eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از احسان عبادی | ما و او
💠 نکاتی مهم درباره یا یا 🔰 مطالبی این روزها در حال پخش هست که از اول ماه ذی القعده باید شروع شود و دستوراتی از حضرت آیت الله جوادی آملی هم نقل می کنند و... 👈 چند نکته مهم ، حتما توجه بفرمایید 1️⃣ اولا طبق نقل مشهور، این ایام اول ذی القعده تا عیدقربان همان ایامی هست که حضرت موسی (ع) به کوه طور رفتند و 40 شب با خدای خود خلوت کرده بودند. 2️⃣ سیره و توصیه علما هم توصیه به چله گرفتن این ایام بوده است و کسی به هیچوجه این را رد نمی کند. 3️⃣ اما اولا مطالبی که به نقل از آیت الله جوادی آملی و اذکاری که در ذیل این پست ها نشر داده می شود هیچ سندیتی ندارند ، پس بیخود و بی جهت از خودمان دستور نسازیم و آن را به علما نسبت ندهیم !!! 4️⃣ اما علامه بزرگوار توصیه هایی درباره این اربعین و چله داشته اند از جمله: ✅ حال كه ماه ذوالقعده در پيش است رندان خدا يك اربعين به زندان مى‌نشينند، يعنى از اوّل آن تا دهم ذى الحجّه اربعين‌ كليمى‌ دارند ( کتاب شریف نامه ها و برنامه‌ها ص ۱۵ ) ✅ غرض از تصديع تذكر به اربعين‌ كليمى‌ است كه از اوّل ذى القعده تا دهم ذى الحجه است. خنك آنكه در اين ايام جمع هر دو سفر كند و ميقاتش در قربانگاه عاشقان يعنى منى بود. و ديگر از 👈 غسل توبه يكشنبه ذى القعده و خواندن چهار ركعت نماز بعد از آن‌ چنانكه مسبوقيد و هم در اعمال ماه ذى القعده مفاتيح مذكور است غفلت نشود. و هم‌چنين از خواندن دو ركعت نماز بين مغرب و عشاء در ده شب اوّل ذى الحجه تا دهم آن و به دستور اين نماز هم مستحضريد و هم در اعمال ماه ذى الحجه مفاتيح مسطور است كه در هر ركعت بعد از حمد و سوره توحيد يك بار و آيه‌ وَ واعَدْنا مُوسى‌ نيز يك بار خوانده مى‌شود. عمده حضور است و حضور است و حضور.» ( همان کتاب در صفحۀ ۳۵) 👈 همان طور که مشاهده می کنید این عالم بزرگوار ، به هیچوجه این ذکرهایی که در فضای مجازی به دروغ به ایشان نسبت داده می شود را نگفته اند، و فقط گفته اند در این ایام خوب است انسان چله بگیرد ✅ هر عزیزی که قصد گرفتن چله در ایام را دارد، می تواند هر کار مستحبی را که دوست دارد در دلش نیت کند و انجام دهد یا هرکار گناهی که مبتلا هست را ترک کند ، البته در کنار همه اینها افزایش معرفت به امام عصر (عج) هم فراموش نشود و می شود در این ایام یک کتاب خوب مهدوی را خواند و علم و معرفت خود را به امام بیشتر کرد که قطعا باعث نزدیک شدن به امام زمان هست 🌸 ما را هم دعا کنید در این چله گرفتنتان @ma_va_o
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۳۳ مگه اینکه دستم به این محمودی نرسه با این دکوراسیونش ! نمیدونم چجوری هر رو
...عشق ۳۴ سرش رو تکون داد ... قبل از اینکه جوابی بده گفتم : _ببخشید آقای نبوی اگر لطف کنید من همینجاها پیاده میشم از توی آینه نگاهی کرد و گفت : _مگه رسیدیم ؟ _تقریبا ... از این خیابون تا خونه چند دقیقه بیشتر راه نیست ترجیح میدم پیاده برم بقیه اش رو _اوکی. هر جور راحتی راهنما رو زد و رفت کنار خیابون ... همیشه عاشق این تق تق کردن صدای راهنما بودم ! _خیلی لطف کردین ... _خواهش میکنم وظیفه بود _با اجازه ... خداحافظ _به سلامت پیاده شدم و در رو بستم داشتم میرفتم که صدام زد _الهام خانوم ؟ عجب رویی داره ها ! اگه دو تا میدون پایین تر پیاده میشدم حتما میگفت الی بهم ! والله برگشتم سمتش به سمت پنجره خم شده بود _بیشتر از اینا مواظب خودت باش ... بای گاز داد و رفت ! تا خونه داشتم فکر میکردم که این پارسا عجب آدم خاصیه ! یعنی حداقل از نظر تیپ و مدل حرف زدن و برخورد کاملا متفاوت بود با مردای خانواده ما ! یه جوری بود که بیشتر به دل من مینشست انگار ! وقتی رسیدم خونه در جواب مامان که همون اول گیر داد چرا رنگت پریده فقط گفتم امروز تنها بودم خیلی خسته شدم . دستم رو هم یواشکی با یه کش طبی که همیشه توی جعبه ی داروهامون بود بستم و با یه لباس آستین بلند کاملا پوشش دادم جوری که مامان که هیچ خودمم یادم رفت دستم چی شده بوده !البته چون دردش خیلی زیاد نبود و یه مسکن هم خورده بودم. بعد از ناهار و نماز حسابی خوابیدم . بعداز ظهر که بیدار شدم حالم خیلی بهتر شده بود . رفتم توی آشپزخونه تا یه لیوان چای بخورم که دیدم مامان داره کیک درست میکنه _به به چه مامان کدبانویی ! به چه مناسبت داری کیک میپزی مامان جونم ؟ _ساعت خواب ! مگه کیک پختن مناسبت میخواد ؟ _نه ! چه بهانه ای بهتر از این که میدونی یه دونه دخترت عاشق کیکه و میخوای حس مادرانت رو براش اینجوری خرج کنی نه ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۳۵ _باز تو زبونت باز شد؟ نخیر من حوصله حس مادرانه ندارم عزیزم ! شب بعد شام قراره بریم خونه عموت گفتم دست خالی نریم بهتره _چه خبره خونه عمو مگه ؟ _قراره چند روز دیگه مادرجون بیاد میخوان با بابات بشینن برای مراسم و این چیزا حرف بزنن _وا ! مگه چند روزه مادر جون رفته مامان ؟ _انگار خیلی هم دلت تنگ نشده ها ! حسابی سرت گرم کاره .. الان یه هفته گذشته ! _راست میگیا ! حواسم نبود اصلا لیوان چای رو گذاشتم روی میز تا خنک بشه . مامان هم داشت با همزن سفیده رو میزد صدامو بردم بالا که بشنوه _مامان ! میخوای بده من هم بزنم ؟ _نه دختر گلم ! خسته میشی یه وقت _ نه بخدا ... تعارف میکنیا . مگه من با شما چه فرقی دارم آخه ؟ بده من خسته میشیا _تو به چیزی دست نزنی من راحتترم تجربه اینو ثابت کرده . بشین چایتو بخور _ خدایا خودت شاهدی که زمونه بر عکس شده ! ما داوطلبانه میریم واسه کار و کمک این مادران زحمت کش ما رو پس میزنن ناجور همزن رو خاموش کرد . _الهام خانوم تموم شد . توام میخوای داوطلب بشی بلند شو شام درست کن من پس نمیزنم کمکت رو لیوان چای رو با دو تا حبه قند برداشتم و بلند شدم ... مامان خنده ای کرد و گفت : کجا پس کمک چی ؟ _ خدا گفت بلند شو برو مادرت اصلا جنبه نداره ! 5 دقیقه دیگه اینجا بشینی میگه دیگ حلیم بار بذار ... والا ! مثل همیشه دو تایی خندیدیم ... مامان بنده خدا موند تو آشپزخونه دوست داشتنیش و من رفتم پای تلویزیون لم دادم ! شام رو تقریبا زودتر از همیشه خوردیم و آماده شدیم که بریم خونه عمو اینا . ساناز در رو باز کرد ... تا کیک رو دست مامان دید چشمهاش برقی زد که فقط من میفهمیدم دلیلش چیه ! کلا این دختر عاشق هر نوع خوراکی و هله هوله بود ... دست خودشم نبود . عمه اینا هم اومده بودن ... شب خیلی خوبی بود . تقریبا به همه خوش گذشت فقط جای مادر جون به صورت خیلی تابلو خالی بود احسان و حامد سر بریدن کیک و نوشتن لیست مهمونها و اینکه کیا برن دنبال میوه و شربت و شیرینی و خلاصه همه چیز کلی مسخره بازی در آوردن که ما مرده بودیم از خنده .گرچه من هی بلند میخندیدم مامان هم با چشم و ابرو برام خط و نشون میکشید یکی نبود بگه آخه مگه خندیدنم جرمه !؟ والا دوست داشتم اتفاقات امروز رو برای سانی تعریف میکردم ولی سپیده همش چسبیده بود بهمون و میترسیدم حرف بزنم ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۳۶ منم بیخیال شدم و پیش خودم گفتم چیزی که زیاده وقت واسه تعریف کردن . گرچه سانی عاشق اخبار داغه ولی حالا فوقش یکم خنک میشه دیگه ! موقع خداحافظی دوباره یه مرور کوتاه روی تقسیم کارها شد و نخود نخود هر که رود خانه خود ! ساعت تقریبا ۱۲ بود که دیگه رفتم توی اتاقم تا بخوابم که صدای گوشیم بلند شد . اس ام اس داشتم . مطمئن بودم سانازه میخواد مسخره بازی در بیاره طبق معمول خودمو پرت کردم روی تخت و سریع پیام رو باز کردم . اینکه سانی نبود ... شماره ناشناس بود خوبی الهام ؟ دستت بهتره؟ دستم !؟ کی به جز پارسا میدونست که دست من چیزیش شده ؟ ولی من شماره پارسا رو انقدر توی کارها زده بودم که حفظ بودم تقریبا . این نبود که ! نوشتم شما؟ هنوز یک دقیقه نگذشته بود که سریع جواب اومد پارسا نبوی : پس دو تا خط داره ! ولی چرا باید این وقت شب بهم پیام بزنه و انقدر خودمونی حالم رو بپرسه ؟ نمیدونستم چی بنویسم . اصلا درست بود که جواب بدم یا نه ! مونده بودم سر دو راهی که انگار پارسا خودش از این تایم طولانی فهمید چون بازم پیام زد . خواستم بگم فردا نیا شرکت . به خانوم محمودی هم گفتم مرخصیش رو تمدید کردم . بهتره بمونی خونه و استراحت کنی . امیدوارم که خوب باشی . در ضمن خوب نیست آدم کسی رو که نگرانه منتظر جواب بذاره ! شب خوش... جوابی ندادم ولی همین چند تا اس ام اس ... مرخصی فردا ... رسوندنم به خونه ... حس نگرانی که نسبت بهم داشت همه و همه دست به دست هم داد تا با کلی فکر شایدم رویا دیرتر از همیشه به خواب برم. و صبح با هجومی از افکار جدید چشمام رو باز بکنم . اون روز برای تعطیلی شرکت یه دروغ سر هم کردم و به مامان گفتم . البته وقتی صبحانه میخوردم حس عذاب وجدان داشتم چون از دیروز تا حالا کم دروغ نگفته بودم به مامان . این یعنی اینکه دختر بدی شدم. به قول مجریه باید بیشتر حواسم به خوبیهام باشه ... ممکنه همین چند تا خصلت خوبمم از دست بدم کم کم ... والا ! فردای اون روز تقریبا وسواسی تر از همیشه آماده شدم و یه شال مدل چروک که طرحهای خیلی قشنگی داشت و میدونستم خیلی بهم میاد رو سرم کردم ... آرایشم رو یه کوچولو بیشتر کردم و کلا با یه سری تغییرات جزئی نامحسوس توی تیپم به سمت شرکت راه افتادم . شاید دلیلش این بود که فهمیده بودم پارسا روم حساس شده . شایدم حساس نبود و میخواستم ببینم اصلا عکس العملی داره یا نه !؟ هر چی که بود من اسمش رو میذاشتم فضولی توی احساس دیگران !چون میخواستم ببینم اصلا حسی بهم داره یا نه ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۳۷ راستش برای اولین بار از دیدن خانوم محمودی خیلی خوشحال شدم چون میدونستم اگه نباشه بدبختیش مال منه ! خیلی گرم باهم برخورد کردیم . انگار اونم دلش برای من تنگ شده بود .. یواشکی یه سر به اتاق کار زدم تا ببینم هنوز تو همون وضعیته بهم ریخته هستش یا مسعود مرتبش کرده .. وقتی پامو گذاشتم تو اتاق باورم نمیشد اینجا همونجایی هستش که من دو روز پیش توش بودم ! همه کارتونها مرتب یه گوشه چیده شده بود .. قفسه های روی دیوار بیشتر شده بود و تقریبا پایین تر اومده بود به گمونم . دستگاه های اضافی از سر راه برداشته شده بود و روی میز و گوشه کنار اتاق گذاشته شده بود... و مهمتر از همه چهارپایه ای بود که زیر قفسه ها بود ! تقریبا به راحتی میشد به همه جای در و دیوار دسترسی پیدا کرد . اینو میگن ریاست ! مدیریت خوب کسیه که به فکر رفاه و امنیت کارمنداش باشه دیگه ... حس خوبم بیخودی بیشتر شد . انگار پارسا غیر مستقیم یه کاری برای راحتی من کرده بود !گرچه میدونستم که هر کسی اگر بود خوب شاید لازم میدید یه دستی به این اتاق داغون بکشه ... ولی خدا نکنه آدم غرق خیاالت و رویاها بشه دیگه ! توی سالن داشتم با خانوم محمودی کارتهای ویزیت دکتر شریف رو بسته بندی میکردم که صدای حرف زدن و بالا اومدن پارسا رو با مسعود از پله ها شنیدم . به هوای برداشتن گوشیم رفتم توی اتاق طراحی و توی آینه کوچیک همیشه همراهم یه نگاه سرسری به قیافم کردم .. خوب بودم . خودکارم رو از روی میز برداشتم برم بیرون که پارسا اومد توی اتاق ! بدون عکس العمل خاصی سریع بهش سلام کردم . _سلام .. صبح بخیر میدونستم سلام نمیکنه . ولی اصلا توقع نداشتم نیشش تا بنا گوشش باز بشه و زل بزنه توی چشمم و بگه : میدونستم سلام نمیکنه . ولی اصلا توقع نداشتم نیشش تا بنا گوشش باز بشه و زل بزنه توی چشمم و بگه : _ خوشحالم که هم خوبی و هم خوشگلتر و تو دل برو تر از همیشه شدی ! حرفش و چشمکی که بعدش زد باعث شد حس کنم از خجالت سرخ شدم ! نمیدونستم چی بگم یا چیکار کنم فقط سرم رو انداختم پایین و لبمو با دندون گاز گرفتم . صدای خنده بلندش رو که شنیدم به خودم جرات دادم سرم رو بلند کنم و با کنجکاوی نگاهش کنم ... وقتی سنگینی نگاهم رو حس کرد توی خنده گفت : معذرت ! آخه یهو صورتت قرمز شد یاد عکست افتادم ! با گنگی پرسیدم : عکسم ؟! _آره ! همون عکست که توش موش شده بودی ! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
‌ گفتہ در قرآڹ خــ❤️ـــدا آرامشت با همـ😇ــسر اسٺ ڪے شود ایڹ آیــ😍ـــہ‌اش مشموڸ حال مـ🙆ـا شود... ؟♂♀ 😅 💙❣💙 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر ۵.تحقیق 🕵♂ #قسمت_یازدهم 💢گفتگوی #خواستگاری تمام آنچه را که ما از ش
۵.تحقیق 🕵♂ ج) میدان تحقیق در تحقیق باید به چند دسته رفت: ۱. همسایه ها اگر خانواده طرف مقابل، به محلّه شان را عوض کردند به سراغ همسایه قدیمی هم بروید. ۲.رفقا رسوا از# مسائل زیادی با خبر که خانواده ام از آن اطلاعی ندارد. ۳. معلّمان و استادها معلمان جهت دائمی با شاگردانشان و پختگی لازم خیلی از نکات را در مورد طرف می دانند. ۴.مدیریت مدرسه و دانشگاه عیبی ندارد در# مسیر تحقیق خانواده دو طرف سری به کمیته انضباطی بزنند،مگر چه می شود؟ برخی از مسائل را نه رفقا می دانند و نه اساتید ،اما انضباطی می داند. ۵.هم اتاقی افرادی را که مدتی در طلبگی و یا اتاق دانشجویی زندگی کرده‌اند توسط هم اتاقی هایشان به خوبی شناخت. ۶.همکاران همکاران افراد خوبی هستند برای اینکه با بعضی از طرف مقابل آشنا شد. ۷.کلانتری محل برای در یک اداره معمولی که می تواند با دیدن رفتار نامناسب از شما به راحتی شما اخراج کند سو پیشنه از محل لازم است . آیا ارزش زندگی مشترک از آن اداره کمتر است؟ ادامه دارد..... ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
خانم باید و باشه😉تا به واسطه‌ی شادیِ اون، محیط خونه شاد و پر انرژی بشه. هیچ مردی از زن افسرده و غرغرو خوشش نمیاد. سعی کن همیشه سرحال باشی، بانو... ‌❣ @Mattla_eshgh
👆🏼 آدم اگه میخواد یه زندگی مومنانه و البته شیرین داشته باشه تنها راهش اینه که "ظرفیت خودش رو بالا ببره". ⭕️ کی از زندگیش لذت نمیبره؟ 💢 کسی که ظرفیت روحی پایینی داشته باشه. ⭕️ کی توی سختی های زندگی کم میاره؟ 💢 کسی که ظرفیت روحیش کم باشه. ✅ همه ما باید ظرفیت روحی خودمون رو بالا ببریم وگرنه واقعا توی دنیا همیشه دچار مشکل هستیم و دینداری مون هم خیلی سخت و تلخ خواهد بود. ❇️حالا چجوری میشه که آدم ظرفیت خودش رو بالا ببره؟ ✔️ پاسخ دقیق این سوال میتونه ما رو توی زندگیمون خیلی جلو بندازه. در مورد راه های افزایش ظرفیت روحی رو ان شالله با هم مرور میکنیم.
1 ⭕️ معمولا ما آدم ها بسیاری از موفقیت های زندگی خودمون رو از دست میدیم به خاطر اینکه ظرفیت روحی پایینی داریم. ✅ یکی از راه های اینکه ظرفیت آدم بالا بره اینه که وجود رنج در دنیا رو بدونه. 🔵 دنیا جایی هست که انسان چه بخواد و چه نخواد آخرش رنج خواهد کشید. بالاخره گذشت زمان خودش سختی هایی برای آدم داره، وجود بیماری، مرگ، فقر، جنگ و.... در دنیا هست و کسی نمیتونه وجود رنج در دنیا رو انکار کنه. ✔️ همین که ادم بپذیره که طبیعتا باید رنج هایی رو در دنیا تحمل کنه باعث میشه که آمادگی بهتری در مقابل سختی ها پیدا کنه. گاهی خوبه که آدم بشینه با خودش فکر کنه و طبیعی بودن رنج های زندگی رو برای خودش به خوبی جا بندازه. ❇️ اگه آدم وجود رنج رو طبیعی بدونه دیگه با رنج هایی که اطرافیان بهش میدن از کوره در نمیره. میدونه که سهمیه رنج در دنیا ثابت هست و همه انسان ها در مجموع به میزان مساوی در دنیا رنج خواهند کشید...☺️ ☢️ میدونه که هر کسی رنج های مخصوص به خودش رو داره و هیچ کسی زندگی کاملا راحتی نخواهد داشت. به قول قدیمی ها: هر که را سر بزرگ، درد بزرگ... ‌❣ @Mattla_eshgh
ازدواج معنوی؛ دامی برای وابسته‌ کردن افراد به فرقه‌ فرقه‌ها برخلاف ادعای ظاهریشان که مدعی‌اند افراد بدون تغییر دین می‌توانند پیرو فرقه هم باشند، ولی پس از جذب و آشنایی افراد به فرقه‌ها، آنها را مجاب به تغییر دین خود کرده و اعتقادات فرقه را به عنوان یکی از ارکان ایدئولوژی القاء می‌کنند 🔻اختلاط جنسیتی که یکی از دام‌های فرق انحرافی می‌باشد، می‌رود تا مرز بین شرم و حیا و عفت و پاکدامنی افراد را از بین ببرد. ازدواج معنوی افراد (جنس مخالف) با یکدیگر و ابراز محبت و احساسات شدیدی که بعضا منجر به فساد اخلاقی می‌گردد، یکی از عوارض این عوام‌فریبی‌ها است. 🔻این پروسه که از سوی سران فرقه‌ها تعریف شده، از جذابیت بالایی برخوردار است که باعث تداوم و وابستگی افراد در فرقه و گروه می‌شود. بسیاری از اعضای جدید با ورود در این نوع مجالس و پارتی‌ها که در آن‌ها هیچ محدودیتی برای رابطه برقرار نمودن با جنس مخالف وجود ندارند، جذب فرقه و القائات شیطانی آن‌ها می‌گردند. ‌❣ @Mattla_eshgh