عیسی خان با لحن تحسین آمیزی گفت : به به ! چه وقت و مکان خوبی ! إن شاء الله صاحب همون
وقت و مکان عاقبتتونو به خیر کنه!
نرگس لبخند زد و زیر لب گفت : إن شاء الله !
عیسی خان بلند شد که برود . نگاه مهربانانه ای نثار نرگس کرد و گفت : شب بخیر !
نرگس هم با لبخندی پاسخش را داد : شب بخیر بابایی !
عیسی خان رفت و لامپ را هم خاموش کرد. نرگس دوباره روی تختش دراز کشید. دیگر کلافه و
گیج نبود ! آرام بود ! اصلا مگر میشد آن حرف و نصحیت های زیبا را شنید و آن همه توجه را دید و
آرام نبود ؟! به تمام سؤالاتش پاسخ داده شده بود و حالا میتوانست راحت به چیز های دیگر فکر
کند ! گاهی باید مغز را از افکاری که لبریزش کرده خالی کرد تا افکار جدید ریشه دوانند ! حالا فکر
های دیگر ریشه دوانده بودند ! فکرِ ازدواج ! فکر حرف هایی که باید فرداشب به صالحی بزند ! فکرِ
نصیحت ها و حرف های عیسی خان ! و فکرِ صالحی ! با همه ی این فکر ها آرام آرام پلک هایش
سنگین شد و به خواب رفت...
گوشی اش را از روی عسلی کنار تخت برداشت و از روی صفحه اش به ساعت نگاه کرد : 7 و 45
دقیقه ! اوووف ! خدا دریغ از نیم ساعت خواب ! اون از دیروز و پریروزم ! اینم از امروزم ! جلوی پسر
مردم بی هوش نشم خوبه !
و از این فکر خنده اش گرفت. از بعد از نماز صبح دیگر خوابش نبرده بود ! مدام حرف هایی که
میخواست به صالحی بزند را در ذهنش تکرار میکرد ! دیگر کلافه شده بود از تکرار مکررات ! اما
مغزش یک لحظه را هم به او امان نمیداد ! گویا قرار است در امتحانی سخت شرکت کند ! بی
شباهت با کنکور هم نبود ! نه میدانست و نه میخواست بداند که آیا این قرار مغز صالحی را هم این
قدر مشغول کرده است یا نه ؟! خنده اش میگرفت وقتی میدید حتی اسم خواستگارش را هم
نمیداند ! از جا بلند شد و وبال را بست. موهایش را نبست و همانطور از اتاق بیرون رفت. از
دستشوئی که بیرون آمد، طبق عادت همیشگی برای صبحانه خوردن به آشپزخانه رفت. سلام
بلندی گفت اما جوابی نشنید. فهمید در خانه تنها است. برایش عجیب بود ! یعنی آن قدر فکرش
مشغول بوده که متوجه رفتن خانواده اش نشده است ! برای خودش صبحانه ی مختصری آماده
کرد و خورد. زنگ تلفن خانه به صدا درآم
- الو
نیما : الو...سلام نرگس بیدار شدی ؟!
- سلام داداش گلم ! نه خوابم هنوز !
- خب پس زود بیدار شو !
- چرا ؟!
- یه صبحونه برام آماده کن دارم ناکام میرم از گشنگی ! در ضمن چادرتم سر کن مهمون داریم !
نرگس متعجب پرسید : واااا ! کجایی مگه ؟! مهمون کیه ؟!
- دارم میام خونه ! سعید !
- ینی چی ؟! نمیفهمم !
فعلا برو صبحونه رو اماده کن اومدم میگم برات
نیما بدون حرف دیگری گوشی را قطع کرد. نرگس به اتاقش رفت و به جای تی شرت یک زیر سارافونی سفید و یک سارافون بلند پوشید
شال و چادرش را هم سر کرد و به آشپزخانه برگشت.
زیر چای را روشن کرد و میز را برای صبحانه چید. پنج دقیقه بعد صدای باز شدن دروازه آمد. برای
استقبال از سعید و نیما در ورودی را باز کرد و در آستانه ی در ایستاد و گفت: سلام آقایون!
این را گفت و از آستانه ی در کنار رفت تا آن ها داخل شوند.
-سلام خواهر گلم!
سلام دخترم
سعید خمیازه ی نسبتاً بلندی کشید و چند بار پشت سر هم پلک زد! چشمانش قرمز و پف کرده بودند و معلوم بود خوب نخوابیده است ! آن دو بدون حرف دیگری به آشپزخانه رفتند و مشغول
خوردن صبحانه شدند. نرگس هم به آشپزخانه رفت و برایشان چای ریخت و روی صندلی ای کنار
نیما نشست.
نرگس : داداش گلم الان خونه ایا !
ادامه دارد ....
مطلع عشق
یه چند بیتی مرتبط با باران هست که فردا ایشالا میفرستم براتون میپرسین ، چرا فردا ؟ بخاطر اینکه
الوعده وفا 🙂
سلام ✋
بفرمایین ، رباعی که دیشب قولشو دادم 👇
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک ، چک چک... چکار با پنجره داشت؟
قیصر امین پور
مطلع عشق
دیشب باران قرار با پنجره داشت روبوسی آبدار با پنجره داشت یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد چک چک ، چک چک.
با حس بخونین ☺️
خیلی قشنگه نه ؟
من که خیلی دوسش دارم خیییلی 😍
هر وقت بارون میاد ، این رباعی میاد تو ذهنم
تمثیلاش ، تشبیهاتش ، واج آراییش و ... همه چیش قشنگههه
اینجا شاعر از ظرفیت کلمات هم قافیه استفاده کرده ، مثل قرار - آبدار
استفاده از کلمات تکراری هم بسیار تاثیر گذاره و نشان از خلاقیت شاعر میده ، مثل : چک چک - پچ پچ
زمانیکه در اثار ادبی تکرار وجود داره ، همذات پنداری مخاطب رو به همراه میاره و مخاطب تجربه ی شاعر را در زندگی و ناخوداگاه خودش ملموس میبینه
پچ پچ ، چک چک ریتم قشنگ موسیقایی رو به شعر داده
اطلاع داشتن از این معناها ، باعث میشه لذت بیشتری از خوندن شعر ببریم
یه شعر دیگه هست
نگم براتون که چقدرر محشره
عاشقشم
چندین ساله میخونمش
دیشب اتفاقی متوجه شدم شاعرش کیه ، تا دیشب فکر میکردم شاعرش ناشناسه ، هی با خودم میگفتم عجب شعری گفته 😅 نگو شاعرش معروفه و من نمیدونستم
الحق والانصاف شعر عالیی سروده
دمت گرم آقای فاضل نظری 👏
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه ! بی تاب شدن ، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ ، چه فرقی دارد؟
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز میپرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسأله هاست
"فاضل نظری"
#شعر
نیازه که تاکید کنم شعر مخاطب خاصی نداره و صرفا چون زیباست به اشتراک گذاشتم ؟! 🙄
😄
مطلع عشق
Buenas noches ☺️
عاقا برو سرچ کن ببین معنیش چیه
همیشه که نباید لقمه اماده باشه😜😂🙈