکنه.
میگم چیشده !!؟
میگه مادرم گفته حرف نزنم...💔
< اَسَّلامُ عَلَیْكَ يا صِدّيقَةِ شَهيدَة! >
محفل شهدایی دفتر حفظ آثار شهدای تاکستان
https://eitaa.com/Martyrs_555
#تلنگرانه
یکی ازبچه ها گفت:
دلم شکسته!
یه چیزی بگو ..
یه چیزی یادم اومد ؛
خدامون میگه:
"أنا عندَ القلوبِ المُنكسرة
منهمدمقلبای شکستم💔"
محفل شهدایی دفتر حفظ آثار شهدای تاکستان
https://eitaa.com/Martyrs_555
#یک_عاشقانه_کوتاه📃🥹
وقتی میاومد خونه . .
دیگه نمیذاشت من کار کنم ؛
زهرا رو میذاشت رو پاهاش
و با دست به پسرمون غذا میداد .
میگفتم : یکی از بچه هارو بده بهمن
با مهربونی مےگفت :
نه شما از صبح تا حالا
به اندازه کافی زحمت کشیدی !
مهمون هم که میومد . .
پذیرایی با خودش بود
دوستاش به شوخی میگفتن :
مهندس که نباید تو خونه کار کنه!
میگفت : من که از حضرتعلی «ع»
بالاتر نیستم ! مگه به حضرتزهرا «س»
کمك نمی کردند؟!🩵
#شهیدحسناقاصیزاده🌱
محفل شهدایی دفتر حفظ آثار شهدای تاکستان
https://eitaa.com/Martyrs_555
دیگر آن خندهی زیبا به لب مولا نیست
همه هستند ولی هیچ کسی زهرا(س) نیست
قطرهی اشک علی(ع) تا به ته چاه رسید
چاه فهمید که کسی همچو علی(ع) تنها نیست
شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد
محفل شهدایی دفتر حفظ آثار شهدای تاکستان
https://eitaa.com/Martyrs_555