ღهܩنـفسبـاشـہداღ
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت ۲۷ موضوع:ارتباط با نامحرم خیلی مطلب در مورد ارتباط با نامحرم شنیده بودم. ای
#سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت۲۸
موضوع:ارتباط با نامحرم
اما مربیان خواهر، کار اردو را پیگیری میکنند،فقط برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست. در ضمن از سربازها استفاده نکن
من سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردو میرفتم و غذا را میکشیدم و روی میز میچیدم و با هیچکس حرفی نمیزدم. شب اول،یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد.
من سرم پایین بود و فقط جواب سلام را دادم،روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اینکه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم طلب دیگری گفت و خندید و حرفهایی زد که... من هیچ عکس العملی نشان ندادم.
خلاصه هر بار که به این اردوگاه میآمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم،اما خدا توفیق داد که واکنش نشان ندادم.
در بررسی اعمال،وقتی به این اردو رسیدم جوان پشت میز به من گفت: اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار میشدی،به جز آبرو،کار و حتی خانوادهات را از دست میدادی.!
بعضی گناهان اثر نامطلوب اینگونه در زندگی روزمره دارد...
یکی از دوستان همکارم،فرزند شهید بود. خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی میکردیم یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت: تو باید بروی با مادر فلانی ازدواج کنی تا با هم فامیل شوید. اگه ازدواج کنی فلانی هم پسرت میشود.! اذان روز به بعد سر شوخی ما باز شد ین یکی را پسرم صدا میکرد و...
هرگاه به منزل این دوست میرفتیم و مادر این بنده خدا را میدیدم،ناخودآگاه میخندیدم.
در آن وادی وانفسا،پدر همین رفیق من در مقابلم قرار گرفت.
همان شهیدی که ا در مورد همسرش شوخی میکردیم.
ایشان با ناراحتی گفت: چه حقی داشتی در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید.؟
ღهܩنـفسبـاشـہداღ
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت۲۸ موضوع:ارتباط با نامحرم اما مربیان خواهر، کار اردو را پیگیری میکنند،فقط ب
#سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت۲۹
موضوع:باغ بهشت
از دیگر اتفاقاتی که بیابان مشاهده کردم،بود که برخی بستگان و آشنایی که قبلاً از دنیا رفته بودند را دیدار کردم.
یکی از آنها عموی خدابیامرز من بود. در بیمارستان هم کنار من بود. او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. سوال کردم: عمو این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند.؟گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما گذاشت. شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد.
اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند و... البته هیچ کدام آنها عاقبت بخیر نشدند. در اینجا نیز تمام آنها گرفتارند. چون با اموال چند یتیم این کار را کردند. حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم ه من دادهاند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو در دارد که یکی از آنها برای پدر شماست که به زودی باز میشود. در نزدیکی باغ عمویم،یک باغ بزرگ بود که سر سبزی آن مثال زدنی بود. این با غ متعلق به یکی از بستگان ما بود. او به خاطر یک وقف بزرگ،صاحب این باغ شده بود.همینطور که به باغ او خیره بودم،یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد.!
فامیل ما،بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه میکرد. من از این ماجرا شگفت زده شدم. با تعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت.؟!
ادامه دارد...
🌱✨
🌐چله زیارت عاشورا
🔷شروع ۷ خرداد🔷️ و پایان ۱۵تیر🔵🔵
📆 امشب یکشنبه ۱۰تیر✅ سی و پنجمین روز ختم زیارت عاشورا
💚نیت: تعجیل در امر فرج و ظهور امام زمان عجل الله
﴿بســـمــ ࢪب اݪــمهـد؎﴾💚❤️
السّلإݥ عليڪ يإإباصإلح اڶمهڋۍ
اَلسَّلامُعَلَیکَيإبإاباعبدالله🌱✋🤍