#داستانک
📝بزرگی میگفت :
یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند، شما اول برای کناریتان بر میدارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی میدهید ...
دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما می ماند ... ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد می برد ...
نعمتهای خدا نیز اینطور است ،
با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید
زندگی کردن با استانداردهای خدا بسیار زیبا خواهد بود.📝
•°•°•°•🌸 #متن_خاص 🌸•°•°•°•
💚☞❥ @matnhayekhaas ☞💚
📝 #متن_های_خاص_ایتا👇
©hannel: @matnhayekhaas✍
🔴 #چند_خطے_هاے_نابـــــ
یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد،
دستان کسی را نگیرم! جیب هایم مطمئن ترند.!!
دنیا رو می بینی؟ حرف حرف میاره،
پول پول میاره، خواب خواب میاره. ولی 'محبت'، "خیانت" میاره!
کاش همه میدانستن دل بستن به "کلاغی که "دل" دارد،
بهتر است از "طاوسی که زیبایی" دارد!!
کاش میشد انگشت را تا ته حلق فرو کرد
و بعضی دلبستگی ها را یکجا بالا آورد!!!!
وفاداری آدم ها رو "زمان" اثبات می کنه نه "زبان"!!!
👈💞زندگى به من آموخت: که"هيچ چيز از هيچ كس بعيد نيست"!!!!
این #جمله رو #هرگز #فراموش نکن : "برای دوستت دارم بعضی ها؛ "مرسی" هم زیاد است!
🌷🌷🌷
با یکی از دوستانم سوار تاکسی شدیم.هنگام پیاده شدن دوستم به راننده تاکسی گفت:
ممنون آقا،واقعا که رانندگی شما عالی است.
راننده با تعجب گفت:جدی میگویید یا اینکه داری مرا دست می اندازی؟!
دوستم گفت:نه جدی گفتم . خونسردی شما در رانندگی در چنین خیابان های شلوعی قابل تحسین است.
شما بسیار خوب رانندگی نموده و قوانین را رعایت میکنید.
راننده لبخند رضایت بخشی زد و دور شد.
از دوستم پرسیدم : موضوع چی بود؟!
گفت سعی دارم " عشق " را به مردم شهر هدیه کنم!
با صحبت های من آن راننده تاکسی روز خوشی را پیش رو خواهد داشت .
رفتار او با مسافرانش خوب تر از قبل خواهد بود،مسافران نیز از رفتار خوب راننده انرژی میگیرند و رفتارشان با زیر دستان،فروشندگان ، همکاران و اعضای خانواده خوب خواهد بود.
به همین ترتیب خوش نیتی و خوش خلقی میان حداقل هزارنفر پخش خواهد شد.
من هر روز با افراد زیادی روبرو میشم.
اگر بتوانم فقط 3 نفر را خوشحال کنم،بر رفتار 3 هزار نفر تاثیر گذاشته ام .
گفتن آن جملات به راننده تاکسی هیچ زحمتی نداشت . اگر با راننده دیگری برخورد کنم او را نیز خوشحال خواهم کرد .
در ادامه مسیر ، از ساختمان نیمه تمامی گذشتیم که در جلو ساختمان ،5 کارگر مشغول خوردن صبحانه بودند .
دوستم ایستاد و گفت: شما کار فوق العاده ای انجام داده اید،شغل سخت و خطرناکی دارید . این ساختمان کی تمام میشود؟!
یکی از کارگران با اکراه گفت :دوماه دیگر .
دوستم گفت : واقعا ساختمان زیبایی است . باید به کارتان افتخار کنید.
از کارگران فاصله گرفتیم دوستم گفت : وقتی کارگران حرف های مرا هضم کنند ، احساس خوبی به انها دست خواهد داد و از خوشحالی انها بخشی از شهر به نحوی بهره مند میشود . هرگز این کار را دست کم نمیگیرم و مایوس نمیشوم .
خوشحال کردن مردم یک شهر کار ساده ای نیست اما اگر بتوانم چند نفر را خوشحال کنم کار بزرگی انجام داده ام. روح روح زندگي ما همين عشق است.هر وجودي روحي دارد و روح زيست اصلي ما عشقي است كه مي آفرينيم و نثار هستي مي كنيم.
حال آنكه برخي از ما با يك ادبيات ناپسند در پي فرصتيم كه همديگر را تحقیر كنيم؛
واااي چقدرر چاق شدي!
موهاي سفيدتم كه كم كم در اومد
اينهمه كار ميكني براي اينقدرر در آمد؟!
تو واقعاً فكر ميكني در اين امتحان قبول ميشي؟!
و....
اين جملات و امثال آنها كاملاً مخرب نيروي عشق هستند و عشق را از رابطه ها گريزان مي كنند.اگر بتوانيم زيبايي را در نگاه خودمان جاي دهيم اصولاً عشق است كه از وجود ما ساطع ميشود.
بياييم جريان عشق را در زندگي خود جاري كنيم.
•°•°•°•🌸 #متن_خاص 🌸•°•°•°•
💚☞❥ @matnhayekhaas ☞💚
مردی مست به خانه آمد
آنقدرمست بودکه گلدان قیمتی که زنش به آن خیلی علاقه داشت راندیدوبه گلدان خوردوگلدان شکست
پیش خودش گفت حتمازنم فرداواسه گلدون کلی دادوبیدادمیکنه همونجاخوابش بردصبح که ازخواب بیدارشد یادداشتی راروی یخچال دید:عزیزم صبحونه موردعلاقتوروی میزچیدم الانم رفتم بیرون تابرای ناهارموردعلاقت چنتاچیزبخرم دوست دارم عشقم”
مردباتعجب ازپسرش پرسید این یادداشت چیه چرامامانت ناراحت نشده
پسر گفت دیشب که مست بودی مامان بغلت کرد بذارتت روتخت توعالم مستی گفتی خانم به من دست نزن من متاهلم...
”بسلامتی همچین مردایی”
بعضی از چیزا اینقدر باارزشن که خیلی ازکارهای
بدومیپوشونن...
•°•°•°•🌸 #متن_خاص 🌸•°•°•°•
💚☞❥ @matnhayekhaas ☞💚
قشنگ ترین متن مردونه ای بود که خوندم :
((برگی از دفترچه خاطرات جهان پهلوان تختی))
از حموم عمومی در اومدیم و نم نم بارون میزد ، خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و ... جلوش پهن بود ، دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد و نصفه بیشتره لیف و جوراباشو خرید ... تعجب کردم و پرسیدم : داداش واسه کی میخری ؟ما که تازه از حموم در اومدیم ، اونم اینهمه !!!گفت : تو این سرما از سر غیرتشه که با دستفروشی خرجشو در میاره ، وگرنه میتونست الآن تو یه بغل نرم و یه جا گرم تن فروشی و فاحشگی کنه !!!پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه ، برگشت تو حموم و صدا زد :نصرت اینارو بزار دم دست مردم و بگو صلواتیه ... !!! ..
•°•°•°•🌸 #متن_خاص 🌸•°•°•°•
💚☞❥ @matnhayekhaas ☞💚
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.
زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین شکل زندگی کنیم..
•°•°•°•🌸 #متن_خاص 🌸•°•°•°•
💚☞❥ @matnhayekhaas ☞💚
قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد…
یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش…
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: لطفا” به اندازه همین پول گوشت بدین آقا…
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان…
پیرزن یه فکری کرد و گفت: بده مادر… اشکالی نداره… ممنون…
قصاب آشغال گوشتهای اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم…
اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: مادر جان اینارو واسه سگتون میخواین؟
خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: سگ؟!!!
آقای جوان گفت: بله… آخه سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره… سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!!
خانم پیر با بغض و خجالت گفت: میخوره دیگه مادر… شکم گرسنه سنگم میخوره…
آقای جوان گفت: نژادش چیه مادر؟
خانم پیر گفت: بهش میگن توله سگ دو پا… اینا رو برای بچههام میخوام اّبگوشت بار بذارم خیلی وقته گوشت نخوردن!
با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد… یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر…
خانم پیر بهش گفت: شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟
جوون گفت: چرا مادر…
خانم پیر گفت: بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر…
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت…………
بقول يكي از مشتيا دنيا اگه خوب بود مجازيشو نميساختن🙁
•°•°•°•🌸 #متن_خاص 🌸•°•°•°•
💚☞❥ @matnhayekhaas ☞💚
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﺍﻫﯽ : ﺩﻭﺭﺍﻫﯽ ﺑﯿﻦ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﺳﺖ
ﮔﺎﻫﯽ ﮐﺎﻣﻞ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪﯼ !
ﮔﺎﻫﯽ هم ، ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨ ﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
©hannel : @matnhayekhaas ✍
زمیـ.ن خــوردن
مـهم نــیست...
مـراقـب بـاش
کـسی را زمــین نـزنی...
با کـلامی تـلخ
یا قضـاوتی نابـجا.
©hannel : @matnhayekhaas ✍
زیباترین حکمت دوستی،
به یاد هم بودن است،نه در کنار هم بودن
به سلامتی
همه ی دوستای مجازی
که کنارشون نیستیم
ولی همیشه به یادشونیم
©hannel : @matnhayekhaas ✍