eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 12 ⭕️ یکی از مسائلی که در این گونه رابطه ها وجود داره وعده هایی هست که دو طرف
13 ⭕️ حالا چرا در برخی موارد وابستگی شدیدی بین دختر و پسر شکل میگیره؟ آیا این وابستگی شدید به خاطر عشق بین اون دو نفر هست؟ 🔶 برای رسیدن به جواب دقیق این سوال باید یه مقدار به طبع و مزاج انسان ها پرداخت: 🔹 همونطور که میدونید داخل مهم ترین ماده حیاتی انسان یعنی خون، 4 خلط وجود داره: دم، بلغم، سودا، صفرا 🔶 به طور کلی این 4 خلط باید با یک نسبت مشخصی داخل خون باشن و اگه کم و زیاد بشن انسان دچار غلبه های مزاجی میشه. ضمن اینکه هر کسی بنا به خلقت خودش طبع مخصوص به خودش رو داره که خصوصیات اخلاقی اون فرد رو میسازه.👌🏻 در ارتباط با مبحث خودمون معمولا هر طبعی خصوصیات خودش رو خواهد داشت که سعی میکنیم به طور اجمالی بررسی کنیم. 💢 مثلا کسانی که هستند به طور معمول احساسات عاشقانه و عرفانی خاصی دارند و اگه خودشون رو کنترل نکنند کمی تنوع طلب هستند. یعنی دوست دارند با چند نفر جنس مخالف ارتباط داشته باشند. معمولا بین دو فرد دموی رابطه عاطفی شدیدی شکل خواهد گرفت که میتونه باعث استحکام روابط بشه. 14 ☢️ صفراوی ها معمولا تنوع طلبی بالایی دارند و در روابط خشک تر عمل میکنند. عموما احساسات شدید و کوتاه مدتی دارند. یک دفعه ای شدید وابسته به یه نفر میشه و یه دفعه ای هم شدید ازش متنفر خواهد شد. 🔶 افراط و تفریط در این طبع زیاد هست و باید با اصلاح تغذیه، این موضوع بر طرف بشه. یه صفراوی میتونه همزمان با ده تا جنس مخالف رابطه برقرار کنه به طوری که هیچ کسی هم چیزی متوجه نشه! 😒 زبان تند و تیز صفراوی ها موجب میشه که در رابطه هاشون زیاد درگیری و قهرهای کوتاه مدت باشه. هی دعوا میکنه و چند دقیقه بعد آشتی! دوباره... 🔸 از طرفی با غلبه صفرا، بدن نیاز کاذب و شدیدی به ارضای جنسی پیدا میکنه و فرد صفرایی برای برطرف کردن نیاز خودش روابطی با جنس مخالف پیدا خواهد کرد. 🚫 البته این به این معنا نیست که یه صفرایی به خودش حق بده که این کار رو انجام بده، بلکه دونستن اینا برای این هست که آدم بیشتر خودش رو بشناسه و مراقب خودش باشه. 🔵 بلغمی ها به خاطر وجود بلغم، معمولا کمتر اهل رعایت حجاب و حیا هستند و همین باعث میشه که بیشتر مورد سوء استفاده قرار بگیرند. 🔹وجود افکار منفی زیاد موجب میشه که روابط یک بلغمی با جنس مخالف شکننده و پر از غر و نق باشه! دوشنبه ، پنجشنبه در کانال 👇 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
♨️ یا در ❇️ خانواده اصلی ترین نهاد اجتماعی، و می باشد. 🔺 هدف از گرامیداشت روز جهانی خانواده، اهمیت جوامع جهانی به خانواده به عنوان اصلی‌ترین رکن جامعه و برطرف کردن مواردی است که در دنیای امروز این کانون گرم زندگی را می‌کند. 🔺 علاوه بر آن، روز جهانی خانواده فرصت مناسبی است برای ارتقای عمومی در مورد مسائل مربوط به و بسط آن در جوامع مختلف. 🔺 اگر گام نخست در تشکیل خانواده سنجیده برداشته شود؛ یعنی افراد در ، ، و را در نظر بگیرند، سیر حرکتی خانواده به سوی تشکیل خانواده ای مطلوب خواهد بود. 🔺 ، خانواده ای است متشکل از . 🔺 این خانواده کانونی خواهد بود برای آینده و 🔺 در ایران اسلامی نیز، همچون دیگر کشورهای جهان، با گرامیداشت روز جهانی خانواده، از کانون گرم خانواده میگردد. 📛 عکس منتشر شده از سوی در امور و در روز پانزدهم مه "روز جهانی خانواده" (25 اردیبهشت) چه چیز را می رساند؟ یا ؟ 📛 متأسفانه در این عکس، با نمایش دونماد ، ، بیان شده است. منبع خبر: http://www.jahannews.com/news/727801/ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#فصل یک: 🔺مخ ما پسرا از جنس چیه؟ 🌾سلام . خیلی خوش اومدی به فصل جدید. میخوام تو این فصل در مورد
کتابی که هردختر پلنگی باید بخواند!! نویسنده : داداش رضا 🌾به فاطمه زهرا اذیت میشیم وقتی میبینیم یه دختری تو خیابون این مدلی میگرده. تو رو به قران گوش بده به حرفام. من اون جوری که تو فکر میکنی مذهبی نیستم اما از وقتی فهمیدم تو چه دنیایی زندگی میکنم خدا بالای سرم شاهده که همیشه دغدغه تغییر دارم و اصلا تعصب ندارم و من درونمو بردم به سمت تغییر. گذشته من کاملا شفافه... به خدا فقط من نیستم که اذیت میشم. همه پسرا اذیت میشن. میخوای چند تا از ایمیل هایی که به دستم رسید رو بدم بخونی ؟ ایمیل هایی که به دست داداش رضا رسیده : 📩سلام دادا علی هستم . ۲۳ ساله راجع به این موضوعی که گفتی به خصوص تو شهرای بزرگ خیلی باهاش درگیریم . مانتو های کوتاه و جذب و جلو باز به همراه ساپورت. هر باری که بیرون میرم مراقبم نگاهم به کسی نیفته ولی بازم گاهی آدم نگاهش میفته به این خانما . وقتی لباسای کوتاه و تنگ و میبینم واقعا اذیت میشم و تصویرش تو ذهنم میمونه . یه بار داشتم از دانشگاه برمیگشتم ، بعد از ظهر بود. یه خانمی از روبرو با مانتوی جلو باز و یه ساپورت تنگ داشت میمومد. یه لحظه ی خیلی کوتاه نگاهم افتاد و عمدی هم نبود. ولی همون یه لحظه داغ شدم . از این اتفاقا زیاد میفته دادا . مخصوصا اگه از نزدیک آدم رد بشن یا مثال تو تاکسی . خود به خود آدم داغ میکنه حتی اگه نگاهشو کنترل کنه . امیدوارم یه روز همه ی دخترا قدر خودشونو بدونن و آرامش خودشون و بقیه رو فدای مدی که معلوم نیست از کجا شروع شده نکنن. یا علی مدد 📩سلام داداش آره تا حالا شده من دارم مثال تو خیابون راه میرم ، دخترای هم سن و سال خودمو که حجاب نه چندان خوبی دارن میبینم و تا چند روز فکرم مشغول میشه ، اصلا خیلی وضع بدی شده ، چند بار به این دلیل من توبه شکستم. در ضمن من ۱۴ سالمه و اسم منم ایلیا هستش. دوستای منم که خودشون همسنم هستن خیلی این مشکلو دارن، تو خیابون که داریم باهم راه میریم اذیت میشیم، امیدوارم که یه روزی این مشکل برطرف بشه.
📩سلام داداش رضا آره شده که با دیدن پوشش دخترا تو خیابون ذهنمو به خودشون مشغول کرده و فشار زیادی بهم وارد کرده تا جایی که هرکاری میکردم ازذهنم پاک نمیشد اون صحنه ی لباس پوشیدن اون دختر و چند بارم شده عهدمو شکستم ولی تازگی ها خیلیییی دارم جلوی چشممو میگیرم و همیشه یه کش به دستم بستم تا اگه بازم دیدم از روی لذت اون کشو محکم بکشم تا دردش تمام وجودمو فرا بگیره 📩سلام من سیّد محمد رضا هستم و در آستانه ی بیست و چهار سالگی هستم از اون جایی که توی شهر ما دخترا خیلی راحت میگردن و آزادانه جولان میدن؛ خب طبیعتا خیلی از امثال ما ها اذیت میشیم البته خودم به شخصه خیلی از جاها سعی کردم سرم رو پایین بندازم و نگاهم رو کنترل کنم اما نمیشه همیشه تو خیابون سرت توی یقه ات باشه چون شما منو نمیشناسین صراحتا میگم که من خیلی از این دخترا بخصوص مادرانی که می بینم که همراه بچه هاشون فرهنگ رعایت کردن حجاب رو ندارن لعنت میکنم اما یه قابلیت خوب ذهن من اینه که دیگه توی خونه به ظاهر اون خانما فکر نمیکنم چون توی خونه خانمم که زندگیمو بهش مدیونم آرامش خونمون رو تامین میکنه 📩سلام من ۲۵ سالمه و در شرف ازدواج هستم و اگر خدا بخواهد نمیدونم بلاخره کی ختم به خیر میشه و خیلی برای من شده زیاد به وفور من با ساپورت اذیت نمیشم من بیشتر با این دختر پسر هایی که با همن میگن و میخندند و دست همو میگیرن اذیت میشم و مخصوصا فکرهایی که راجع بهشون میکنم و تصور میکنم با هم لذت میبرند عشق و حال و من باید عذاب بکشم اصلا اون لحظه بدجوری حسرت میخورم انگار آب میشم میرم زمین بدجوری تحریک هم میشم مخصوصا اگر دختره خیلی خوشگل و جذاب باشه و مذهبی محجبه باشه هی خود خوری میکنم هی خود خوری هی حرص و جوش. خیلی حال و روز خوبی ندارم و نداشتم خلاصه بگم ان روز من هی خود خوری میکنم حتی من کارم به خود زنی هم کشیده شده تا اینجا بماند حرف زیاده برا گفتن یا علی
📩داداش رضا سلام ان شاء الله حالت خوب باشه میخواستم نظرمو راجع به بدحجابی و نوع پوشش بگم که هر وقت میرم بیرون از این صحنه های بدحجابی میبینم اعصابم میریزه بهم . من یه خواهشی ازت دارم اینه که تو کانال بگین واسه ریشه کن شدن فساد در جامعه یه دعایی بکنیم و اونایی که دارن این راه رو پیش میرن از خدا بخواهیم اصلاحشون کنه و یه ایمانی بهشون بده به نظرم تاثیر میزاره خدا صدامونو میشنوه و میبینه . این کارمون هم باعث خشنودی امام زمانمون میشه 📩سلام داداش حقیقتا من خودم نمیگم حتما دخترا باید چادر بپوشن واعتقاد به چادر ندارم به نظرم باید لباسی بپوشن که زیبنده ی یک زن مسلمان ایرانی باشه. بعضی از دخترا تو خیابون وقتی میبینی خیلی راحت اندازه اندام و خالصه سایزشو و ... تو ذهنت میتونی حسش کنی و این باعث میشه تو خونه همش بیاد جلو ذهنت و باعث گناهت بشه به نظر من اگه واسه اینطور افراد فرهنگ سازی میکردن و طراحان لباس لباسی ایرانی اسلامی و جوان پسند درست میکردن شاهد اینطور افراد در جامعه نبودیم چون اینطور افراد هیچ موقع نه از چادر خوششون میاد نه چادری میشن حامد هستم ۳۱ساله 🌾خوندی؟ ازت میخوام نگی برو خودتو کنترل کن و نگاه نکن. قبول داری این حرف خیلی بی منطقه ؟ که مثال من هر جوری عشقمه بگردم تو نگاه نکن. من نمیخوام در مورد این چیزا حرف بزنم چون من، .شمایی رو که دارید این کتابو میخونید قشر فهمیده و منطقی میدونم وگرنه اگه جزو این دسته ها بودید هیچوقت این کتابو نمیخوندید. من تو این کتاب فقط نمیخوام از پوشش دختر ها بگم. آره ما پسر ها هم باید کنترل کنیم... اما اگه از دخترا میگم چون واقعا بد شده خیابون. دوشنبه ، پنحشنبه در کانال👇 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
‏خانم مولاوردی یکبار دستشان میخورد از همجنسبازی حمایت می کنند باردیگر اشتباهی دستشان مسیح علینژاد را فیو می کند گاهی هم دستشان هم ردیف با شادی صدر بیانیه امضا می کند فقط مولاوردی ، بقیه اداشم نمی تونن دربیارن خدا اشتباهات بعدی دستشان را ختم بخیر کند *علیرضا پور مسعود🇮🇷* ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#وآنکه_دیرتر_آمد قسمت 12 🌾خواستم اعتراض کنم که من دیوانه نیستم و هرچه دیدم و گفتم راست است ، اما
13 🌾بر خلاف تصورم احمد نه غمگین بود و نه رنجور . هیچ وقت او را این طور سرحال ندیده بودم . با اشتیاقی صد چندان مرا در آغوش گرفت و بوسید و گفت : « خیلی اذیتت کرده اند ؟ » پبه درختی تکیه دادیم . احمد ساکت بود . نمی دانم به چه فکر می کرد . پرسیدم : « حکیم به سراغ تو هم آمد ؟ » گفتم : « مگر تو ماجرا را نگفته ای ؟» جواب داد : « مگر می شود نگویم ؟ البته پدرش سفارش کرد آن را برای دیگران سفارش نکنم . می گوید خطرناک است. اما نمی دانی خودش چه حالی شد . فوری کتاب هایش را آورد و تا شب به آن ها ور رفت . آخر سر با ذوق و شوق گفت که هویت سرور را پیدا نکرده است . » سرم داغ شد . به زحمت آب دهنم را فرو دادم و گفتم : « مرا بگو آمده بودم مطمئن شوم آن چه دیده ایم خیالات بوده ، آن وقت تو مژده سرور را می دهی؟ » خیلی اذیتت کرده اند وگرنه آن ماجرا طوری نبود که به این زودی در آن شک کنی یا فراموشش کنی . بیاد بیاور صورت زیبای سرور و بوی خوشش را . راستی می توانی آن بوی خوش را به این زودی فراموش کنی . » گفتم : « مگر می توانم فراموشش کنم ؟ بگو که پدرت چه چیزی دربارۀ او پیدا کرده ؟ » احمدگفت:«پدرم همان را گفت که سرور گفته بود . که نشانه هایش به امام غایب شیعیان فرزند ابی الحسن عسگری می ماند . چندین نام دارد محمد ، عبدالله و مهدی . یادت می آید که گفت فرزند حسن بن علی است ؟ معجزاتش را به یاد آور . پدرم گفت او نه اسیر مکان است نه اسیر زمان ، آن طور ک ماییم . » گفتم : « اما ، ما که شیعه نیستیم . پس چرا به دادمان رسید ؟ » با اشتیاق زیاد از جا پرید . دست هایش را ه هم زد و گفت : « پدرم می گوید او ولی ِ خدا بر زمین است که به داد هر نیازمندی از هر دین و ایمانی می رسد . نمی دانی چه حال و روزی دارم . از شوق و دلتنگی پرپر می زنم . دلم می خواهد از اینجا بروم . خودم را گم کنم و صدایش بزنم و آنقدر گریه کنم ، آن قدر استغاثه کنم که به کمکم بیاید و آن وقت دیگر دست از دامنش بر ندارم . شده پشت سرش تا آن سر دنیا می روم و دیگر هرگز یک لحظه هم از او جدا نمی شوم . مثل همان مرد سپید پوش ، دیدی با چه شیفتگی به امام نگاه می کرد . همین روزها راه می افتم و می روم . پدرم هم به وجود سرور ایمان آورده . می گوید می دانم که بالاخره تاب نمی آوری و به دنبال او می روی . » شوقش بیشتر در دل من ترس می انداخت تا علاقه و همدلی ام را بر انگیزد . گفتم : « واقعا می خوای بروی ؟ خانواده ات چه می شود.اگر گم و گور شوی و بلایی به سرت بیاید و سرور هم به کمکت نیاید چه؟ چه کار می کنی ؟ » به یاد پدرم و خشونت نگاهش افتادم . احمد با لبخندی عجیب به من خیره شد . در نگاهش ترحم بود و بس . جلو آمد و دست روی شانه ام گذاشت و گفت : « باز هم حرف سرور درست درآمد . احمد زودتر و محمود دیرتر . نه محمود جان ، من شک ندارم و مطمئنم اگر او را از ته دل بخوانم ، اجابت می کند . »
قسمت14 🌾ناگهان من را در آغوش گرفت و به سینه فشرد و گفت : « دلم برایت تنگ می شود . تو تنها کسی در این دنیا هستی که من رازی مشترک با او دارم ، برای همین برایم ار همه عزیزتری ، خدا حفظت کند . » دلم می خواست با او بروم و مثل او امام را صدا بزنم.از فکر اینکه احمد می رود و ممکن است دیگر او را نبینم ، دلم به درد آمد . نمی دانم چرا مطمئن بودم احمد که برود ، یقین من از دیدن سرور به خیال بدل می شود ، همان چیزی که پدر و مادر به آن نسبت می دادند. از سرمایه ای که پدرم داده بود و پولی که خودم جمع کرده بودم ، حیواناتی خریده و آن را به مسافرین و زواری که از حلّه به کاظمین و سامرا می رفتند ، کرایه می دادم و خود هم ناچار همراهشان می رفتم بعضی از مسافرین به خصوص تجار و آن ها که دستشان به دهنشان می رسید ، فکر می کردند که مرا هم همراه حیواناتم اجاره کرده اند . امر و نهی می کردند و از پول کرایه کم می گذاشتند و خلاصه حسابی حرصم می دادند . یادم است یه روز از کاظمین برگشته بودم . مسافرانم تجاری بودند که از کاظمین مال التجاره به حلّه می آوردند . چز اینکه مثل نوکر با من رفتار می کردند ، بیش از اندازه بار حیواناتم کرده بودند ، طوری که آن ها را از نفس انداختند . دست آخر هم ار آنچه طی کرده بودیم ، کمتر پرداختند و این باعث دعوا شد ، اما هرچه جوش زدم و داد و فریاد راه انداختم فایده نکرد . رئیس کاروان گفت : « همین است که هست . یک دینار هم بیشتر نمی دهیم . » من هم وقتی دیدم در افتادن با آن ها بی فایده است ، از خستگی روی سکو نشستم . دهانم از خشم کف کرده بود و بدتر از آن ، جانم آتش گرفته بود . شترهایم نالان و خسته روی زمین ولو شده بودند و اسب هایم از نفس افتاده بودند . دستار از سر باز کردم و عرق سر و صورتم را خشک کردم . چشمم به لباس سفیدی افتاد که کنارم آرام موج می خورد . سر بلند کردم ، مردی بود لاغر اندام و بلند قامت با موها و ریش قهوه ای و تبسمی بر لب که مرا تا حدودی آرام کرد . گفت : « شما محمود فارسی هستید ؟ شنیده ام حیوان کرایه می دهید . » گفتم : « من محمود فارسی هستم ، اما حیوان کرایه نمی دهم . مسافرین قبلی چنان بلایی به سرم آورده اند که دیگر قید این کار رو زده ام . بروید سراغ کسی دیگر . » با مهربانی گفت : « آخر همه که محمود فارسی نمی شوند که در کمترین زمان مارا به سامرا برسانند . » داغ دلم تازه شد . گفتم : « بله دیگه ، ما این طور رسیدگی می کنیم ، آنوقت زوار حق ما رو می خورند . » خندید . دندانهایش مثل مروارید سفید بود . گفت : « که آدم با آدم فرق می کند. ما چند نفر زوار شیعه هستیم که می خواهیم زودتر برویم . پول کرایه ات را هم پیش می دهیم ، به هر قیمتی که خودت تعیین کنی . حالا برادری کن و جواب رد نده . » صدایش چنان دلنشین بود که خلق تنگم ر باز کرد . گفتم : « فعلا که حیواناتم خسته اند . فردا آن ها را به کنار چشمه می برم . بیایید آن جا تا جواب بدهم که می آیم یا نه » گفت : « خدا خیرت بدهد .» و راه افتاد . باد در عبایش افتاده بود و موج بر میداشت .
قسمت 15 🌾سخت ترین کارها بردن حیوانات به کنار چشمه و قشو کردن آن ها ست . مشکل به درون آب میروند و وقتی رفتند ، دیگر از آب دل نمی کنند . بخصوص شتر نر و چموشی داشتم که تا چشمش به آب می افتاد ، شروع می کرد به لگد پرانی و گاز گرفتن گرفتار آن شتر بودم . هر کاری می کردم به درون آب نمی رفت . دفعۀ قبل هم نتوانستم او را توی آب بفرستم . تمام تنش پر از کنه وجانور شده بود . با چوپ می زدمش . خرناس می کشید و دندان هایش را نشان می داد . نوازشش می کردم ، خیره سری می کرد و لگد می پراند . آن قدر ذله ام کرد که شروع به فریاد زدن و ناسزا گفتن . صدایی گفت : « چرا به حیوان خدا ناسزا می گویی ؟ » همان مرد دیروز بود با مردی دیگر که کوتاه تر بود و عمامه ای سبز بر سر داشت . گفتم : « از دست این حیوان کلافه شده ام . هر کاری می کنم به درون آب نمی رود . می ترسم جانورهای تنش به حیوانات دیگر سرایت کند . » مرد در حالی که آستین هایش را بالا می زد ، گفت : « حق داری . هم خودت خسته ای هم این زبان بسته ها . دست تنها سخت است . ما کمکت می کنیم . » گفتم : « نه لازم نیست . شما چرا زحمت بکشید برادر ؟ اسمتان را هم نمی دانم . » گفت : « من جعفر بن خالد هستم ، این هم برادرم محمد بن یاسر است . زحمتی هم نیست . ما اگر به داد برادر مسلمانمان نرسیم پس مسلمانی به چه درد می خورد ؟ ( همین جمله سبز رنگ در قرآن آمده است ) جلو آمد و با یک حرکت ، دهنۀ شترم را گرفت . حیوان سرعقب کشید و لجاجت کرد . اما جعفر شروع کرد با حیوان صحبت کردن ، طوری که انگار با آدم حرف می زند . به همین شیوه او را آرام آرام به طرف آب برد . برادرش محمد هم وارد شد و شروع کرد بر تن حیواناتم دست کشیدن و قشو کردن . درست انگار حیوان خودش را تمیز می کند . شتر نر باز هم سرش را پس می کشید ، اما آن مقاومت سابق را نداشت . جعفر ناچار شد تا کمر توی آب برود . شتر همراش رفت . و شروع کرد به ذوق کردن و پوزه و سر و گردنش را در آب فرو بردن . خندیدم و گفتم : « مثل اینکه جعفر آقا این حیوان قسمت خودتان است و عوض تشکر خودش شما را تا سامرا می برد . » محمد گفت : « پس الحمدالله موافقت کردید ؟ » گفتم : « تا حالا در خدمت ارباب ها بودم . حالا خدمت برادر هایم را می کنم . » ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
👋سلام بر همراهان عزیز❤ 🗓 امروز دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 هجری شمسی 24 رمضان 1441
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆 روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 صبحت بخیر ای غزل ناب دفترم ای اولین سروده و ای شعر آخرم صبحی که یاد تو در آن شکفته شد گویا تلنگری زده بر صبح محشرم ❣اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج❣ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 ‌❣ @Mattla_eshgh
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 ⬅️قسمت نهم 😔هیچکس به من نگفت که طولانی شدن غیبت شما، به خاطر نداشتن یار است و من چقدر دیر دانستم که من هم می‌توانم یار شما باشم. اصلا در فکر من نمی‌گنجید که یاران تو از همین کره خاکی و تعدادی از آنها از همین خاک پاک ایرانند.🌺 👌🏼اگر به من گفته بودند که یاران شما، منتظر شما هستند، گناه در زندگیشان راه ندارد و اخلاقشان ستودنی است، هرگز گناه نمی‌کردم و با مادرم بسیار خوش اخلاق بودم، اما دیر فهمیدم و ندانسته سمت گناه رفتم و در جوانی و غرور بلوغ، دچار بداخلاقی هایی شدم.😔 ✅اما می‌دانم حالا هم دیر نشده اگر شروع کنم قبولم می‌کنی😊 و مهر خادمی بر پیشانیم می‌زنی☺️که خادم تو، ارباب عالم است. ✅من حتی تعداد یاران شما را که بیشتر از 313 نفر هستند را نمی‌دانستم، اما وقتی شنیدم که به این تعداد محدود نمی‌شوند و دسته‌های بعدی هم در راه یاری شما، قیام می‌کنند خوشحال شدم و امیدوار.🌷 🔹سال‌ها منتظر سیصدو اندی مرد است 🔹آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم 🔹ادامه دارد ... 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍🏼نویسنده: حسن محمودی 9 💠⚜💠⚜💠⚜💠 ‌❣ @Mattla_eshgh