eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
| السلامُ علےٰ شمس الظلام | * تو آفتابے و ما به بهانه ےِ ابرها یڪ عمر ، غافل از دیدارت ... نور که پنهان نمی شود ! ... * زیارت حضرت ولی عصر ارواحنا فدا 💢 @Mattla_eshgh
⭕️ مملکت دست آخونداس؟! 🔸 یکی از دوستان گفت: حاج آقا خیلی از مردم میگن 40 ساله مملکت دست و این اوضاع کشوره؟ چرا؟ 🔷 گفتم یه نکته رو اگه دقت کنی خوبه: 💢 اول اینکه اگه به کل سیستم کشور نگاه کنید میبینید که 99 درصد پست های مدیریتی و اجرایی کشور دست "آدم های کت و شلواری و عمدتا تحصیلکرده غرب" هست نه روحانیون. ⭕️ اکثریت وزیران کابینه و معاونین و نمایندگان مجلس و همه شهرداران و استانداران و حتی قاضی ها و هر جایی که فکرش رو بکنید! 🔹 توی مسائل اجرایی کلا فقط رهبری و قوه قضائیه و رئیس جمهور و وزیر اطلاعات روحانی هستن. 👈 تازه روحانیت انقلابی هم رئیس جمهور و خیلی از روحانیون مجلس و دولت رو اصلا طلبه واقعی نمیدونن و همیشه با اون ها درگیر هستن! ⭕️در نتیجه تقریبا همه مسئولان اجرایی کشور غیر طلبه هستن 💢بعد چطور شما میگی که کل مملکت دست آخونداست؟ همینجوری دهانش باز مونده بود! 😳 🔷گفت راس میگیدا! واقعا چطور گولمون زدن با این حرفا و ما خیال میکنیم که کشور دست آخونداس! ⭕️گفتم اگه شما نگاه کنید از 40 سالی که انقلاب بوده و فقط دوره ریاست جمهوری رهبر انقلاب بوده که یه روحانی انقلابی ریاست جمهوری رو به دست داشته که اونم در شرایط جنگ بود و تازه آقای هاشمی هم شخص پلیدی به نام میرحسین موسوی رو به رئیس جمهور تحمیل کرد! 🔷 نکته دوم اینه که هر جایی هم پیشرفتی داشتیم وقتی دقیق نگاه کنیم میبنیم روحانیت انقلابی به رهبری ولی فقیه تونستن اون پیشرفت ها رو به وجود بیارن. پس واقعیت اینه که توی کشور ما، افراد خائن غیر روحانی، میدزدن و میخورن و لگد میزنن و برای اینکه رد گم کنن مدام توی رسانه ها فحش به آخوندا میدن! 💢دیگه مردم ساده هم زود باور میکنن و همون حرفا رو همه جا تَکرار میکنن! ! 💢 @Mattla_eshgh
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا برامثال شمر و یزید لعنت می‌فرستیم؟ #شمر زمان چه کسیست؟ سه خصوصیت شمر که باعث نابودی اش شد! 👤 به کانال جنجالی #استاد_رائفی_پور بپیوندید👇 💠 eitaa.com/joinchat/1246953475Cf749f8ac9b 💯 #فورواردکنیددوستان👆 🆔 @san_entezar
مطلع عشق
دژبانی شغل پایینی بود براشون ،اما شغلی توام با امنیت 👈ولی خب بچه ها خوششون نمی یومد عقب وایسن. ✨به
🍃توی فرانسه مردم علیه سرمایه دارها تظاهرات کردن ⚡️ دولت هم طرفدار سرمایه دارها . 🔷که سرمایه دارها اینجوری با کارگرها برخورد بکنن چون که پول و حقوقشون رو نمیدونیم چه خواهد شد 🔶 ضرر اقتصادی دارن واعتراض ها 🔴 درنظام تسخیری یکی از پدیده هایی که به سهولت رخ میده چیه؟ 🍂ظلمه 🔷همه اون هایی هم که گفتیم نسبت به ظلم یه مقدار جنبه حاشیه ای دارن. 🔸گاهی از اوقات شنبه سه شنبه در👇👇 ☘ @Mattla_eshgh
🍀خب این نظام تسخیری که خدا در عالم ایجاد کرده این همه عوارض منفی داره ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ 🍂اگه باهاتون مشورت بشه که 🌿 قبول دارین این نظام تسخیری باعث به وجود اومدن این همه مشکلات موجود میشه 🌱 یا بیایم بریم با خدا صحبت کنیم که اصلا نظام تسخیری رو از ریشه برداره نظرتون چیه❓ 🤔🤔 ⚠️اگر موافق هستین جلسه رو تعطیل کنیم بریم حرم امام رضا علیه السلام بست می شینیم خودمون به پنجره فولاد میبندیم میگیم ما حاجتی داریم 💯💯💯💯 ❗️اینکه نظام تسخیری رو خدا در این عالم بردار❗️ دیگه جلسه هم ادامه پیدا نمیکنه ها... موافقید؟ 🌿وزهای بعد هم میتونیم بریم فوتبال و تو فوتبال هم کسی اومد داوری کنه اولین توپی که خواهیم زد به صورت او خواهد بود ⚽️⚽️⚽️ ⚽️ما نظام تسخیری رو قبول نداریم کاپیتان توی تیممون نمی ذاریم مربی که اصلا حرفش رو نزن چون خیلی نظام تسخیری دردسر داره ❌ یه پیشنهاد دیگه هم هست❗️ خدا که حرف ما رو گوش نمی کنه💯 🔶شما برو بست بشین سرت رو محکم بکوب به پنجره فولاد آقا امام رضا بگو من بالاخره میخام این حاجت رو بگیرم 🔺حرف غیر عاقلانه رو که کسی گوش نمی ده که یه پیشنهاد دیگه...👇👇👇 بیاید برای اینکه نظام تسخیری رو نمی پذیریم همه مون بریم مرحوم بشیم😇 کلا مرحوم بشیم🙏 شنبه سه شنبه در👇👇 ☘ @Mattla_eshgh
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
P 14.mp3
1.38M
14 📌 حاج آقا ما چطور این مباحث رو به بقیه منتقل کنیم؟ مسئولین فرهنگی هفته ای یه بار این صوت رو گوش بدن. 🔶حاج آقا حسینی 🎛 @IslamLifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
💢 با توجه به فایل های دشمن شناسی آدم به خوبی متوجه میشه که چرا امام خمینی رحمت الله علیه از همون اول انقلاب فرمودن: 📛 اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود. ✅ @IslamLifeStyles
مطلع عشق
🔹 #او_را ... 12 بعد از دانشگاه راه خونه ی مرجان رو پیش گرفتم. 🔹تو این سه ماهی که دیگه سعید دنبالم
🔹 ... 13 خیلی وقت بود سراغ کتابخونم نرفته بودم، خاک گرفته بود! یه کتاب برداشتم و نشستم پشت میز،📖 میخوندم ولی نمیخوندم! میدیدم ولی نمیدیدم! نیم ساعت بود که صفحه ی اولو از بالا به پایین میخوندم و دوباره شروع میکردم ولی هیچی نمیفهمیدم... اعصابم خورد شد و کتابو پرت کردم گوشه اتاق😖 درونم داغ بود! باید خنک میشدم! داد زدم... بیشتر داد زدم... میخواستم هرچی انرژی تو وجودم هست خالی شه... میخواستم همه فکر و خیالا برن... -بسسسس کن... چت شده؟؟؟ چم شده؟؟؟ چرا اینجوری میکنم!؟ من که این شکلی نبودم! سعید تو با من چیکار کردی؟ حالم از همه چی بهم میخوره،از همه چی بدم میاد... حتی سیگار و مشروبم حالمو خوب نمیکنه... خسته شدمممم😭 هیچکس خونه نبود و تا میتونستم داد زدم، بی جون روی تخت افتادم و سرمو گرفتم بین دوتا دستم... چشمام رو که باز کردم، صبح شده بود☀️ صدای قار و قور شکمم که بلند شد،تازه یادم اومد از دیروز عصر چیزی نخوردم. دلمو گرفتم و رفتم پایین، نون نداشتیم و از نون تست هم خسته شده بودم. یه لیوان شیر ریختم و رفتم اتاق که با کیکی که تو کیفم بود بخورم. بعد از کلاس زبان فرانسه، وسایلامو جمع میکردم که گوشیم زنگ خورد. مرجان بود.سه چهار دقیقه صحبتمون طول کشید و کلاس خالی شد. میخواستم برم بیرون که عرشیا اومد تو! -سلام.خانم سمیعی میتونم چنددقیقه وقتتونو بگیرم؟ -سلام،بفرمایید؟ -اینجوری نمیشه... یعنی روم نمیشه!😅 این شماره منه،اگه میشه پشت گوشی حرفامو بهتون بگم... -مگه چی میخواید بگید؟ -خواهش میکنم خانم سمیعی... تماس بگیرید،منتظرتونم... اینو گفت و کارتشو داد دستم و سریع از در کلاس بیرون رفت. چندثانیه ماتم برد😐،ولی زود خودمو جمع و جور کردم و رفتم بیرون. شمارشو انداختم تو کیفم و راه افتادم سمت باشگاه. بعد باشگاه رفتم رستوران، منو رو که نگاه کردم، چشمم رو قرمه سبزی قفل شد! وای از کی بود غذای سنتی نخورده بودم...😋 آخرین بار، تابستون که رفته بودیم خونه مامانبزرگ قیمه و قرمه سبزی و فسنجون خورده بودم. چقدر دلم برای مامانبزرگم تنگ شد... به یاد همون روز قرمه سبزی و دوغ سفارش دادم و با ولع تمام غذا رو بلعیدم😋 حتی یادم رفت چندتا چشم زل زدن و با تعجب دارن غذا خوردنمو نگاه میکنن😕 احتمالاً پیش خودشون فکر کردن ده روزی هست که آب و غذا بهم نرسیده😂 بعد از اینکه سیر شدم دو سه پرس هم قیمه و فسنجون سفارش دادم که فریزشون کنم برای فردا و پس فردام. وقتی رسیدم بابا رو مبل خوابش برده بود و مامان داشت ظرفا رو تو ماشین ظرفشویی میچید. با دیدنم اخمی کرد😠 -معلومه کجایی؟کلی صبر کردیم بیای باهم غذا بخوریم... بقیه کارات کم بود،شب دیر اومدنم بهش اضافه شد! -دیر از باشگاه درومدم، گشنم بود.رفتم یه رستوران شاممو همونجا خوردم،یکم دیر شد.معذرت...🙏 تازه غذای فردامم با خودم آوردم! و جلوی چشمای از تعجب گرد شده ی مامان،غذا ها رو گذاشتم فریزر! "محدثه افشاری" 💓 @Mattla_eshgh
🔹 ... 14 یه دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم. هوا خیلی سرد شده بود.🌨 ❄️برف های ریز تو هوا میرقصیدن و آروم رو زمین جا خوش میکردن، یادم اومد که خیلی وقته چیزی ننوشتم✍ رفتم سراغ کیفم تا دفترچمو در بیارم که چشمم به شماره عرشیا افتاد! تازه یادم اومد که گفته بود بهش زنگ بزنم! ساعتو نگاه کردم، هنوز خیلی دیر نشده بود. حوالی ده و نیم بود🕥 شمارشو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بده📱 صدای گرمی تو گوشی پیچید و گوشمو نوازش داد... -الو بفرمایید... -سلام آقای کیانی. -عه سلام ترنم خانم،یعنی خانم سمیعی... 😅 خوبید؟؟ میدونید چقدر منتظر بودم؟ دیگه ناامید شده بودم از زنگ زدنتون☺️ -معذرت میخوام...فراموش کرده بودم... -خواهش میکنم خانوم... فدای سرتون😇 خودتون خوبید؟ -ممنونم،شما خوبید؟ -الان عالیم -چه خوب! ببخشید که بد موقع تماس گرفتم. گفته بودید کارم دارید،بفرمایید...؟ -عههههه... راستش... بله کارتون داشتم... -خب؟ -چجوری بگم... -هرجور راحتید!چیزی شده که اینقدر سخته گفتنش؟ -بله چیزی شده.... -چی شده؟؟؟😳 -راستش... امممم... من... عاشق شدم❤️ -عاشق؟ به سلامتی... خب...از دست من چه کاری برمیاد؟؟ -این که منو قبولم کنید💞 -بله؟؟😳 -خانم سمیعی... من خیلی وقته دلم دنبالتونه... باور کنید من بار اولمه که به این حال و روز میفتم! -حرفتون تموم شد؟😒 -ترنم خانوم....💕 من کلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم شمارمو بهتون بدم... هزار بار حرفامو مرور کردم،اما صداتونو که شنیدم همه یادم رفت...😓 من دوستتون دارم... مگه عشق گناهه؟؟ -هه...عشق؟؟؟ حالم هر از چی عشق و پسر و رابطس بهم میخوره... فکرنمیکردم بخواید این چرت و پرتا رو تحویل من بدید 😠 -ترنم خانوم... خواهش میکنم😢 من بیشتر از یه ساله چشم و دلم دنبال شماست... بهم اجازه بدید زندگی با عشقمو تجربه کنم💕 تو صداش بغض داشت... دلم یه جوری شد... اما خاطرات سعید مثل یه فیلم از جلوم رد میشدن... بازم بدنم داشت داغ میشد... -آقای کیانی بذارید رابطه ما مثل دوتا همکلاسی بمونه. من هیچ علاقه ای به شما ندارم! -عیب نداره! همین که من دوستتون دارم کافیه...❣ دلخوشی من شمایی. من اصلا به اون کلاس علاقه ای ندارم... همون جلسات اول میخواستم برم اما عشق شما پابندم کرد...💓 حرفای جدید میزد. یه لحظه احساس کردم از سعید هم بیشتر دوستم داره! سعید؟ مگه سعید اصلا منو دوست داشت؟؟ اگه دوستم داشت اون دختر وسط رابطمون چیکار میکرد؟ -من باید فکر کنم... -باشه.فقط زود... خیلی زود جوابمو بدید... انصاف نیست بعد یکسال انتظار،بازم منتظرم بذارید😢 -شب خوش👋 -ممنونم که زنگ زدید... امشبو هیچوقت فراموش نمیکنم! امشب بهترین شب زندگیم بود... شبتون بخیر...👋 یه سیگار درآوردم و روشن کردم... تا چنددقیقه میخواستم مغزم خالی خالی باشه... خسته بودم،رفتم روی تختم. چشمامو بستم که یه پیام برام اومد💌 عرشیا بود! "محدثه افشاری" 💓 @Mattla_eshgh
🔹 ... 15 -سلام.فکراتونو کردید😅؟ -تو همین نیم ساعت؟؟ -برای من که اندازه نیم قرن گذشت! نمیخوای یه نفر عاشقت باشه؟ دوستم نداری،نداشته باش! فدای سرت... ولی بذار من دوستت داشته باشم و دورت بگردم... لیلای من شو... قول میدم مجنون ترین مجنون بشم❣ -آقای کیانی من هنوز وقت نکردم حتی به پیشنهادتون فکر کنم!!😶 -میشه بگی عرشیا؟؟ میشه بهت بگم عشقم؟؟ همونجوری که تو رویام صدات میزنم.... -موقع صحبت پشت گوشی خیلی خوددار تر بودین!😳 -آخ.... قربون این ناز کردنت برم من...😍 هیچوقت نتونستم کسیو مثل تو دوست داشته باشم... مگه اعتراف به عشق گناهه؟؟ چقدر نیاز داشتم دوباره یکی باهام اینجوری صحبت کنه... مثل سعید... اشک از گوشه چشمام سر میخورد و تو آبشار موهام غرق میشد! -من خیلی خسته ام... میخوام بخوابم. شب بخیر! -ای جانم... کاش من به جات خسته بودم خانومی... باورم نمیشه دارم با تو صحبت میکنم ترنم... بخواب عشق من! تو مال منی،حتی اگر منو نخوای! شبت بخیر ترنمم... حرفاش دلمو قلقلک میداد! حتی از سعید هم قشنگ تر حرف میزد💕 به مغزم فشار آوردم تا قیافشو یادم بیارم... انگاری قیافشم از سعید خوشگل تر بود! یعنی عشق جدید سعید هم از من خوشگل تره؟؟ سعید که میگفت هیچ دختری به نازی من نمیرسه...😭 همیشه با خودم رو راست بودم... بدون اینکه بخوام با خودم لج کنم و مزخرف تحویل خودم بدم،بهش فکر کردم... به عرشیا به سعید سعید هرچند زباناً خیلی عاشقم بود ولی صداقت تو حرفای عرشیا خیلی بیشتر بود... نمیدونم! شایدم زبون باز تر بود! بی رودربایستی ازش بدم نیومد! حداقل یکی بود که سرگرمم کنه و حوصلم کمتر سر بره! هرچی بود از تنهایی بهتر بود! همه اینا بهونه بود، میخواستم به گوش سعید برسه تا فکرنکنه تونسته نابودم کنه!👿 نمیدونم،شایدم واقعاً عرشیا میتونست آرامش از دست رفتمو بهم برگردونه! سرم داشت میترکید. باید میخوابیدم! فردا جمعه بود و میتونستم هرچقدر که میخوام بهش فکر کنم! حوالی ساعت8بود که چشامو باز کردم. برای صبحونه که پایین رفتم، از دیدن مامان تعجب کردم😳 -سلام😳 -سلام صبح بخیر عزیزم ☺️ -صبح شماهم بخیر!چی شده این موقع روز خونه اید؟ -آره،یه قرار کاری داشتم که دو ساعت انداختمش عقب.گفتم امروز رو باهم صبحونه بخوریم😊 البته پدرت نتونست جلسشو کنسل کنه یا به تعویق بندازه.برای همین عذرخواهی کرد و رفت 😉 -خواهش میکنم😐 -چی میل داری دخترم؟ مربا،خامه،عسل؟؟ -شما زحمت نکشید خودم هرچی بخوام برمیدارم😄 -بسیارخب... ترنم جان باید باهات صحبت کنم! -بله،متوجه شدم که بی دلیل خونه نموندین.بفرمایید؟ -عزیزم نزدیک عیده و حتماً هممون دوست داریم مثل هرسال بریم مسافرت! ولی متاسفانه من و پدرت یه سفر کاری به خارج از کشور داریم و حدود ده روز اول سال رو نمیتونیم کنارت باشیم! البته اگر بخوای میتونی باهامون بیای! اگر هم دوست نداری میبریمت خونه ی مادربزرگت😊 -شما از کل سال فقط یه عید رو بودید،اونم دیگه نیستید؟؟😏 مشکلی نیست،من عادت کردم! جایی هم نمیرم.همین جا راحتم. با مرجان سعی میکنیم به خودمون خوش بگذرونیم😏 -یعنی تنها بمونی خونه؟؟ فکر نمیکنم پدرت قبول کنه! -مامان! من بزرگ شدم! بیست و یک سالمه! دیگه لازم نیست شما برام تعیین تکلیف کنید😕 -اینقدر تند نرو... آروم باش! با پدرت صحبت میکنم و نظرشو میپرسم و بهت میگم نتیجه رو. حالا هم برم تا دیرم نشده 😉 مراقب خودت باش عزیزم،خداحافظت👋 "محدثه افشاری" 💓 @Mattla_eshgh
🔹 ... 16 صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم. سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم📱 شماره مرجانو گرفتم، -الو مرجان -سلام...تو چرا اینقدر سحرخیزی دختر... اه... خودت نمیخوابی،نمیذاری منم بخوابم!😒 -باید باهات صحبت کنم.عرشیا رو یادته؟چندبار راجع بهش گفتم برات. -همون همکلاسی خوشگله زبان فرانسه؟😍 خب؟؟ ماجرای دیروز رو براش تعریف کردم. -جدی؟؟😂 چه پررو... ولی خوشم میاد از اینا که زود پسر خاله میشن😂 خیلی راحت میشه سرکارشون گذاشت😂 -نمیدونم. دودلم از یه طرف میگم از تنهایی که بهتره... از یه طرف میگم اینم یکی لنگه سعید...😒 از یه طرف نیاز دارم یکی کنارم باشه. نمیدونم انگار یچیزی گم کردم... حالم خوب نیست، خودت که میدونی! میگم شاید عرشیا بتونه امید به زندگی رو بهم برگردونه! -ولی بنظر من تو میخوای حال سعیدو بگیری😉 -نمیدونم... باور کن نمیدونم... -حالا هرچی که هست،امتحانش که ضرر نداره! 😈 دو روز باهاش بمون،خوشت اومد که اومده، نیومدم، میگی عرشیا جون هررریییی😁 -اره،راست میگی -فقط ترنم! جون مادرت انصافاً دوباره مثل قضیه سعید نکنی، بعد تموم کردن نتونم جمعت کنما😏 هرکاری میکنی عاشق نشو واقعاً به چشم سرگرمی نگاش کن! -آخه رابطه بدون عشق به چه درد میخوره؟؟ -فکر میکنی همه دوست دختر،دوست پسرا عاشق همن؟😏 اگر عاشقن چرا ته همه رابطه ها یا به خیانت میرسه یا به کثافت کاری؟؟ اگرم خوش شانس باشن ازدواج میکنن،بعد اون دوباره طلاق میگیرن😒 -پس اصلا برای چی باهم میمونن؟؟ -سرگرمی عزیزم؟ سر گر می!! مثل الانه تو،که حوصلت سر رفته😉 -اوهوم. باشه... -کی میای ببینمت؟ -امروز که فکرنکنم،شاید فردا پس فردا یه سر اومدم... -باشه، خودت بهتری؟؟ -بهتر؟؟😏 من فقط دارم نفس میکشم! همین! -اه اه...باز شروع کرد برو ترنم جان.برو حوصله ندارم،بای گلم👋 -مسخره.... رفتم سراغ دفترچم که دیشب میخواستم مثلا توش بنویسم اما با دیدن شماره عرشیا،فراموشم شده بود. نشستم پشت میز... ✍نوشتن مثل یه مسکنه!💉 وقتی نمیدونی چته، وقتی زندگیت پر از سوال شده، بشین بنویس، اینجوری راحت تر به جواب میرسی✅ نوشته های قبلیمو مرور کردم و رو هر کدوم که راجع به سعید بود،یه خط قرمز کشیدم....🚫 مرجان راست میگفت! دیگه نباید دل ببندم! مثل سعید که دل نبسته بود و خیلی راحت گذاشت و رفت...🚶♂ من باید دوباره سرپا میشدم💪 من چم شده بود؟؟ باید این مسئله رو حل میکردم✅ نوشتم و نوشتم و نوشتم... تو حال خودم بودم که عرشیا زنگ زد...📱 دل دل میکردم که جواب بدم یا نه... دستمو بردم سمت گوشی... -الو -سلام،صبح بخیر😊 بالاخره بیدار شدین؟؟☺️ -صبح شماهم بخیر،بله خیلی وقته... -عه پس چرا جوابمو ندادید😳 -عذرمیخوام، دستم بند بود -اهان،خواهش میکنم... خوبین؟دیشب خوب خوابیدین؟ -ممنونم،بله -چه جوابای کوتاه و سردی😅 فکراتونو کردین؟ -تا حدودی... -خب؟به چه نتیجه ای رسیدین؟ -من الان نمیتونم راجع به شما نظر بدم. چون تا الان فقط یک همکلاسی بودین برام و شناختی ازتون ندارم -خب این شناخت چطور به دست میاد؟؟ -فکرمیکنم یک رابطه کوتاه امتحانی -جدی؟؟؟؟؟؟😳 وای من که الان ذوق مرگ میشم که😅 چشم هرچی شما بگی... -خیلی جالبه😅 موقع صحبت میشم شما،خانم سمیعی موقع پیامک میشم،تو، ترنم،عشقم😂 -خب آخه یکم باحیام😅 خجالت میکشم. تازه اولشه خب😉 -بله... همه اول رابطه بهترین موجود روی زمین نشون میدن خودشونو😏 -تیکه میندازی؟؟ من همیشه بهترین میمونم برات... اونقدر که رابطه کوتاه امتحانیت،بشه یه رابطه ابدی عاشقانه💕 -بله بله....کافیه یکمم زبون باز باشن،دیگه بدتر....😆 -بیخیال همه اینا،مهم اینه که به خواستم رسیدم 😍 به رفیقام که قول دادم بهشون شیرینی بدم 🍰 -واقعاً؟ 😂 دیوونه😂 یه ساعتی باهم حرف زدیم. و قرار شد شام باهاش برم بیرون... "محدثه افشاری 💓 @Mattla_eshgh