eitaa logo
ღهܩ‌نـفس‌بـاشـہداღ
1.2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
6 فایل
🫀بِسم‌رب‌الشهدا‌و‌الصدیقین♥️🕊️ #ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت🥺☘ #اللّٰهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🌾 •جهت‌تبادلات"👀⬇️ @sad_m1300 #نشر‌مطالب‌صدقه‌جاریه📚✒️ 🔴با هوای نفسانی خود #مبارزه کن همانگونه که با #دشمن خود‌‌ مبارزه میکنی.! #حضرت‌علی‌✨
مشاهده در ایتا
دانلود
تفحص انگشت و انگشتر ....⭕️ مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ناگهان در خاک‌های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست .... جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است. خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بود با امام حسین (ع) در عصر عاشورا روضه ای بر پا شد ... 📚 راوی: مرتضی شادکام برگرفته از کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی
🦋 بعضے ها میگویند زینبی ها ڪم اند...💔 آنها زیادند ولے...🙂 عباس ها اجازه‌ی دیدن نمی‌دهند😌😇
روز عرفه به خدا بگیم : خداجون ماخودمون بلد نبودیم بیایم بگیم اشتباه کردیم ببین با کی اومدیم... ما با حسینت اومدیم... به حسینت ما رو ببخش... امروز روز مناجــاته تو صحبتای عاشقانت با خـدای مهربون مارو هم یـــاد کــن ما هم دعاگوی شما هستیم
یقیناً كُلُهُ خَیر.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا بر من بیامرز گناهانی را که از زیارت حسین [ ع ] محرومم می‌کنند 💔
ღهܩ‌نـفس‌بـاشـہداღ
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 7 ••••••••••••••••••••••• عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشك
قسمت 8 ••••••••••••••••••••••••••••• سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عم هام و آقاجان سيد (پدربزرگم) و ... ايستاده اند. عمويم مدتي قبل از دنيا رفته بود. پسر عمه ام نيز از شهداي دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سالها آنها را ميديدم خيلي خوشحال شدم. زير چشمي به جوان زيبا رويي كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برايم آشناست. يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل... با ادب سالم كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محو جمال ايشان بودم كه با لبخندي بر لب به من گفتند: برويم؟باتعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهي به اطراف انداختم. دكتر جراح، ماسك روي صورتش را درآورد و به اعضاي تيم جراحي گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكي از پزشك ها گفت: دستگاه شوك رو بياريد ... نگاهي به دستگاه ها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند! عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من ميتوانستم صورتش را ببينم! حتي ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكار افرادي كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم. همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را ميديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت.
ღهܩ‌نـفس‌بـاشـہداღ
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 8 ••••••••••••••••••••••••••••• سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عم هام
قسمت 9 ••••••••••••••••••••••••••••• خوب به ياد دارم كه چه ذكري ميگفت. اما از آن عجيب تر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم! او با خودش ميگفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچه هايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچه هاي من چه كند!؟ كمي آن سوتر، داخل يكي از اتاقهاي بخش، يك نفر در مورد من با خدا حرف ميزد! من او را هم ميديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا ميكرد. او را ميشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم. اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه. يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه ميشوم. نيتها و اعمال آنها را ميبينم و...بار ديگر جوان خوش سيما به من گفت: برويم؟ خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه! مكثي كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حاال اينجا و با اين وضع بروم؟! اما انگار اصرارهاي من بي فايده بود. بايد ميرفتم.همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟
ادامه رمان ☝️☝️
🌱✨ 🌐چله زیارت عاشورا 🔷شروع ۷ خرداد🔷️ و پایان ۱۸تیر🔵🔵 📆 امشب یکشنبه ۲۷خرداد✅ نوزدهمین روز ختم زیارت عاشورا 💚نیت: تعجیل در امر فرج و ظهور امام زمان عجل الله
عرفه همه دل ها اول می آیند کرب و بلا بعد راهی صحرای عرفات میشوند. این یعنی مقدم بودن حسین در روا کردن حاجات سلام حسین جان! مارا هم بطلب امروز در حج و کربلا نیستم اما عاشورا میخوانم.
💐 آغاز دهه امامت و ولایت مبارک تا