eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت_326 رابطه بین امام و مردم وصف نشدنیه فقط باید واردش بشی و درکش کنی مثل چشیدن طعم شیرینی... صدای اذان از بلندگوی موکبی چند قدم دور تر بلند شد چشم چرخوندم و زودتر از من رضوان به زبون اومد: گرم حرف شدیم یه عمود اضافی اومدیم باید برگردیم ... بعد از نماز باز به حرکت ادامه دادیم و باز هم حرف زدیم درباره شان تک تک شهدای کربلا درباره شرایط اجتماعی و دلایل وقوع حادثه عاشورا درباره نقش توطئه یهود در وقوع این واقعه و...* کلی سخن جسته و گریخته ی دیگه از خاطرات رضوان از سالهای قبل یا از بحث درباره موکبها و مسیر... گاهی هم چای یا خوراکی میخوردیم ولی گوشه ای از ذهنم درگیر مسیر بود کاش یکبار تمام این مسیر رو تنها می اومدم و فقط به تو فکر میکردم فقط به تو... ... ساعت تقریبا ۹ و نیم بود که مقابل موکب بزرگی که ساختمان کاشی سفید چند طبقه ای داشت ایستادیم و توی حیاط شام خوردیم و داخل رفتیم از پله ها بالا رفتیم و از ورودی گذر کردیم تا وارد سالن خیلی بزرگی شدیم که با تشک و بالش فرش شده بود! ژانت با دیدن این منظره با لبخند بانمکی گفت: کاش میشد از اینجا عکس گرفت رضوان زیر لب گفت: دیگه چی! خوب شد کسی زبون تو رو نمیفهمه عکس بگیری از زن و بچه ی مردم؟! ژانت مظلومانه گفت: گفتم کاش میشد حالا که نمیشه آخه ببین چه بانمکه تمام زمین پر شده از رختخواب رضوان_بله حتی زحمت پهن کردنشم به زائر نمیدن به نظرم بریم اون گوشه ببین هم پریز هست هم پنکه نزدیکه فقط نمیدونم چطور تا حالا پر نشده! گفتم: احتمالا تا الان چند نفر اونجا خوابیده بودن الان پا شدن رفتن
قسمت_327 فوری کوله هامون رو زمین روی رختخواب ها فرود آوردیم و کتایون انگار تازه یادش اومده باشه آه از نهادش بلند شد: وای چمدونم! رضوان_چی میخوای ازش؟! _مسواک خمیردندون رضوان دست کرد توی کیفش: بیا این مسواک نو خمیر دندونم من دارم البته میدونم به پای مسواک خمیر دندون شما نمیرسه ولی برای رفع حاجت خوبه از من میپرسی اصلا تا آخر سفر سراغ اون چمدون پت و پهنو نگیر! کتایون اخم همراه با لبخندی روی صورت نشوند: نه بابا دستتم درد نکنه تو چرا انقد از همه چی دو تا داری! کلافه گفتم: دو تا نه و ده تا این کلا معروفه به زاپاس! بارکشه دیگه _خب بد میکنم جانب احتیاط رو رعایت میکنم؟! میبینی که لازمم شد‌! ... با تکان دست رضوان بیدار شدم: خوابی؟ با اخم نگاهش کردم: نه بیدارم‌! بیدارم کردی دیگه چیه وقت رفتنه؟ _آره پاشو رفیقاتم بیدار کن اول کتایون و بعد ژانت رو بیدار کردم و حاضر شدیم همین که از پله ها پایین رفتیم خنکای نسیم سحر خواب از سرمون پروند و با آقایون یک جا جمع شدیم رضا رو به ما گفت: تا قبل از طلوع آفتاب از هم جدا نمیشیم با هم حرکت میکنیم نگاهش یکم بالا اومد و رو به من گفت: برای دوستتم ترجمه کن و من تازه حواسم به ژانت که با چشمهای گرد نگاهش میکرد جمع شد تا من به ژانت توضیح بدم موضوع چیه رضا و احسان با دو دست دو چای از موکب پشت سری برداشتن و نزدیک اومدن رضا چای ها رو جلو گرفت و من و ژانت که نزدیکتر بودیم از دستش گرفتیم چای های احسان هم قسمت رضوان و کتایون شد کتایون همونطور که چای رو میگرفت گفت: ممنون ببخشید من اگر بخوام از چمدونم وسیله بردارم چکار باید بکنم؟ احسان دستی به پشت گردنش کشید و کوتاه جواب داد: هرجا برای ناهار و نماز ایستادیم تشریف بیارید چمدونو میارم براتون و بعد یک قدم به رضا نزدیکتر شد: بریم داداش؟ رضا رو به من گفت: بریم؟ چشم چرخوندم: ا پس حنانه و.. رضا_اونا با هم رفتن قرار شد واسه نماز صبح عمود 370 باشیم بریم؟ سری تکون دادم: پس بریم همونطور که توی جاده قدم میزدیم کتایون آهسته زیر گوشم گفت: این موکبا شبا هم بازن؟ _اکثرا یعنی تو طول مسیر خلوتی نمیبینی _چقدر عجیبه! _چی؟ _اینکه انقدر سختی میدن به خودشون _درسته شب بیداری سخته ولی چون محبت پشتشه واقعا لذتش رو هم میبرن یعنی سختی میکشیم ولی از این سختی خودمون عمیقا هم لذت میبریم! احساس خوشی میکنیم خیلی بیشتر از بقیه مواقع چیزی که واقعا عجیبه اینه اکسیری که همه چیز رو به لذت تبدیل میکنه حتی سختی رو؛ عشقه چیزی که اینجا در عالیترین سطح بروز میکنه رضا چند ثانیه ایستاد و ما مثل جوجه های قطار شده پشتش ایستادیم با دست اشاره کرد: این خرماهای عراقی خیلی خرشمزه و مقویه بیاید یکم بخورید راحتتر راه میرید جلو رفتیم و از توی سینی پهن و بزرگی خرماهای قلمی و محکم رو برداشتیم و با شیر داغ موکب بغلی میل کردیم راه که افتادیم رو به رضوان آهسته پرسیدم: این پسره چرا انقد کم حرفه؟ _چی بگم خجالت میکشه چون قضیه ی خواستگاری رو همه میدونن اصلا نمیخواست با ما بیاد به زود سبحان و حنانه اومده‌! آرومتر گفتم: الهی جزجیگر بزنه هرکی جوون معصوم مردمو میچزونه! با اخم نیشکونی از بازوم گرفت و من آهسته جمع شدم: آی.. _زهرمار
💗 ارزش خوشبختی زمانے نمایان مے شود که با داشته هایمان احساس خوشبختی کنیم ‌❣ @Mattla_eshgh
چیکار کنیم صفحه هک نشه؟ 📌 گفتیم که مسئول امنیت پیج و هکر اینستاگرام و ... یک شوخی بیش نیست و از ناآگاهی مردم سواستفاده و کسب در آمد میکنن. با چند روش ساده زیر کاملا میتونید خودتون صفحه اینستاگرام رو امن کنید! 1️⃣ انتخاب رمز پیچیده از حروف بزرگ و کوچک، اعداد و علائم مثل: v4%qG=j+aW 📍 از این سایت میتونید https://passwordsgenerator.net پسورد بسازید (حتما جایی رمز رو یادداشت کنید که فراموشش نکنید) 2️⃣ ثبت ایمیل و شماره موبایل در قسمت Edit صفحه. 3️⃣ یکی از قدم های مهم دیگه جهت افزایش امنیت پیج، این هستش که سرویس لوکیشن (موقعیت مکانی) خودتون رو در اینستاگرام خاموش کنید. 4️⃣ تایید دومرحله‌ای اینستاگرام را حتما فعال کنید: به قسمت Settings و بعد Privacy and security برید. حالا Two-Factor-Authentication را انتخاب کنید و در صفحه بعد get started را بزنید. از این بعد هرکسی بخواد وارد صفحه شما بشه، یک کد به خط تلفن شما میاد و فقط با وارد کردن اون کد میشه لاگین کرد 5️⃣ از برنامه‌های غیررسمی اصلا استفاده نکنید و حتما با برنامه اصلی اینستاگرام وارد بشید ‌❣ @Mattla_eshgh