مطلع عشق
🍃محمد جای من جواب داد: من که اومدم خواب بود، از صدای ناله اش بیدار شدم دیدم تب داره. بعد نگران گفت:
#دالان_بهشت
#قسمت بیست ویکم
🍃با صدایی خسته گفت: خیله خب، پس گوش کن، روتو برگردون تا برایت بگم.
بدون این که رویم را برگردانم گفتم: می شنوم، بفرمایین.
با لبخندی که روی صدایش اثر می گذاشت نفس عمیقی کشید و گفت: من می خوام با خودت حرف بزنم نه موهایت!
خنده ام گرفت. در حالی که سوزش گلویم همچنان آزارام می داد گفتم: نه صورتی که باعث بشه آدم فریاد بزنه و درو به هم بکوبه ، نبینی بهتره.
هنوز حرفم تمام نشده بود که با دست هایش مثل یک بچه، چرخاندم و وادارم کرد بنشینم، در حالی که مثل همیشه بدون این که بخواهم از قدرتش لذت می بردم و در عین حال از درد استخوان هایم که از تب و لرز درد می کرد ناله ام بلند شده بود نشستم.
پتو را دورم پیچیدم و گفت: تقصیر خودته، حالا مثل یک دختر خوب گوش کن. خیله خب، حق با شماست. من اشتباه کردم. به خاطر این که زود قضاوت کردم. حالا هم معذرت می خوام. خیلی هم معذرت می خوام، ببخشید. ولی باور کن اصلا اختیاری نبود. وقتی تو رو اون جوری دیدم، نفسم بند اومد . اصلا نمی تونستم، یعنی هیچ وقت نمی تونم تحمل کنم تو همچین لباسی بپوشی. از تصور این که لباست تنها اون باشه و دیگران تو رو اون طوری ببینن، اصلا نفهمیدم چه کار کردم.
با نا را حتی گفتم: دیگران کی بودن؟! همه یک مشت زن بودن به فرض که لباسم تنها...
حرفم را قطع کرد و با شگفتی گفت: منظورت از این که همه زن بودن چیه؟ مگه قرار بود، کس دیگه ای باشه؟! این خودخواهیه، غیرته، دوست داشتن زیاد یا تعصب، هر چی که دوست داری اسمش رو بگذار ولی اینو یادت باشه نه حالا نه هیچ زمانی، دوست ندارم کسی تو رو اون جوری ببینه، می تونی بفهمی؟ ولی با این همه، چون زود قضاوت کردم، معذرت می خوام، قبول؟ آهان راستی یادم رفت بگم لباستون بی نهایت قشنگ بود، وقتی موقع عکس انداختن آمدی توی اتاق بهتم زد. باورم نمی شد اون خانم کوچولوی عصبانی که دیگه حتی نیم نگاهی هم حاضر نبود بهم بکنه، خانم خوشگل خودمه.
بعد در حالی که به شوخی گونه ام را نیشگونی آهسته می گرفت، گفت: خوب خانم خانم ها ، من هم از خستگی تنم خورده، هم دلم برای شنیدن صدای شما بی نهایت تنگ شده، هم می خوام زودتر ببرمتون دکتر، بالاخره نمی خواهین رای دادگاه رو صادر کنین، تکلیف این بنده گناهکار معلوم بشه؟!
🍃دوستش داشتم چقدر؟ فقط خدا می دانست. حرف هایش دلم را به آتش می کشید و برای آغوشش بی قرار می کرد و خوب معلوم بود که رای به قول او دادگاه چیست! و این قهر هم با پایانی خوش شد خاطره ای عزیز برای قلب به زنجیر کشیده من. ولی سرمای سختی که خورده بودم و با تشخیص دکتر معلوم شد آنژین است، سه روز تمام بستری ام کرد و توی آن سه روز آن قدر محمد به من محبت و توجه کرد که صدای امیر در آمد: بابا این قدر لوسش می کنی مریض شدن به دهنش مزه می کنه، هفته ای دو سه روز مریض می شه ها.
محمد خندید و خانم جون در جوابش گفت: ما ببینیم شما که زن گرفتی وقتی مریض شد چه کار می کنین! به محمد آقام یاد می دیم.
امیر خندان گفت: زن من مریض بشه؟! مگه من عقلم مثل محمد کمه که زن نازک نارنجی بگیرم!
محمد قبل از این که من چیزی بگویم فوری گفت: در این که خانم شما پهلوان هستن که حرفی نیست.
امیر یکدفعه لبخند روی لبش ماسید و در حالی که چشم غره ای غضبناک به محمد می رفت در جواب خانم جون که با کنجکاوی فراوان می پرسید مگه شما خانم ایشان را می شناسین؟!
با طعنه و حرص گفت:نه بابا، شوخی می کنه، در مقایسه با زن این معلومه، بقیه پهلوونن دیگه.
بعد هم فوری از اتاق بیرون رفت و من و محمد را با خنده ای از ته دل و خانم جون را با نگاهی مشکوک و کنجکاو باقی گذاشت.
یاد آن روزها به خیر. امیر راست می گفت، مزه آن مریضی هم برای همیشه توی ذهن من ماند. محبت و مهر بی نهایت، شعله ای فروزان است که زمستان ، سرما، غصه، قهر، دعوا و حتی مریضی در پرتو گرمای آن دلچسب و گوارا می شود.
چند روز بعد از بهبودی ام بود. یک روز که خسته از مدرسه برگشته بودم، کتابم را بر داشتم و رفتم توی اتاق خانم جون. در آن بعد از ظهرهای سرد زمستانی در حالی که آفتابی کم جان اتاق را روشن می کرد، زیر کرسی خوابیدن عالمی داشت. زمستان ها خانم جون توی اتاقش کرسی می گذاشت و می گفت مادر این استخوان های پو سیده رو هیچی مثل کرسی گرم نمی کنه. این بود که زمستان ها اتاق خانم جون معمولا اتاق نشیمن همه می شد. من بیشتر روزها کتاب به دست می رفتم به اتاق خانم جون که مثلا درس بخوانم ولی هنوز صفحه اول را نخوانده، خوابی شیرین چشم هایم را گرم می کرد و معمولا این خواب چند دقیقه ای آن قدر طولانی می شد که تا آمدن محمد طول می کشید.
🍃آن روز هم پشت کرسی خوابم برده بود که با صدای خانم جون بیدار شدم: پاشو مادر، پاشو که خسته شدی این قدر درس خوندی!
از لحن طعنه و شوخی خانم جون خنده ام گرفته بود، چشم هایم را نیمه باز کردم و نگاهم به محمد افتاد.
او هم از حرف های خانم جون لبخند به لب داشت و به دیوار تکیه داده بود و مرا نگاه می کرد. با دنباله حرف های خانم جون که می گفت مادر حالا گفتن درس بخونین دیگه نه این جور! بچه ام از ظهر که می آد این کتاب از دستش نمی افته! خنده ای که وجودم را پر کرده بود خواب را کاملا از سرم پراند.
در حالی که صاف می نشستم و موهایم را جمع میکردم با خنده سلام کردم. محمد همانطور که با نگاهی مثل نگاه معلم ها به شاگردهای تنبلشان نگاهم میکرد ، گفت:
سلام خسته نباشی
خانم جون دوباره گفت: خسته که مادر، خودشو کشته، بیا مادر جون، بیا بنشین پیش خانم زرنگت! یک چایی بخور، خستگی ات در بره. ببین این استراحت چه مزه ای داره که این خانم شما ازش دل نمی کنه.
محمد در حالی که خندان کنارم می نشست به شوخی گفت: خانم جون، من که نیستم ، شما وقتی می خواد بیاد زیر کرسی نگذارین.
خانم جون گفت: که خوابش نبره؟! ای مادر، قربون شکلت ، آب دستی توی چاه ریختن فایده نداره، این جا نخوابه می ره توی اتاق خودش.
من با حالت قهر و گلایه گفتم: ا ، خانم جون ، خوب خسته بودم شما چرا به حرف های محمد گوش می کنین.
بعد در حالی که اخم هایم را توی هم کرده بودم رویم را از محمد برگرداندم.
خانم جون با لبخندی شیطنت بار گفت: ببخشید خانم، از این به بعد می گم دیگه حرف حساب نزنه.
بعد رو به محمد گفت: این از این خانم خانم ها، اون از اون یکی ، الان امیر هم بیاد صدایش در می آد. اون که دیگه حالا اگه درس نمی خونه اقلا پا زیر پا نمی گیره تنش راحت بشه.
منظور خانم جون به علی بود که همیشه مشغول تکاپو و جنب و جوش بود.
🍃محمد رو به من که اخم هایم را توی هم کرده بودم ، گفت: می دونی چند روز دیگه تا امتحان ها مونده؟! حالا این چند روز اگه از شما خواهش کنم با همه خستگی تون شب ها زود تر بخوابی و روزها به درست برسی امکانش هست؟ خانم جون شمام قدیم ها حرف حاج آقا رو این جوری گوش می کردین؟!
سر درد دل خانم جون باز شد: ای مادر جوون های الان چه می دونن زندگی یعنی چه؟ سختی چیه؟ روزگار یعنی چه؟ شوهر کدومه؟ راحت و حاضر و آماده همه چیز هست، نمی فهمن از کجا می آد، چه طور می آد، واسه همینه این چهار تا کتاب این قدر مهم شده، همه باید پس برن پیش بیان بلکه این شق القمر انجام بشه، زمان ما کجا و زمان شما کجا؟ همین عباس بابای این ها، نصف سن این ها رو هم نداشت که از صبح علی الطلوع تا بعد غروب توی همین بازار عرق می ریخت و کار می کرد .خدا شاهده هنوز قدش به پیشخون مغازه نمی رسید، اونم با اون اوستاهای اون زمان که مثل شمر ، سر تو می چرخوندی کتک بود و چوب.
اوستاها اگه مزد یادشون می رفت، کتک یادشون نمی رفت.اون بچگی کجا و این ها کجا. الان اگه به این علی آقا بگی. مادر نونت هست، آبت هست، همه چی ، حی و حاضر، این چهار تا کتاب چه کاری داره که زیر بار نمی ری؟ بهش بر می خوره. ولی همین باباش خدا می دونه با چه خون جگری این الف و ب رو یاد گرفت. خدا ایشاالله عمر با عزت بهش بده، من موندم و یک بچه و یک مشت آدم خدا نشناس و یک دنیا مشکل.
من یکدفعه پرسیدم: راستی خانم جون، چرا فقط آقا جون رو داشتین؟!
تا آن روز هر وقت این سوال را می کردم خانم جون می خندید و می گفت آخه من یکه زا بودم ولی آن روز چون احساس کردم خانم جون دوست دارد حرف بزند، دوباره این سوال همیشگی به ذهنم رسید.
خانم جون با لبخندی کمرنگ در حالی که از چشم هایش معلوم بود دارد به گذشته ها فکر می کند، گفت: والله چی بگم؟ آخه من، زن دوم نصرالله خان پدربزرگ را می گفت بودم. می دونی وقتی من شوهر کردم چند سالم بود؟ دوازده سالم بود و نصرالله خان 38 سالش بود.
من که برای اولین بار این حرف را می شنیدم ، از حیرت دهانم باز مانده بود، با بهت گفتم: چند سال؟!
خانم جون خندید و گفت: نه که حالا فکر کنین اون خدا بیامرز پیرمرد بود، نه بابا، خیلی هم سرحال و جوون بود، من خیلی کوچیک بودم.
همان طور حیران پرسیدم: خوب حالا چرا با این همه اختلاف سن، ازدواج کردین؟!
ادامه دارد ...
🔺داستان هرشب بجز جمعه هااا
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از کانال حسین دارابی
واقعا باعث تأسف هستش که دوستان انقلابی حزب اللهی وسط جنگ با دشمن بیفتن به جون همدیگه و بجای اینکه نگاهشون به روبرو باشه، دارن خودشونو میزنن. من خیلی صبر کردم این بحث مسخره اصلح و صالح خودش تموم بشه و بخوابه و تو ٢٠٠ مطلب قبلیم شاید سه تا مطلب دراین باره نزدم، چون دیدم اصلا اهمیتی نداره این موضوع ولی دیدم نه تمومی نداره
هفته دیگه انتخاباته، هنوز بعضی طرفداران آقای جلیلی دارن رئیسی رو تخریب میکنن، و برخی طرفداران آقای رئیسی، طرفدارن آقای جلیلی رو تکفیر. که چی بشه؟ فکر کردید نتیجهش چیه؟ نمیدونم چرا جریان حزب اللهی هردفعه خودش سرش رو دوست داره بکنه زیر برف تا آش رو با جاش ببرن. اصلا دوست داریم یهویی سوپرایز بشيم. آقا ول کنید دیگه، به هرکی که فکر میکنید و بهش رسیدید اصلح هست رأی بدید، چه رئیسی چه جلیلی. خیلی هم خوبه. رأی برای جبهه انقلابه.
حالا یه نادونی (ثابتی نامی) یه سنگی انداخت تو چاه، چندهزار نفر رفتن دنبال اون سنگه. عقل مگه نداریم؟ دوباره عقلمونو دادیم دست یکی دیگه؟
شرعا مشکل داره و باید پاسخگو باشیم اگر جبهه خودی رو تخریب کنیم. یا دعوا و اختلاف ایجاد کنیم بین جبهه خودی. کار به جایی رسید که دفتر مقام معظم رهبری اون فتوا رو برداشت که اختلاف بخوابه. تو قضیه فتوای رهبری هم مردمو دچار گمراهی کردن، فتوای آقا درباره موضوع هستش نه مصداق، اینا برداشتن مصداقی کردن و گفتن منظور آقا جلیلیه. اصلا این خودش یک پیام باید به دوستان بده که دفتر رهبری اون فتوا رو برداشت یعنی چی؟ یعنی منظوری که شما دارید به مردم تحمیل میکنید غلطه
اگه به آقای ثابتی دسترسی دارید بهش بگید آیا خود آقای جلیلی از مجموع کارهای شما درحمایت از ایشون راضی هست؟ یک ضد تبلیغ بزرگ برای ایشون شدید، اگر باور ندارن برن از خودش بپرسن. یا اگه نمیتونن حضوری ببیننش، یه پیام به ادمینش بدن، ببینن حرف من درسته یا نه. البته آقای ثابتی درباره اون فتوا اشتباهشون رو پذیرفتن، ولی درکل اختلافاتی که بوجود اومده با یک عذرخواهی و پذیرش اشتباه حل نمیشه، باید جبران کنن و در ایجاد اتحاد تلاش کنن، نه اینکه همون کارای قبلی رو یه مدل دیگه ادامه بدن.
#حسین_دارابی 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
مطلع عشق
#پروفایل #حجاب #چادر ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز پنجشنبه( حجاب و عفاف )👆
پستهای شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۷۴
عاشقـ❤️ـی؛
میدانِ عافیت طلبی نیست!
باید جگر داشت و گذشت..
از هرآنچه زمین گیرت کرده!
از هرآنچه که گذشتن از آن، نفسَت را تنگ می کند.
عاشقی، بلوغِ دل می خواهد👇
@ostad_shojae
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 108 👈 میگم این کار فواید زیادی داره،از جمله اینکه: 1️⃣ کتاب خوندن رو منظم و با بر
#رمان_محمد_مهدی 109
🔰 ساسان : واقعا ممنون ، خیلی خوبه ، از همین امشب که شب اول ماه مبارک هست شروع می کنیم، ان شالله بتونیم تا آخر ماه تمامش کنیم. فقط هرجا رو درست متوجه نشدم میام ازت سوال می کنم
✳️ محمد مهدی : حتما ، اینطوری چون با هم میخونیم، یه انگیزه ای میشه که ادامه دار باشه و کار حتما سر وقت به اتمام برسه ، تنبلی هم ممنوع ، ماه رمضان هست و ممکنه کمی خسته بشیم و گرسنگی نگذاره مطالعه کنیم،
👈 اما میتونیم بعدظهر ها که گرسنگی زیاد میشه، بخوابیم تا شب ها راحت تر درس بخونیم و مطالعه کنیم
🔰 ساسان: خب به من بگو چطور باید کتاب بخونم ؟ نکات مهم رو چطوری پیدا کنم ؟ چطوری مطالب رو حفظ کنم؟
❇️ محمد مهدی : نترس ، درست میشه، همه چی کم کم ، منم اوایل داشتم کتاب میخوندم خیلی کند پیش می رفتم، خیلی
کم کم سرعتم رفت بالا
کم کم شیوه کتاب خوندن رو یاد میگیری ،کم کم متوجه میشی چطور باید مطالب کتاب رو یاد بگیری
🔰 ولی حتما سعی کن کتاب رو برای بار اول سریع تمام کنی و روزنامه وار مطالبش رو بخونی ، برای بار دوم اما سعی کن نکات مهمی که در دور اول مشخص کردی رو بخونی ، بسیار با دقت بخون تا یاد بگیری
👈 بعدا هم که قراره بیای برای من توضیح بدی دیگه ، پس خوب با خودت تمرین می کنی و هم سخنرانی کردنت خوب میشه و هم اینکه مطالب کتاب رو به خوبی یاد می گیری
👈👈هروقت تونستی کتاب رو طوری بخونی که بتونی مطالبش رو به یه نفر دیگه توضیح بدی ، اونوقت هست که میتونی بگی کتاب رو کامل یاد گرفتی! 👉👉
💠 تو همین لحظه یه مرتبه حاج اقا عسکری سر رسید و گفت...
#رمان_محمد_مهدی 110
💠 تو همین لحظه یه مرتبه حاج اقا عسکری سر رسید و زد پشت #محمد_مهدی و گفت بله !
👈 همونطور که آقا محمد مهدی گفتن ، کتاب رو باید قشنگ و درست خوند ، حسابی خوند !
👈 هروقت کتاب رو در حد توضیح دادن برای یک نفر دیگه مسلط شدین، اونوقت دیگه میتونین برین سراغ کتاب بعدی
👈 البته سعی کنین ماهی یک بار دوباره به همون کتاب نگاهی بندازین که فراموشتون نشه کم کم !!!
👈 چون علم و مطالب علمی بسیار فرّار هست ، باید مدام مرور بشه ، بزرگان دینی ما کتبی که اصلی و پایه بودن رو همیشه مرور می کردن
👈 تازه از همه مهمتر ، این مرور کردن یک فایده خیلی مهمی هم که داره این هست که شما ممکنه در مراجعه ها و مرورهای بعدی به کتاب ، به نکته ای دست پیدا کنین که بار اول یا دومی که کتاب رو می خوندین، اصلا متوجهش نشده باشین.
به هر حال آدم هرچقدر کتابی رو بیشتر مرور کنه، بیشتر نکته های ریز و مهم اون رو پیدا میکنه
👈 حتما هم سعی کنین کتابهایی که خوندین رو برای همدیگه توضیح بدین ، اینجوری تو وقت خودتون هم صرفه جویی میشه
💠 ساسان: سلام حاج اقا ، بله ، #محمد_مهدی این پیشنهاد رو داد و قراره این کار رو بکنیم
✳️ حاج اقا : علیک سلام پسرم ، به به ، عالی ، بسیار عالی ، پس بیاین یه طرحی راه بندازیم
🌀 محمد مهدی : سلاح حاج آقا ، چه طرحی ؟
✳️ حاج آقا : طرح و پیشنهاد من این هست که توی مسجد و محله اعلام کنیم که هر جوان مدرسه ای تو هر رده ای که هست، اگر یک کتاب خوبی رو بخونه و بعد بیاد تو مسجد محل برای مردم ، اون کتاب رو توضیح خوبی بده، یک جایزه خیلی خوبی هم داره
👈 اینجوری هم بچه ها و نوجوان های هم سن و سال شما انگیزه پیدا می کنن برای کتاب خوندن ،
👈 هم جرات میکنن بیان تو جمع و حرف بزنن و کم کم خجالتشون از بین میره و قدرت بیان پیدا می کنن ،
👈 هم اینکه مردم مسجدی هم چیزی یاد میگیرن
👈 و از همه مهم تر سطح سواد بچه ها هم از بچگی بالا میره
#رمان_محمد_مهدی 111
✳️ حاج آقا : و چقدر خوب هم هست که معلم های شما بچه ها هم تو مدرسه این طرح رو برگزار کنن ، از کلاس ابتدایی هم شروع بشه !
👈 یعنی کتابهای خوب مناسب اون سنین سر کلاس توسط معلم ها معرفی بشه و هر کدوم از بچه ها مسئول خوندن یه کتاب بشن و بعد خوندن بیان سر کلاس اون رو برای بچه های دیگه تعریف کنن
👈 حتما خودتون هم یادتون هست که وقتی کلاس اول بودین ، چقدر برخی بچه ها خجالتی بودن ،
حتی بعضی ها این اخلاق رو در کلاسهای بالاتر هم داشتن ، اگه این طرح اتفاق بیوفته ، خیلی از این مشکلات دیگه پیش نمیاد ، جدای از اون که سطح علمی بچه ها هم بالا میره
🌀محمد مهدی : بله حاج اقا ،
پدر منم وقتی من تازه خوندن رو یاد گرفته بودم همین کار رو کرد، به من گفت هر کتابی که برات میخرم رو اگه خوب بخونی و بیای برای من و مادرت توضیح بدی، یه جایزه خوب داری
👈 اینطوری منم تشویق میشدم به کتاب خوندن
✳️ حاج آقا : بله ، ماشاالله آقا هادی تو این زمینه ها خیلی فعاله ،
خودش هم اهل علم هست و قطعا پسرش رو هم همینطوری بار میاره ،
ایکاش همه پدر و مادرها همینطوری باشن و از همون کلاس اول که بچه شون خوندن رو یاد میگیره ، به بهانه جایزه دادن هم که شده ، بچه هاشون رو سرگرم مطالعه کنن
👈 آدم بعضی جوان ها رو میبینه که املای درست کلمات رو هم نمی دونن ، خیلی غصه میخوره ،
👈 من خودم یه بار اداره ای رفته بودم، اونجا یک جوانی که لیسانس هم داشت اومده بود و کار داشت، اون کارمند مربوطه بهش گفت درخواستی که داری رو به صورت نامه اداری بنویس تا من بدم به آقای رئیس
👈 باورتون نمیشه بچه ها ، اون جوان رو کرد به اون کارمند و گفت نامه اداری رو چطوری می نویسن؟؟؟
👌 اگه این افراد کتابخون بودن و از سن شماها عادت میکردن به کتاب خوندن ، اینجوری دچار مشکل نمی شدن
👈 راجع به سخنرانی هم همینه، هرکس کتاب های بیشتر و با موضوعات مختلفی بخونه ، بهتر میتونه سخنرانی کنه.