ღهܩنـفسبـاشـہداღ
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت۳۱ موضوع:باغ بهشت در اینجا اگر چیز خیلی شیرین باشد،باعث دلزدگی میشود،اما آن
#سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت۳۲
موضوع: جانباز در رکاب مولا علی علیه السلام
سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در ماه رجب و ماه شعبان،ظاهر مکی و مدینه باشم. ما محرم شدیم و وارد مسجد الحرام شدیم. بعد از اتمام اعمال به محل قرار آمدم،روحانی کاروان به من گفت: سه تا از خواهران الان آمدند،شما زحمت بکشید و این سه نفر را برای طواف ببرید.
خسته بودم،قبول کردم. ست از خانمهای جوان کاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم را به آنها افتاد،سرم رو پایین انداختم.
یک حوله اضافه داشتم. یک سری حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم و گفتم: من در طی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است. اما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید.
یکی دو ساعت بعد،با خستگی فراوان به محل قرار کاروان برگشتم. در کل این مدت،اصلاً به آنها نگاه نکردم و حرفی نزدم.
وظیفهای برای انجام طواف آنها نداشتم،اما فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم. در روزهایی که در مکه مستقر بودیم،خیلیها مرتب به بازار میرفتند و... اما من به جای این گونه کارها،چندین بار برای طواف اقدام کردم. ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت شهدا،مشغول شدم و از فرصتها برای کسی منو بیاد استفاده کردم.
در آن لحظاتی که حمال و محاسبه میشد،جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد و گفت: به خاطر طواف خالصانهای که همراه آن خانمها انجام دادی،ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد.! بعد گفت: جواب طوافهایی که به نیابت از دیگران انجام دادی،دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت میشود...
ღهܩنـفسبـاشـہداღ
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت۳۲ موضوع: جانباز در رکاب مولا علی علیه السلام سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در ماه ر
#سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت۳۳
موضوع:جانبازی در رکاب مولا علی علیه السلام
اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم،متوجه شدم که مامور وهابی دوربین یک پسر بچه را که میخواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته،جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم پسر بچه تحویل دادم.بعد به انتهای قبرستان رفتم من در حال خواندن زیاد عاشورا بودم که مقابل قبر عثمان رسیدم. همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه میکرد. یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند: چی گفتی.؟ لعن میکنی.؟
گفتم: نخیر دستم رو ول کن.! اما او همینطور داد میزد و با سر و صدا بقیه مامورین را دور خودش جمع کرد.
در همین حال یک دفعه به من نگاه کرد و حرف زشت را به مولا امیرالمومنین علیه السلام زد. من دیگر سکوت را جایز ندانستم تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند،دیگر سکوت را جایز ندانستم یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم. بلافاصله چهار مامور به سر من ریختن و شروع به زدن کردند. یکی از مامورین ضربه محکم به چشم من زد که درد آن تا ماه ها اذیتم میکرد. چند نفر از زائرین جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و سریع فرار کردم،اما در لحظات بررسی اعمال،ماجرای درگیری در قبرستان بختی را به من نشان داد و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی علیه السلام با آن مامور درگیر شد و کتف شما آسیب دید. برای همین ثواب جانبازی در رکاب مولا علی علیه السلام در نامه عمل شما ثبت شده است.!¹
¹. البته این ماجرا نباید دست آویزی برای برخورد با مامورین دولت سعودی گردد.
ادامه دارد...
حاج قاسمِ عزیز را خطاب میکند موی دماغ !
احمـق حتی هنوز در این حد هم نمیفهمد وقتی نگاه دنیا متوجه اوست چطور فرمانده عالی رتبه کشورش را خطاب کند...
یادش رفته اگر حاج قاسم نبود الان دختر او و دار و دستهای که اینطور صحبت کردن یادش دادهاند کنیزک داعش بودند!
صحبت های پزشکیان یادمون نره..!
به ایران گفت قفس
به قرآن گفت کاغذ نوشته
به حاج قاسم گفت موی دماغ امریکا
به معترضان گفت دیوانه
به انقلاب گفت عامل بدبختی
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
﴿بســـمــ ࢪب اݪــمهـد؎﴾💚❤️
السّلإݥ عليڪ يإإباصإلح اڶمهڋۍ
اَلسَّلامُعَلَیکَيإبإاباعبدالله🌱✋🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغضهایی هست که ؛
نفس را بند میآورد . .
گشودنشان
کار یک نفر است : بابا رضا : ))💛
«لَا تَخَافَا ۖ إِنَّنِي مَعَكُمَا»
یعنی:اصلا نترس! چون من باهاتم
قشنگ تر از این؟