eitaa logo
مطلع عشق
282 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ۹۳ بعد از آن‌همه اتفاق تلخ، جملات طنزآمیز صادق، توانست لبخند به لب‌های حسین بیاورد: - اولاً سلامت کو؟ دوماً اگه من جغدم، تو هم مثل خرس می‌گیری می‌خوابی و به ساعت یازده می‌گی نصف شب! صادق خمیازه کشید و صدایش را کمی صاف کرد: - خب، حالا چکار داشتی؟ - خانمم گفت چندبار تماس گرفته بودی با خونه... . نتوانست حرفش را ادامه دهد؛ بغض در کلامش نشست. صادق هم زود موضوع را به یاد آورد: - آهان...آره. بچه‌های عراقی، توی کردستان عراق یه پیکر پیدا کردن که ایرانیه. فرستادنش ایران؛ هم پلاکش به اسم شهید سپهر هست، هم مشخصاتش به سپهر می‌خوره. ابهام عجیبی به دل حسین افتاد؛ ابهامی که شوقِ بازگشت سپهر را برایش کمرنگ می‌کرد. آن شب، وحید و سپهر و آن بلدچی با هم رفتند؛ یعنی سه نفر. بین اسرا هم که نبودند. پرسید: - خب آخه سپهر که تنها نبود. باید دونفر دیگه هم همراهش باشن! مطمئنی سپهره؟ از گفتن این جمله هم دلش لرزید. قرار بود بعد از سال‌ها، رفیقش را ببیند و چه چیزی بهتر از این؟ صادق باز هم خمیازه کشید: - ببین، توی اون محدوده فقط همون پیکر پیدا شده؛ پلاک هم که به اسم سپهره. دیگه معلومه خودشه؛ قد و هیکلش هم به سپهر می‌خوره. اون قرآن جیبی و دفترچه‌ای که می‌گفتی هم همراهش بود؛ البته برای منم عجیبه که چرا اون دونفر دیگه همراهش نیستن. حسین حرفی نزد؛ داشت به خواب هفته قبلش فکر می‌کرد؛ سپهر را دیده بود با گلویی پاره شده و خونین؛ انگار حرفی داشت که می‌خواست بزند. صدای صادق را شنید: - حسین! هستی؟ - چی...؟ آره هستم...می‌گم صادق، متوجه نشدی سپهر چطوری شهید شده؟ صادق دوباره صدایش را صاف کرد: - والا...دقیق نمی‌شه فهمید چون خیلی از زمان شهادتش گذشته. حسین ماشینش را جلوی در پارکینگ پارک کرد و پیاده شد: - ببین صادق، من حس می‌کنم خیلی قضیه مشکوکه. می‌تونی به پزشکی قانونی بسپاری ببینی می‌شه چیزی ازش فهمید یا نه؟ - دوباره تو جیمزباند شدی برای من آقای باهوش؟ باشه...می‌سپرم ببینم چی می‌شه. حسین در پارکینگ را باز کرده بود و می‌خواست دوباره در ماشین بنشیند که چیزی یادش آمد: - راستی...به مادرش خبر دادین؟ - نه هنوز. یه سری مراحل اداری داره، خواهرزاده‌های حاج خانم دارن انجام می‌دن. بعد به خودش خبر می‌دیم. - باشه. دستت درد نکنه. کاری نداری؟ صادق برای سومین بار خمیازه کشید: - نه. از اولم کاری باهات نداشتم مردم‌آزار! زابه‌راهم کردی، خواب از سرم پرید. خدا شهیدت کنه به حق پنج تن! حسین بلند خندید: - ان‌شاءالله! یا علی!
قسمت ۹۴ *** مقابل تلوزیون کوچکِ داخل اتاق، ایستاده بود و دست به سینه و با ابروانِ درهم، به خطبه‌های نماز جمعه گوش می‌داد. از روز قبل که اعلام شده بود ، قرار است رهبر انقلاب خطبه نماز جمعه تهران را بخوانند، می‌دانست این خطبه می‌تواند نقاط مبهم را روشن کند و برای خیلی‌ها، این خطبه حرف آخر است. - من به این برادران عرض می‌کنم، به مسئولیت پیش خدای متعال فکر کنید؛ پیش خدا مسئولید، از شما سؤال خواهد شد. آخرین وصایای امام را به یاد بیاورید؛ قانون، فصل‌الخطاب است؛ قانون را فصل‌الخطاب بدانید. انتخابات اصلاً برای چیست؟ انتخابات برای این است که همه‌ی اختلاف‌ها سر صندوق رأی حل و فصل بشود. باید در صندوق‌های رأی معلوم بشود که مردم چی می‌خواهند، چی نمی‌خواهند؛ نه در کف خیابان‌ها.(بیانات رهبر انقلاب) کمیل گوشش به سخنرانی بود ، و برگشت و به حسام که بیهوش روی تخت خوابیده بود نگاه کرد. چهره حسام بخاطر خونریزی مانند گچ سپید شده و عرق بر پیشانی‌اش نشسته بود. کمیل به سمت پنجره اتاق رفت ، و آن را باز کرد. گویا مدت‌ها بود کسی آن را باز نکرده بود که لولا‌هایش نالیدند و گرد و خاک به هوا برخاست. پنجره، پشت حصارهای فلزی پنهان بود؛ با این حال هوای تازه همراه غبار وارد اتاق شد. - اگر قرار باشد بعد از هر انتخاباتی آن‌هایی که رأی نیاوردند، اردوکشی خیابانی بکنند، طرفدارانشان را بکشند به خیابان؛ بعد آن‌هایی که رأی آورده‌اند هم، در جواب آن‌ها، اردوکشی کنند، بکشند به خیابان، پس چرا انتخابات انجام گرفت؟ تقصیر مردم چیست؟ این مردمی که خیابان، محل کسب و کار آن‌هاست، محل رفت و آمد آن‌هاست، محل زندگی آن‌هاست، این‌ها چه گناهی کردند؟ که ما می‌خواهیم طرفدارهای خودمان را به رخ آن‌ها بکشیم؛ آن طرف یک جور، این طرف یک جور. برای نفوذىِ تروریست -آن کسی که می‌خواهد ضربه‌ی تروریستی بزند؛ مسئله‌ی او مسئله‌ی سیاسی نیست؛ برای او چه چیزی بهتر از پنهان شدن در میان این مردم؛ مردمی که می‌خواهند راهپیمایی کنند یا تجمع کنند. اگر این تجمعات پوششی برای او درست کند، آن‌وقت مسئولیتش با کیست؟ الان همین چند نفری که در این قضایا کشته شدند؛ از مردم عادی، از بسیج، جواب این‌ها را کی بناست بدهد؟(بیانات رهبر انقلاب) کمیل از پشت پنجره کنار رفت ، و دوباره به صورت حسام چشم دوخت. سینه حسام، سنگین و سخت بالا و پایین می‌رفت. از شب قبل تا الان، کمیل بر بالین حسام خواب را بر خود حرام کرده و نفس به نفسش را شمرده بود. با کوچک‌ترین صدایی از بیرون اتاق دست به اسلحه می‌شد و با کوچک‌ترین تغییری در حال جسمی حسام، دست به دعا. - در داخل کشور هم عوامل این عناصر خارجی به کار افتادند و خط تخریب خیابانی شروع شد؛ خط تخریب، خط آتش‌سوزی، اموال عمومی را آتش بزنند، حریم کسب و کار مردم را ناامن کنند، شیشه‌های دکان مردم را بشکنند، اموال بعضی از مغازه‌ها را به غارت ببرند، امنیت مردم را از جانشان و مالشان سلب کنند؛ امنیت مردم مورد تطاول این‌ها قرار گرفت. این ربطی به مردم و طرفداران نامزدها ندارد، این مال بدخواهان است، مال مزدوران است، مال دست‌نشاندگان سرویس‌های جاسوسی غربی و صهیونیست است. (بیانات رهبر انقلاب) کمیل لبخند تلخی زد ، و دوباره به حسام خیره شد. پلک‌های حسام تکان ریزی خوردند. کمیل ساعتش را نگاه کرد؛ بیش از بیست و چهار ساعت از بیهوشی حسام می‌گذشت و این حالش کمی نگران‌کننده می‌نمود.
قسمت ۹۵ با احتیاط دست بر پیشانی تب‌دار حسام گذاشت. عرق کرده بود. پلک‌های حسام باز هم تکان خوردند. کمیل کمی سر جایش نیم‌خیز شد. ناله شکسته و نخراشیده‌ای از گلوی حسام برخاست و لبان خشکش را کمی باز کرد. کمیل تمام‌قد ایستاد ، و با دقت خیره شد به حسام؛ اما گوشش باز هم به خطبه نماز جمعه بود. - ساز و کارهای قانونی انتخابات در کشور ما اجازه‌ی تقلب نمی‌دهد. این را هر کسی که دست‌اندرکار مسائل انتخابات هست و از مسائل انتخابات آگاه است، تصدیق می‌کند؛ آن هم در حد یازده میلیون تفاوت! یک وقت اختلافِ بین دو رأی، صد هزار است، پانصد هزار است، یک میلیون است، حالا ممکن است آدم بگوید یک جوری تقلب کردند، جابه‌جا کردند؛ اما یازده میلیون را چه جور می‌شود تقلب کرد؟...اگر کسانی شبهه دارند و مستنداتی ارائه می‌دهند، باید حتماً رسیدگی بشود؛ البته از مجاری قانونی؛ رسیدگی فقط از مجاری قانونی. بنده زیر بار بدعت‌های غیرقانونی نخواهم رفت... . (بیانات رهبر انقلاب) صدای تکبیر حضار در مصلی پیچید ، و برای چند لحظه کلام رهبر انقلاب را قطع کرد. آقا کمی صبر کردند تا مردم سکوت کنند و بعد ادامه دادند: - امروز اگر چهارچوب‌های قانونی شکسته شد، در آینده هیچ انتخاباتی دیگر مصونیت نخواهد داشت.«بیانات رهبر انقلاب» حسام چشم باز کرد. نگاهش گنگ و گیج بود. به سختی گردنش را چرخاند و دور و برش را نگاه کرد. خواست کمی تکان بخورد که زخم گلوله‌اش، تیر کشید و عضلات صورتش در هم جمع شد. کمیل ساکت و دست به سینه، دوباره نشست روی صندلی و نگاهش را داد به تلوزیون. - بالاخره در هر انتخاباتی بعضی برنده‌اند، بعضی برنده نیستند...بنابراین همه چیز دنبال بشود، انجام بگیرد، کارهای درست، بر طبق قانون. اگر واقعاً شبهه‌ای هست، از راه‌های قانونی پیگیری بشود. قانون در این زمینه کامل است و هیچ اشکالی در قانون نیست. همانطور که حق دادند که نامزدها نظارت کنند، حق دادند که شکایت کنند، حق دادند که بررسی بشود. بنده از شورای محترم نگهبان خواستم که اگر مواردی خواستند صندوق‌ها را بازشماری بکنند، با حضور نمایندگان خود نامزدها این کار را بکنند. خودشان باشند، آنجا بشمرند، ثبت کنند، امضاء کنند.(بیانات رهبر انقلاب) حسام برای چندلحظه ، پلک‌هایش را بر هم فشار داد و دوباره بازشان کرد. سرش را به سمت کمیل چرخاند ، و با اخم به کمیل نگاه کرد؛ او را نمی‌شناخت. اتاق را از نظر گذراند؛ یک اتاق سه در چهار با پنجره‌هایی کوچک و محصور در حصار فلزی. در اتاق، بجز یک تلوزیون و یک یخچال، چیز دیگری نبود. کف اتاق را با موکت پوشانده بودند و گوشه اتاق، یک سجاده مخملی پهن بود. نگاه حسام دوباره برگشت سمت کمیل ، و در امتداد نگاه کمیل، رسید به تلوزیون. رهبر انقلاب هنوز داشت خطبه می‌خواند: - نسل جوان ما بخصوص نشان داد که همان شور سیاسی، همان شعور سیاسی، همان تعهد سیاسی را که ما در نسل اول انقلاب سراغ داشتیم، دارد؛ با این تفاوت که در دوران انقلاب، کوره‌ی داغ انقلاب دل‌ها را به هیجان می‌آورد، بعد هم در دوره‌ی جنگ به نحو دیگری؛ اما امروز این‌ها هم نیست، در عین حال این تعهد، این احساس مسئولیت، این شور و شعور در نسل کنونی ما وجود دارد؛ این‌ها چیز کمی نیست.(بیانات رهبر انقلاب) حسام به حنجره‌اش فشار آورد و با صدای نخراشیده و خسته‌اش گفت: - تو...کی...هستی...؟ 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا 🌟کپی بدون نام نویسنده پیگرد الهی دارد
قسمت ۹۶ کمیل نگاهش را از تلوزیون برنداشت. شانه‌هایش را عقب داد، نفس عمیقی کشید و دستش را زیر چانه‌اش زد. - البته بین مردم اختلاف سلیقه هست، اختلاف رأی هست؛ عده‌ای کسی را قبول دارند، حرفی را قبول دارند؛ عده‌ی دیگری کس دیگری را قبول دارند، حرف دیگری را قبول دارند؛ این‌ها هست، طبیعی هم هست؛ لیکن یک تعهد جمعی را انسان در بین همه‌ی این آحاد، با اختلاف آراءشان، احساس می‌کند؛ یک تعهد جمعی برای حفظ کشورشان، برای حفظ نظامشان. همه وارد شدند؛ در شهرها، در روستاها، در شهرهای بزرگ، در شهرهای کوچک، اقوام گوناگون، مذاهب مختلف، مردها، زن‌ها، پیر، جوان، همه وارد این میدان شدند؛ همه در این حرکت عظیم شرکت کردند. (بیانات رهبر انقلاب) حسام از بی‌توجهی کمیل حرصش گرفت. تشنه بود و احساس ضعف می‌کرد. صدایش را بالاتر برد: - اوهوی! با توام! من کجام؟ تو کی هستی؟ کمیل باز هم پاسخ نداد و چشمانش را ریز کرد تا تلوزیون را بادقت‌تر ببیند. -امروز -حالا عرض خواهم کرد- دیپلمات‌های برجسته‌ی چند کشور غربی که تا حالا با تعارفات دیپلماتیک با ما حرف می‌زدند، نقاب از چهره برداشتند؛ چهره‌ی واقعی خودشان را دارند نشان می‌دهند؛ «قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفی صدورهم اکبر». دشمنی‌های خودشان با نظام اسلامی را دارند نشان می‌دهند؛ از همه هم خبیث‌تر دولت انگلیس. (بیانات رهبر انقلاب) حسام جوش آورد. درد و ضعف هم اعصابش را مگسی‌تر کرده بود. خواست از تخت بلند شود؛ اما درد اجازه نداد. بلند نالید: - تو کی هستی عوضی؟ هوی! عمو! کَری؟ این‌جا کدوم جهنمیه منو آوردی؟ کمیل بالاخره با نهایت آرامش و طمأنینه چشم از تلوزیون گرفت و چشمانش را ماساژ داد. حسام به انتظار شنیدن پاسخ، ساکت شده و آماده بود کلام کمیل را در هوا قاپ بزند. کمیل چند لحظه به حسام نگاه کرد و چیزی نگفت. حسام دوباره سر و صدا راه انداخت: - چرا اینجوری نگام می‌کنی؟ این‌جا کجاس؟ چرا منو آوردی این‌جا؟ چرا دستمو بستی؟ کمیل یک پایش را بر پای دیگرش انداخت ، و بر صندلی لم داد. با دست به تلوزیون اشاره کرد و گفت: - اول بذار خطبه آقا رو گوش بدم، بعد با هم حرف می‌زنیم. حسام دوباره خواست تکانی بخورد که از درد ناله‌اش به هوا رفت. کمیل سرش را به سمت تلوزیون چرخاند: - خیلی به خودت فشار نیار. گلوله خوردی، بیچاره شدیم تا خونت بند بیاد. حسام با صدای بلند داد زد: - اَه! لعنت به همه‌تون!
قسمت ۹۷ *** - یک خطاب آخری هم عرض کنم به مولامان و صاحبمان، حضرت بقیةالله(ارواحنا فداه): ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام می‌دهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه‌ی این‌ها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ این‌ها هم نثار شما باشد.(بیانات رهبر انقلاب) صدای گریه از مردمی که در مصلی حاضر شده بودند بلند شد. گریه هم نبود؛ خیلی‌ها ضجه می‌زدند. صابری هم نفهمید ، کِی صورتش از اشک خیس شده است. اصلاً آخرین باری که گریه کرده بود را به یاد نمی‌آورد؛ اما حالا نمی‌توانست گریه نکند. دستش را بر صورتش فشرد که صدای هق‌هقش بلند نشود. بشری و خیلی‌ها مانند او، جانشان را کف دست گرفته بودند و همه خوشی‌هایشان را پشت سر نهاده بودند که نبینند رهبر شیعیان جهان، در خطبه نماز جمعه با صدای بغض‌آلودش، جسم و جانش را ناقابل خطاب می‌کند. صابری اهل گریه کردن نبود؛ اما این بار، با دست صورتش را پوشاند و انقدر شدید گریست که شانه‌هایش تکان خوردند. دلش پر بود از دشمنان دوست‌نما؛ از خواصِ بی‌خاصیت؛ از شرکای دزدی که رفیق قافله بودند و نانشان را در خونابه جگر دلسوزان می‌زدند؛ از آن‌هایی که آب را گل‌آلود می‌کردند تا دشمن راحت‌تر ماهی‌اش را بگیرد. مردم همچنان می‌گریستند ، و صدای ناله‌هایشان به سقف و ستون مصلی می‌خورد و پژواک می‌شد. آقا همچنان مناجات می‌کرد: - سید ما، مولای ما، دعا کن برای ما؛ صاحب ما تویی؛ صاحب این کشور تویی؛ صاحب این انقلاب تویی؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعای خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانی بفرما. (بیانات رهبر انقلاب) چند لحظه همهمهه در میان نمازگزاران افتاد. آقا شروع کرد به تلاوت سوره نصر: - بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا. (به نام خداوند رحمتگر مهربان. چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد، و ببينى كه مردم دسته‏ دسته در دين خدا درآيند، پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه كه وى همواره توبه‌پذير است.) همهمه مردم گاهی میان تلاوت رهبر انقلاب وقفه می‌انداخت؛ گویا مردم از خود بی‌خود شده بودند. و چه بشارت زیبایی بود ، سوره نصر میان آن طوفان سهمگین! صابری چندبار سوره را زمزمه کرد؛ از کودکی سوره نصر را دوست داشت. پنج سالش بود که پدر شرط کرد حفظ هر سوره برایش جایزه دارد؛ و بشری وقت‌هایی که پدر ماموریت بود، تندتند سوره‌‌های کوچک را به خاطر می‌سپرد تا وقتی پدر برمی‌گردد، جایزه‌اش را بگیرد. خودش هم نمی‌دانست وقتی با زبان کودکانه‌اش، سوره‌های قرآن را برای پدرِ خسته از ماموریت می‌خواند، جان تازه در کالبد پدر می‌دمد. روزی که سوره نصر را برای پدر خواند، پدر بیشتر از همیشه دلش رفت. انقدر که صدای بشری را روی نوار ضبط کرد تا همیشه همراهش داشته باشد. و بشری تا مدت‌ها نمی‌دانست پدر تا آخرین روز کاری‌اش، هنگام سختی‌ها به تلاوت کودکانه بشری پناه می‌برده است. 🇮🇷ادامه دارد.... ✍نویسنده: بانو فاطمه شکیبا 🌟کپی بدون نام نویسنده پیگرد الهی دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ 👆 گاهی کمبود محبت، حمایت یا حتی بازی و شیطنت در کودکی، سبب کاهش عزت نفس شخص میگردد. اگرچه آغوش درمانی نمیتواند همه این مشکلات را برطرف کند 🤝 اما با بذل توجه ، درک ، سخنان تسکین دهنده و آغوش آرام بخش ، تا حدودی به این نیاز ، پاسخ میگوید. ‌❣ @Mattla_eshgh
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
※ زشته آدم اینقدر قربون صدقه خانمش نمیره که ! ※ مرد اینقدر ذلیل نمیشه که، همش تو آشپزخونه ورِ دل خانومشه ! ✘ این لوس بازیا چیه؟
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ 🔴مگر ما خدمتکار هستیم که چشم بگوییم؟😠 ❣خانم ها بدانند که چشم گفتن درمقابل شوهر یک نوع مدیریت شما در دل همسر است. 💖اگر شما بخواهید شوهرتان را اسیر محبوب خودتان کنید. استفاده از کلمۀ چشم معجزه می کند. 💚چشم از زبان بیرون می آید و شما را روی چشم شوهرتان می گذارد. این تعابیر شاعرانه نیست. تبعیت زن، خدمت هنرمندانه به خویش است. ❌آنها که جلوی شوهر، سینه سپر می کنند و از شوهرشان تبعیت نمی کنند، الان چه جایگاهی در مقابل همسرشان دارند؟ آیا همسرشان از دیدن آنها خوشحال می شود؟ آیا از گفتگو با آنها لذت می برند؟ با این کار، جایگاه خانم ها پایین نمی آید بلکه چشم گفتن به همسر یعنی: ✅️"حفظ اقتدار مرد" ⬅ بالا بردن جایگاه زن است. ‌❣ @Mattla_eshgh
😂😂 سلبریتی‌های روسیه