eitaa logo
🕌مسجدجامع امام حسن عسکری(ع)(قزوین_کوثر)
1.6هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
11.7هزار ویدیو
72 فایل
﷽ این کانال جهت اطلاع رسانی فعالیت های مسجدجامع امام حسن عسکری (ع) واقع در شهرک کوثر قزوین راه اندازی گردیده است. پیشنهادات خود در رابطه موضوعات فرهنگی و نحوه مدیریت و توسعه مجموعه را با مدیر کانال 👇 در میان بگذارید: @khademmojtah @khademsm
مشاهده در ایتا
دانلود
‏😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥عزاداری‌قبیله طویریج که سید بحرالعلوم رحمت الله علیه حضرت ولیعصر امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را بین ایشان سربرهنه و پا برهنه زیارت کرد که در حال عزاداری و هروله کنان راهی حرم است😭😭😭😭😭
🏴 ترسیم کلی از مبارزه‌ی ائمه: 👈 بیشترین تلاش امام سجاد(علیه‌السّلام) روی اصلاح اخلاق مردم گذشت ▪️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: سه مسئولیّت بر دوش امام سجّاد است: اوّلاً باید معارف دین را به مردم زمان خودش یاد بدهد. کار دوّم این است که بخصوص مسئله‌‏ى امامت براى مردم و در ذهنهاى مردم دوباره بازسازى بشود؛ و سوّم اینکه بگوید من امامم. بیشترین [زمانِ] تلاش امام سجّاد، روی آن کار اوّل گذشت، زمینه، زمینه‏‌اى بود که نوبت به مسئله‏‌ى «من امامم» نمیرسید؛ باید دین مردم درست میشد، باید اخلاق مردم درست میشد. ۱۳۶۵/۰۴/۲۸
🌾 روایتی از ۱۳شهید نوجوان جهرمی که روز عاشورای ۶۲ تشنه شهید شدند... 🌷 اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر  و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود. نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس  ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند. فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند.» شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است. آنان تمام وسایل بچه‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم. نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینی‌بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد. تمام حواسم پیش بچه‌ها بود، خدایا چه بر سر بچه‌ها می‌آورند. جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم. فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بی‌جان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند. ☝ راوی: 🏴💔🥀شهداشرمنده ایم 🥀💔🏴
🏴راز کشته نشدن عده ای از دشمنان امام حسین علیه السلام در روز عاشورا! ✍امام سجاد (علیه السلام) مي گويد : در روز عاشورا پدرم را ديدم كه به دشمن حمله مي كرد و آنها را مي كشت. ولي در آن درگيري بعضي از افراد دشمن را با اينكه زير شمشير او قرار مي گرفتند ، پدرم رد مي كرد و آن ها را نمي كشت با اينكه مي توانست آنها را بكشد.. راز اين موضوع را نمي دانستم. تا هنگامي كه به مقام امامت رسيدم فهميدم آن كساني را كه پدرم نمي كشت در نسل آنها شخصي كه ما اهل بيت را دوست بدارد وجود داشت.. 💥پدرم با نگاه کردن به دشمن میفهمید از نسل او،گریه کن برای این مصیبت به وجود می آید، بهمین خاطر براي حفظ آن دوست ما در صلب پدرش،پدر را نمي كشت... 📚معالي السبطين،ج۳ ص۳۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 🔘صحبت‌های شنیدنی مقام معظم رهبری به مناسبت شهادت امام سجاد(علیه السلام)
•••• 📌 نمازش را میخواند، روزه‌اش را هم میگرفت، آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد، و شاید اهل و هم نبود... معاویه و ابن‌زیاد و هم همینطور..... یادمان باشد، که میخوانیم وقتی رسیدیم به « ...»هایش؛ لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم: نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!! مایی که گاه خودمان را "ارزانتر" از شمر و عمر و ابن‌زیاد میفروشیم...... جمله ای بس سنگین از : "کربلا"به رفتن نیست... به شدن است!.. که اگر به رفتن بود! شمر هم "کربلایی" است! حواسمون‌هستـــ