مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣0⃣2⃣ #فصل_شانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.»
سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.»
گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.»
گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.»
گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.»
گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.»
گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.»
یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.»
همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣1⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.»
سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در.
صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «اول مژدگانی بده.»
خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.»
آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.»
و همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.»
می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت.
گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!»
گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.»
خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.»
دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣1⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.»
هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.»
صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!»
خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.»
خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!»
گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.»
گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.»
گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.»
گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.»
دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣1⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند.
توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.»
دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.»
صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.»
گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.»
خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد.
سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
در جیب هایت یک مشت امید بریز
از چوب لباس چند رویا بردار
روی گلدان زندگی ات آبی بپاش
و کفش همت بپوش
باقی درست خواهد شد
سلام؛روزت بخیر 🌞🌺🌸
@Mattla_eshgh
🌸🍂
🍃
#پیام_معنوی
✨سطح نگاه✨
هر چه بر سن آدم افزوده می شود
سطح نگاهش بالاتر می رود
✔️زمان را کوتاه می بیند
✔️و زمین را کوچکتر می یابد .
اگر ارتفاع سطح نگاهش به بالاترین حد خود برسد ؛
قیامت را هم می بیند .❕
گویی وقتی سطح نگاه انسان بالا می رود ،
خود او را نیز به پرواز در می آورد
و اوج می گیرد ...🕊💞
و لذت پرواز را احساس خواهد کرد ☺️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🍃
🌸🍃
هدایت شده از تولد دوباره...🌿
1526422341907.mp3
8.09M
🔉 شاید به این دلیل حضرت معصومه(س) ازدواج نکردند
📅 سال ۸۵
هیئت محبین اهل بیت
🔍 #خانواده #روابط_زوجین
اصلیترین فلسفۀ وجودی خانواده چه چیزی است ؟
🔶استاد پناهیان:
💢 اردوگاه تربیت ولایت مداران بیش از مسجد، مدرسه و هرجای دیگر، «خانواده» است
✅حالا باید ببینیم که چگونه میتوان ولایتمدار شد و کجا باید ولایتمدار تربیت شویم؟
🌸اردوگاه تربیت ولایت مداران بیشتر از مسجد، مدرسه و هرجای دیگر، «خانواده» است.
🔴همانطور که پادگان، اردوگاهی برای تربیت سربازان است تا قبل از حضور در میدان نبرد،
👈 در آن محل، تمرین کنند و مشق جنگ بیاموزند،
خانواده هم محلی برای تربیت ولایتمداری است.
🔶از نقطه نظر رشد معنوی انسان، اصلیترین فلسفۀ وجودی خانواده تربیت ولایتمداری است.
✨همانطور که مسجد یک محل مناسب برای تربیت انسانهای نمازخوان است
👈 و مدرسه یک محل مناسب برای آموزش و پرورش افراد است،
✅خانواده نیز مناسبترین محل برای تربیت ولایتمداری است.
💥تمام مناسبات و روابطی که در خانواده تعبیه شده است،
هرکدام به نوعی، کارکردشان این است که انسانهای ولایتمدار تربیت شوند.
🚫 البته در خانواده، سایر ابعاد وجود انسان نیز تربیت میشوند
🔷 ولی کارکرد اصلی خانواده برای تربیت ولایتمداری انسان است.
💢🌸💢🌸💢🌸
#نهال_ولایت در نهاد خانواده👇👇
روزهای زوج در کانال مطلع عشق
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#زندگی_به_همین_سادگی
💠پلکان عزت نفس
👈انتظارات نامعقولُ از خودت کم کن.
ارزش خودتُ
صرفاً در پیشرفتِ دنیایی نبین.
❌خود روحی و جسمیتُ بشناس
و همونقدر از خودت انتظار داشته باش.
@Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔉 شاید به این دلیل حضرت معصومه(س) ازدواج نکردند 📅 سال ۸۵ هیئت محبین اهل بیت 🔍 #خانواده #روابط_زوج
دلیل ازدواج نکردن حضرت معصومه (س)👆👆