🔴 مهم ⚠️ تلنگـــر
⛔️ هرگز و هرگز و هرگز
به اسم خواهر و برادری در فضای مجازی خودمونو گول نزنیم و توجیه نکنیم‼️
واقعیت اینه که هرگز شما با نامحرم خواهر یا برادر نیستین و نخواهید شد!!
لطفا این خط قرمز رو در دنیای مجازی برای خودتون قرار بدین‼️
نود درصد دخترای مذهبی ابتدای ارتباط اشتباهشون با خطاب قرار دادن برادر یا داداشی به ناکجا آباد رسیدن!!😔
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#سو_من_سه #قسمت چهل و سوم 🌾محمدحسین دارد متکایش را از زیر سر مصطفی بیرون می کشد، مصطفی سفت متکا را
#سو_من_سه
#قسمت چهل و چهارم
🌾حرفم را خجالت می کشم ادامه بدهم. اما او می گوید:
- بحث خدا با ما بحث محبته. یه عاشق همیشه محبوبش رو می بخشه، این یک. بعد هم خدا خودش گفته اگه فقط توی دلت از کار اشتباهت پشیمون بشی می بخشه این دو ،
بعد هم گفته: اگر بنده ها می دونستن که من چقدر مشتاق اومدن و دیدار و آشتی شون هستم، از ذوق و شوق جون می دادن.
تو اینا رو بچسب وحید و این کاری رو که اراده کردی و با لطفش ترک کردی، دیگه سراغش نری. یا اگر خواستی بری سراغ گناه، برو یه سرزمین دیگه. یه دنیایی که برای خدا نباشه ، خالقش او نباشه ، از نعمت هایی استفاده کن که از صفر تا صدش برای خدا نباشه ، با چشم و گوش و دست و پایی گناه کن که برای او نباشه ، همۀ دارایی ما از خودشه و ما با همین ها خرابکاری می کنیم و او باز هم هوا داری می کنه.
دمش گرم. به این میگن خدا. خدا باید بنده شو درک کنه که ممکنه خطا کنه اما دوستش داشته باشه. فقط خب خجالتم خوب چیزیه. دروغ چرا، راستش را می گویم:
- سخته مهدوی جان، سخته. یه نیرو کمکی نداری
در چشمانم خیره می شود و می گوید:
- همون رفیق که مثل پدر و شبیه برادره ، همون وحیدجان ، امام دارید وحید؛ امام ، دستش به سمت توس ، دستت رو در دست امامت بذار ، همراهش برو ، ت و هم می شوی شبیه خدا...
ذهنم دارد حرف می زند و من حرف هایش را بلند می گویم:
- دست کشیدن از خیلی کارا شاید راحت باشه، مشکل اینه که چه طور سر این قضیۀ توبه بمونی؟ دست میدی با خدا، بعد دستتو نکشی.
مهدوی لبانش طرح لبخند دارد و نگاهش طرح محبت. دستانش را کاش می داد دست من تا ببیند چقدر سردم شده و من نیاز دارم کسی
هوای من را داشته باشد. بالاخره لب می زند:
- همینو به خدا بگو وحید!
سر تکان می دهم. نمی فهمم منظورش را:
- بگو خدایا دلم می خواد، اشتها دارم برم سراغ کاری که هوسش داره آتیشم می زنه، بگو خدایا می ترسم از بعضی از کارا، می ترسم برم سراغش سختم بشه، مسخره ام کنن، من رو از اطرافیانم جدا کنه. بگو خدایا خیلی اهل داد و قالم، جوشی و عصبی ام. بگو بعضی کارا رو که برای این انجام میدم چون نفسم حال میاد، چون تعریف یه عالمه آدم پشتش درمیاد. بگو من میام کنارت، آروم می شم بعد میرم سرم یه جاهایی مشغول میشه که کیف داره، شیطون حالشو بهم میده، اما تو رو تار می کنه برام.
- به همین رُکی. کل حیثیتمو به باد بدم!
می خندد مهدوی. چنان می خندد که تا به حال ندیده ام.
ِ......
- چندتا نقطه قوت گروهی دارن، چندتا نقطه ضعف اصلی هم تو جامعه ها هست که جوون رو می کشه پا کار اونا.
مهدوی جریمۀ مصطفی را گذاشته تا صدر و ذیل فرقه ها را بررسی کند و برای ماها بگوید. مصطفی هم ما را نشانده پای تابلو و دارد حرف می زند. قاعدتا باید خیلی زور داشته باشد عصر جمعه بیایی مدرسه، اما همۀ ماها با اشتیاق آمدیم. حتی علیرضای وامانده. البته نه به ذوق شنیدن. گفتیم نمی آییم. مهدوی هم به مصطفی گفته بود اگر بچه ها نیایند وای به حالت. مصطفی هم قول شام داد و همه مثل چی نشسته ایم پای حرف هایش:
- نقطه قوت اصلی که استفاده می کنن، خبر نداشتن سطح جامعه از اون هاست. که این عدم اطلاع رو هم خودشون ایجاد می کنن.
حالا چه جوری؟
آرشام خمیازه می کشد و می پراند:
- دو دقیقه وقت داری مُصی! گفته باشم.
درجا جواب می دهد مصطفی:
- ببند شما
- احسنت
این را من می گویم و مصطفی پای تخته ادامه می دهد:
- یه جامعه با تبادل اطلاعات، مردمش رو سمت و سو میده. منظورم از اطلاعات، خبر نیست، کاری با اخبار ندارم، کلی میگم. بالا بردن سطح دانش و حفظ فرهنگ مردم به چند طریقه که بین اون ها، اول مطالعه است که سهم اصلی رو داره، دوم هم نخبه های جامعه، سوم هم رسانه ها. البته الان جای دوم و سوم عوض شده.
جواد صاف می نشیند و می گوید:
- من گزینۀ دوم هستم ، اولیش هم سخته، فشار میاد ، رسانه هم که درِپیتیه!
مصطفی با اجازه ای به مهدوی می گوید و گچ دستش را پرت می کند سمت جواد. جاخالی می دهد اما باز هم می خورد به موهایش و می خندیم. مصطفی تأمل نمی کند و زود ادامه می دهد:
- مطالعه که توی کشور ما باد هواست ، اگه یه خونه کتابخونه توش باشه می گیم واویلا چه خبره، اگه این زلمزیمبو های دکوری رو چند میلیون بخرن بذارن می گیم "باکلاس". اینه که فهم مفید و اطلاع عمیق و درست، عملا در بین عام جامعه جریان پیدا نمی کنه. نخبه هایی هم که اهل حرف زدن باشن، یا کمن یا توی فضای مجازی یه کاری باهاشون می کنن که حرف هاشون بین مردم از اعتبار می افته. می مونه رسانه که چون هفتاد درصد مردم ما رسانۀ خارجی رو ترجیح میدن و از ماهواره و شبکه های دیشی استفاده می کنن، پس اون چیزی که نیاز اصلیشونه دریافت ندارن.
❣ @Mattla_eshgh
#سو_من_سه
#قسمت چهل و پنجم
🌾علیرضا دارد می میرد اما باز هم دست از جفنگیاتش برنمی دارد:
- نیاز اصلی ما با تو فرق داره. مشکل اینه که شما ما رو درک نمی کنید. نیاز من چشم مست و ... دلار هم که باشه من نوکر رسانه های اجنبی هستم. شما مشکلی داری مصطفی جان؟
مصطفی گچ را می گذارد کنار و دست هایش را در جیب شلوارش فرو می کند. این ژست آرام تهاجمی، فقط مخصوص خودش است. چندقدم می کشد جلو و دقیقا مقابل علیرضا می ایستد. لب هم می کشد و سر تکان می دهد. سه بار به چپ، سه بار به راست و بالاخره نگاه عاقل اندر خیلی را برمی دارد از صورت علیرضا و می گوید:
- تو که پنجاه تا بخیه خوردی، یه دور رفتی تو گور، غسل خون کردی، علیل ذلیل این پت و پیاله ها و خراب مراب لب و لپ آویزون داری نصفه نیمه نفس می کشی، لطف کن حرف نزن که من این دو هفته هرچی از آقای مهدوی می کشم، بابت لذت های دو دقیقه ای توی نیازمندم.
قدم عقب می گذارد در حالیکه همه متعجبیم از این لحن مصطفی و یک "ایجان" جواد هم بیشتر از آنکه تشویقی باشد، تعجبی است، را می شنویم. مصطفی کنار تخته که می رسد دوباره برمی گردد سمت علیرضا و انگشت اشاره اش را بالا می آورد و با همان آرامش خراب کننده می گوید:
- درضمن سعی کن قشنگ خوب بشی که وقتی تلافی زجرای این مدت رو درمیارم بخیه هات نیاز به تجدید نداشته باشه. اینا همه، مسیر اون بیابون رو بلدن. خودم خبر میدم بیان جمعت کنن.
حتی مهدوی هم مات مصطفی مانده که برمی گردد سمت تخته و می نویسد:
- رسانه = مدیریت خلاقانه، مزورانه، مهاجمانه، مرعوبانه و محصورانه!
و بعد توضیح می دهد هرکلمه را.
- مدیریت از این جهت که ادارۀ فکر، قلب، گفتار، رفتار انسان رو دست می گیره. اصل یک جامعه رو هم عوام تشکیل میدن که اگر فضای
مجازی، بین مردم به صورت یک فرد خانواده جا بیفته، یعنی بشه ستون زندگی، اونها اولین کاری که می کنن اینه که فکر شما رو عوض میکنن و شبیه افکار خودشون می کنن. یعنی کاری می کنن که شما دیگه مثل اونا اندیشه کنی. بعد دیگه کار راحت میشه. با یه کم تلقین. تاکید می کنم، تلقین. مدیریت همه چیز؛ حتی خورد و خوراک مردم هم دست رسانه میفته. یعنی شما می بینی سبک پوشش، خوراکی، مدل کلامی افراد، بالا و پایین میشه با کمک همین فضا. دیگه نخبه های عقلی هرچی بدوند بازم جا می مونند. چون باید رسانه اونا رو به مردم معرفی کنه که نمی کنه و بدتر به عنوان دشمن لذت های مردم معرفی می کنه. خلاقانه هم که فضاهای مجازی موجود، قشنگ این رو نشون دادن و نیاز به توضیح نداره.
مزورانه یعنی همون شیره مالی و روباه بازی. روباهه بود رفت پای درخت برای پنیر گفت:
چه سری چه دمی عجب پایی. رسانه همین روباه بازی رو ادامه داده تا الان. خیلی ظریف و نامحسوس میاد تو فکر آدما و همه پایه ها و
اساس ها رو جابه جا می کنه. فقط یه مثال معمولی؛ میاد میگه ما چرا باید زبان عربی یاد بگیریم. عرب ها به زور دین رو وارد ایران کردند،
ایرانی ایرانی بمان، چرا باید ارز از کشور خارج بشه بره سمت کشورای عربی برای دفاع برون مرزی، ایران کوروش و داریوش داره، تمدن عظیم داره، ایران جوان بیکار داره و هزار تا فیلم و عکس و... چاشنی می کنه...
علیرضا می گوید:
- مصطفی حرف حق رو می شنوی قبول کن وجدانا!
- تو پستونکتو بخور!
مصطفی بی خیال یکی بدوی علیرضا و جواد ادامه می دهد:
- بعد هیچ کس نمیگه اگر قراره ایرانی بمونیم چرا کل کشور پر شده از آموزشگاه های زبان انگلیسی در حالیکه بچه های خودمون مثل همین آرشام دو تا حکایت سعدی و یه بیت شعر مولوی بلد نیست بخونه. اصلت آرشام تو بلدی فارسی حرف بزنی؟
آرشام سر تکان می دهد و می گوید:
- بتازون مصی بتازون. من و تو حالا حالا ها با هم کار داریم.
- الان چرا هیچ کس نمیگه چرا از کودکی انگلیسی یاد بچه میدن؟ بعد ادامه داره تا پیرزن هفتاد ساله که میاد تو صف شیر یه ورقه دستشه داره کلمه حفظ می کنه و میگه ننه پلیز یه شیر پاکتی اوکی تنکیو. اگه قراره فرهنگ ایرونی حفظ بشه پس این همه نوشتۀ انگلیسی روی تابلو و لباس و شورت و جوراب چیه. اگه عربا قاتلن که مال هزار و چهارصد سال پیشه، اما اینکه نُه میلیون ایرانی، همین صد سال پیش، به دست انگلیسی ها کشته شدند رو چرا هیچ کی رو نمی کنه. اینکه نقد تره.
جواد متعجب می پرسد:
- یعنی چی؟ کی کشته؟
- نُه میلیون؟
- یاخدا ! راسته آقا؟
مصطفی نمی گذارد مهدوی جواب بدهد و بی حوصله می گوید:
- راسته بابا. منتهی من و شما سرمون گرم کلیپای مسخره و به درد نخور تل و اینستاست. یعنی سرمون گرم دیدن هرچیه که اونا می خوان نه دیدن حقیقت!
- پدرسوخته ها! تو کدوم کتاب تاریخی به ما گفتن که بدونیم بی شرفا!
❣ @Mattla_eshgh
#سو_من_سه
#قسمت چهل و ششم
🌾- بگم رد شم. فقط بدونید که تو کتابای تاریخی خود انگلیس اومده اما تو کتابای درسی ما نیومده. تازه تو سند بیست سی گفتن دیگه
تو کتابای درسی نباید از جنگ هشت ساله هم حرف بزنیم. فقط اگه دوست داشتید تخمه بخرید با چیپس و ماست فیلم یتیم خانه ایران ، رو ببینید. بدون منم کوفتتون بشه!
آرشام با التماس نگاه می کند به آقای مهدوی و می گوید:
- آقا نمیشه بقیه شو شما ادامه بدید ما از این مصطفی می ترسیم. آخرش یا ما یا این راهی گورستان می شیم!
- اصل دین اسلام، به زبان عرببیه. اینا براشون زبان مهم نیست. در حقیقت اینا دلسوزی برای ایران نمی کنند، آتش سوزی دینی تو دل ایرانیا راه انداختند. منتهی چون نود درصد ماها غیرت داریم روی دین، از اول نمیگن خدا، قرآن و اهل بیت نه، آهسته آهسته زیراب می زنن. اول میگن زبان عربی نه. خب اگر قرآن به زبان یونانی بود یا اتریشی، مشکلی نبود؟ انگلیس چرا، بله؟ آلمانی و فرانسه و چینی چرا. بله؟ زبان خارجی اگه بده کلا بده. نه اینکه زبانی که ما رو به خدا وصل می کنه بده. بعد هی میگن ایرانی ایرانی بمان. اون وقت رستورانی باکلاس تر و خفن تره که اسم غذاهای غربیش ناخواناتر باشه. دیگه از هات داگ و کاپوچینو گذشته.
الاغ مینو.
خرگینو.
سالاد استرالیایی فرانسوی.
بچه ها افاضه هایشان تمامی ندارد مخصوصا هم که مسلطند! مصطفی فقط دو دقیقه زمان می دهد و خیلی جدی می گوید:
- بسه. تا بهشون رو میدم.
- اقا به قرآن این مصطفی رو چیزخور کردن. این اصالتش خوبه امروز عوض شده.
مهدوی اصلا محل نمی دهد به حرف من. مصطفی هم سری تکان می دهد:
- میگن چرا توی کشورای همسایه می جنگید و پول ما رو خارج می کنید. دیگه آمریکا رو همه به عنوان ابرنکبت نه ابرقدرت که قبول دارند تو صد تا کشور پایگاه نظامی داره تحت عنوان
استراتژی دفاع برون مرزی. خوبه تو عراق و سوریه دفاع نکنیم، تروریست بیاد تو کشور خودمون بزنه دهن همه رو سرویس کنه. حمله ای که مردم ما، به نیروی دفاعی خودمون، دارند می کنند تو جهان بی نظیره. این کار فضای مجازیه. جوان و مردم خامند و حجمه خیلی زیاد و قدرت تحلیل و تفکر پایین میاد و ما هم هی هر جملۀ مزخرف رو فوروارد می کنیم. اصلا یه سؤال اگه دلشون برای جوون بی کار ایرانی می سوزه، چرا ایرانی، چای خارجی و شکلات خارجی، جوراب و کفش وکل لوازم آرایش خارجی مصرف می کنه! پس جوون بی کار مدنظرشون نیست، که اگه ایرانی بخرید نه ارز خارج میشه نه جوون بی کار می مونه. این حرکت مزورانه و دغل کارانۀ رسانه است که هر روزم یه چیز تازه علم می کنه و مردم هم خام می شند...
جواد می گوید:
- آخه اینطوری ارز از کشور خارج نمیشه که... ترکیه، دبی، آنتالیا، کانادا. فقط وقتی یکی بره کشورهای همسایه برای زیارت یا پول بده برای کمک، ارز از کشور خارج میشه؟
با تعجب ابروهایم را بالا نگه می دارم. تمام زندگی جواد می آید جلوی چشمم و می گویم:
- از کی تا حالا مدافع ارز شدی و کشورهای همسایه؟
- حرف حق مدافع نمی خواد. آدم باشی، خودخواه هم نباشی، ساده و خنگ هم نباشی، حرفای صدمن یه غازی که توی شبکه ها و
کانال های مجازی می زنند رو بلغور نمی کنی. دوزار فکر کن، این همه سفر خارجی و ماشین خارجی و لباس خارجی می خریم، نمی گیم وای ارز... بقیه چیزا مشکل داره.
می گویم:
- یکی بگه که ماشین باباش و مامانش هفتصد میلیونی نباشه.
به هیچ جایش نمی گیرد:
- حرف حق رو همیشه آدم وار بگو!
و مصطفی برای اینکه بحث را تمام کند می گوید:
- یه آدمایی هم مثل شما چهارتا هرچی اونا... می کنن، جمع می کنید.
جواد اول خودکار پرت می کند سمت مصطفی که جا خالی می دهد و آرشام کفش پرت می کند. من خودم را و علیرضا دفتر مقابلش را...
می نالم:
- آقا به خدا کشته شد خونش گردن خودشه!
نمی گذارد آقا جواب بدهد و می گوید:
- بیخود. سه هزار ساعت پای چرت خونیای موبایلتون نشسته بودید هیچ مشکلی نبود. همۀ صد ساعتی که وقت گذاشتم علیرضا رو
بیارم تو جمع خودمون رو هیچ... باید یک ساعت بشینید مثل آدم گوش بدید تازه بعدش طرح دارم، همه می گید چشم و الا چشمتون رو در میارم!
- تکبیر!
- الله اکبر...
اصلا اگر شما بگویید ذره ای کوتاه بیاید هیچ. ادامه می دهد:
- مهاجمانه؛ یه بند دارند توی فضای مجازی سمت ما هجوم میارند. یه مدت گیر دادند هسته ای یه مدت گیر دادند موشکی، یهو هماهنگ می ریزن سرمون چرا عزاداری محرم و صفر. هماهنگ می ریزن سر اینکه ولایت فقیه چیه؟ دیکتاتوری؟ چرا سانسور...
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#مقام_معظم_رهبری ✅ زنِ خانواده، مدیر و مدبر #خانواده #سبک_زندگی_اسلامی ❣ @Mattla_eshgh
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 3⃣1⃣قسمت سیزدهم 😔هیچ کس به من نگفت: که باید منتظر شما بود و انتظار ش
💠⚜💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچ کس به من نگفت😔
4⃣1⃣قسمت چهاردهم
😢 هیچ کس به من نگفت: که شناخت شما، 💞عشق راستین ایجاد میکند و عشق، اطاعت میآورد و اطاعت، همان صراط مستقیمی است که دست مرا در دست انبیاء ، شهدا و صالحین و صدیقین میگذارد و اینان همان اهل بیتی هستند که به من بال پریدن میدهند 😍تا کرانه بی نهایت پرواز کنم.
اما کدام شناخت شناخت شما، غیر از دانستن اسم پدر و مادر و سال تولد است که آنها را در نوجوانی آموختیم، اما راه به جایی نبردیم. در مدرسه هم امتحانش را بیست گرفتیم، ولی اثری در زندگیمان نداشت.😔
✅شناخت شما، شناخت علم و ولایت و احاطه شما بر جهان هستی است، که به وسیله شما بلا از ما دفع میشود و برکت و نزولش، به خاطر شماست که ادامه دارد، که ☀️خورشید با اینکه ⛅️پشت ابر است گرما میبخشد و نورش همه جا را روشن کرده و باید میدانستم که شناخت امام غایب به این است که بدانی امان اهل زمین است و زمینیان همه وامدار او هستند و اهل آسمان صدقه ی سر او به حیات ادامه میدهند و زمین🌏 را مشاهده میکنند.
⁉️چرا کسی مرا در نوجوانی به کلاس آمادگی شناخت تو رهنمون نکرد😔 همه چیز را به ما یاد دادند جز این نکته که همه چیز به خاطر توست و تو، امام همه چیزی.
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 14
#هیچ_کس_به_من_نگفت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📚 کتاب #سرچشمه_حیات
✍🏻نویسنده: #مجید_جعفرپور
🔖 #مهدویت
پرسش و پاسخهای معرفتی دربارهی امام عصر
ساعاتی را در این شلوغیهای روزمره، بگذرانیم با معرفت یافتن به امام عصر
بــــ☘ـرگے از کتــاب:
نهایت آرزوی منتظر واقعی، آن است که در برپایی دولت مهدوی و حکومت عدل جهانی سهمی داشته باشد و افتخار یاوری و همراهی آخرین حجت حق را به دست آورد.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#سو_من_سه #قسمت چهل و ششم 🌾- بگم رد شم. فقط بدونید که تو کتابای تاریخی خود انگلیس اومده اما تو کتاب
#سو_من_سه
#قسمت چهل و هفتم
- منم جواب هیچ کدوم رو بهتون نمیدم خودتون که انقدر توی سایتا و کانالا و پیجا دور می زنید یه بار برید دنبال حرفایی که جواب ایناست. فقط یه کتاب هست که خاطرات یه رتبه دو رقمی کنکوره که مثل ترقه خرابکار بوده، خواستید بخونید. نخواستید هم به درک. اسمش؛ در جستجوی ثریا.
جواد طاقت نمی آورد و می گوید:
- مصطفی به جون خودم اگر این کتاب رو مثل آدم کادو نیاری دم خونمون بلایی سرت می آرم که این آرشام به حالت گریه کنه.
- خیلی حرف می زنی جواد. فقط گوش بده. مرعوبانه؛ همین ماها هستیم که تا میگن جنگ می گیم بیا هسته ای دو دستی تقدیم شما. خب اونوقت هی تو سر خودمون می زنیم که چرا ما توسعه نمی یابیم؟ بیا نظامی و موشک هم مال تو... نظاممون رو هم عوض کن فقط با ما نجنگ. فکر کردی اونا میان نازی می کنن. نه بابا قتل عام می کنند مثل عراق و افغانستان و لیبی و صدسال پیش خودمون که شاه گفت بیا شمال برای روسیه، جنوب برای انگلیس... نتیجه شد؛ نُه میلیون یعنی نصف جمعیت اون روز ایران کشته. انگار نه انگار هشت سال جنگیدیم یه وجب خاک ندادیم. هسته ای رو هم که ندزدیدیم کار و فکر بچه های خودمون بوده نوش جونمون. اونام فهمیدن با اسم جنگ رای عوض می کنند تحریم می کنند و...
بدون اینکه نفس بکشد می گوید:
- حالا هم هر کی دلش می خواد بدبخت بشه، باشه هرکی نمی خواد باید طرح من رو اجرا کنه.
- آقای مهدوی! جان من شما یک لحظه نبینین ما یه دور اینو صاف کاری کنیم خیلی دور برداشته.
آقای مهدوی به آرشام نگاه نمی کند و با یه من اخم می گوید:
- طرحت!
گلو صاف می کند. تخته را پاک می کند و می نویسد:
- هدف: ارتقاء اندیشه ما نسل جووون!
برنامه: مطالعۀ منابع اصلی در زمینۀ تاریخ ایران و تاریخ اسلام و دشمن خبیث شناسی!
روند اجرا: معرفی کتب توسط آقای مهدوی!
مطالعه: توسط ماها!
جلسۀ نقد و بررسی و پاسخ به شبهه ها: توسط آقای مهدوی!
پذیرایی هر هفته با جواد... هفتۀ بعد با جواد و آرشی، هفتۀ بعد وحید و آرشی و جواد، هفتۀ بعد علی و وحید و آرشی و جواد!
مدیر ناظر: آقا مصطفی!
و می دود. گچ را پرت می کند و مثل تیر در می رود. چنان می دویم. چنان می دود. کفش به پای هیچ کداممان نمی ماند. دو سه تا می خورد و بقیه اش را نه. تا بیرون مدرسه دنبالش می رویم و غیب می شود. وقتی برمی گردیم آقای مهدوی پای تخته تاریخ جلسات را هم نوشته است. حرفی نمی ماند...
........
- خدا رو رقیب نبین، رفیقه. تو هم رفیق ببین!
حرف هایش شنیدنی نیست، نوشیدنی است...
-باید با تمام وجودت بخواهی و سلول هایت را دوباره متولد کنی...
- مامان و بابا رو با نوزادشون تصور کن! اصلا قبل از به دنیا اومدن! مادره بارداره، نه بچه دیده، نه این بچه براش کاری کرده، فقط زحمت. نه درست غذا می تونه بخوره، نه درست بخوابه، نه درست بشینه، سیستم معده روده هم قاطی می کنه حسابی! اما همین مادر کلی قربون صدقۀ تودۀ سلولی میره تا به دنیا بیاد. پدره هم نه بچه دیده، نه حسش می کنه، فقط می دونه داخل شکم مادر هست. شروع می کنه به محبت به زن و خرید برای زندگی و کار بیشتر. تا به دنیا بیاد یه چلمبه گوشت، که نه درست می بینه، نه عکس العمل نشون میده، واسه خودش گریه می کنه، واسه خودش می خوابه، می خوره، بالا میاره، کثیف می کنه! اینا چیه وحید؟ هیچ سودی برای پدر و مادر نداره، اما اونا دریای محبتن براش. همۀ زندگیشون با این بچه شناخته میشه. خدا این کارا رو می کنه. حالا خود خدا با ماها چطوریه؟ قبول کن که رفیقه! رفیقی که شاخ تر و بی مثل تر از اون نیست. قبل از اومدنمون برامون چیده. حیف نیست جلوش وایسی و بگی: برو خدا... همه چیزت با این خداست. اصلا همۀ دار و ندارت از این خداست. اصلا نگاه این خدا همه ش دنبال توئه. مال توئه. خواهان توئه. کجا داری می چرخی؟ دقیقا همونجا داره باهات می چرخه. می خوابی؛ بیداره و هواتو داره. هستی و نیستی؛ پات وایساده و هست. نمیشه حذفش کرد. هست و نیستت مال اونه.
❣ @Mattla_eshgh
#سو_من_سه
#قسمت چهل و هشتم
می شنیدم، نمی فهمیدم. تا حالا مهدوی اینقدر عجیب حرف نزده بود. در دنیای خودش بود انگار. تا حالا اینقدر سکوت نکرده بودم. اینقدر
کسی برایم دو دو تا چهارتای دلی حرف نزده بود. لب می زنم به سختی:
- اینطوری که شما میگی خدا عاشق منه!
دستش را دراز می کند و می گذارد روی دستم و مشتم را باز می کند. گرم است و سردم:
- من عمق این حرف تو رو نمی فهمم وحید! اما واقعا همینه. فقط یه عاشق می تونه اینطوری سنگ تموم بذاره.
دستان گرمش را دوست دارم. دستم را نمی کشم و می گذارم فشار بدهد.
سلول های یخزدۀ خونم تازه دارند گرم می شوند و می چرخند:
- چی دارم من که عاشقم باشه.
عقب نمی کشد و به چشمان خالی ام نگاه می کند:
- از طرف دیگه ببین. چی داره خدا که اینطور حال و هوای ما رو داره؟ چی می خواد بشیم که همه چی میشه برامون؟
دوباره لب می زنم:
- چی دارم من؟ من چی دارم آقا؟
حالا دوتا دستانش را جلو می آورد و دستم را فشار می دهد:
- چی داره یه بچه که توی شکم مادرشه! ارزش زندگی داره، لذت محبت کردن رو داره، قدرت محبت کردن به پدر و مادر میده، عشق رو متجلیش می کنه. خدا محبت داره که ما رو داره. توی چشمای یه مادر که بارداره نگاه کن و از بچه ش حرف بزن. توی چشمای پدری که چشم به راه اومدن بچه ش هست این سؤال
رو بپرس: چی داره این یه تیکه گوشت؟
چشم می بندم و می گویم:
- اونا گوشت نمی بینن که آقا! وجود بچه رو می بینن.
خودم را در هوا حس می کنم. خدا به من نیازی ندارد، اما به وجود من محبت دارد. خیلی بزرگ تر از دهان من است. بزرگتر از قد و قوارۀ من!
بلند می شوم و می روم. از جایی که مهدوی هست می روم. می خواهم فرار کنم!
این حرف ها فراتر از توان من است. نمی دانم کِی است که به خودم می آیم! اما شب است. روز نیست. تاریک است ولی روشن است. هوا خیلی تاریک است، اما برای من روشن است. تنها هستم اینجا. اینجا را نمی دانم کجاست! جایی هست که هیچکس نیست. سر می گذارم روی زمینی که چمن است. نرم است. به خدا می گویم:
- رفیق! حالا که همه جا هستی، اینجا هم باش!
حالا که اینقدر خواهانم هستی، بگذار در دریای محبتت کمی آرام بگیرم. حالا که دلت برایم تنگ می شود می گذارم چند ساعتی در آغوشم بکشی و برایم محبت خاص خرج کنی... و زمزمه می کنم:
- اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
1⃣ #انجمن_حجتیه را بشناسید... ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
#عاشق_بمانیم ۵۵
✔️ وقتی نظام کلامی در یک فرد اصلاح می شود؛
خداوند آرام آرام بقیه اعمال او را اصلاح میکند!
❣ @Mattla_eshgh