🔴 در انفجار برج های دوقلو در امریکا، حتی یه نفر یهودی هم کشته نشد!
💢 در آمریکا فقط کسانی به ریاست جمهوری میرسند که اظهار نوکری بیشتری به اسرائیلی ها کنند.
یهود 3000 ساله که همه چیز رو برای تسخیر کل جهان آماده کرده.
❌ توی هند و پاکستان و آفریقا و هر جای دنیا که آتشی بر پا میشه، باید بری دنبال دست های اسرائیلی ها! 😒
اونی که شیخ فضل الله رو فرستاد بالای دار، یهود بود..
قرآن کریم:
لا تزال تطلع علی خائنه منهم...
⭕️ ای پیامبر، لحظه ای نیست که از خیانت های یهود آگاه نشوی...
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
P 16.mp3
2.56M
#دشمن_شناسی 16
💰🌎 ثروت امروز دنیا دست یهود هست.
برج های دوقلو مظهر تجارت جهانی آمریکا بود که به طور کامل به دست یهود اداره می شد.
استاد طائب
🏵 @IslamLifeStyles
مطلع عشق
🔹 #او_را ... ۴۱ شب مرجانو راضی کردم و با زور بدمش خونمون دوست نداشتم تنها باشم در و دیوار اتاق مث
🔹 #او_را ... ۴۲
چشماشو خون گرفته بود😰
داد زد : باز کن در این خراب شده رو😡
با ترس درو باز کردم،
از توی حیاط داد و هوارش بلند شد...
-ترنم...
چه خبره تو این خراب شده😡
چه غلطی داری میکنی تو؟؟
رفتم طرفش
قبل اینکه بخوام چیزی بگم هلم داد تو خونه و اومد تو!
-چرا لال شدی؟؟
این عوضی کی بود اومد تو؟؟😡
-عرشیا...
-زهر مار...
مرض
کوفت
میگم این کی بود؟؟😤
-داداش مرجانه
-باشه،من خرم😡
مرجان و میلاد بدو بدو اومدن سمت ما.
چشم عرشیا که به میلاد افتاد،خیز برداشت طرفش و یقشو گرفت
میلاد هلش داد و باهم درگیر شدن
دست و پام یخ زده بود.
مرجان داشت سکته میکرد و سعی داشت جلوی عرشیا رو بگیره.
سر و صورت هردوشون خونی شده بود😰
تمام توانمو جمع کردم و داد زدم
-عرشیاااااا گمشوووو بیرووووون😡
یه دفعه هردوشون وایسادن،
عرشیا همینطور که نفس نفس میزد اومد سمتم....
-من پدر تو رو در میارم...
حالا به من خیانت میکنی دختره ی...
دستمو بردم بالا،میخواستم بزنم تو گوشش که دستمو تو هوا گرفت و پیچوند...
دادم رفت هوا😖
-نکن😭
شکست😫
میلاد اومد طرفمون و دستمو از دست عرشیا کشید بیرون.
-نشنیدی چی گفت؟؟😡
گفت گمشو بیرون!
هررررری!!
عرشیا مثل یه گرگ زخمی نگام کرد و با چشماش برام خط و نشون کشید،
یه نگاهم به میلاد انداخت
-حساب تو هم بمونه سرفرصت شازده!
اینو گفت و رفت...!
قلبم داشت از دهنم میزد بیرون
همونجا نشستم و زدم زیر گریه😭
روم نمیشد تو چشمای مرجان و میلاد نگاه کنم.
نیم ساعتی سه تامون ساکت نشستیم.
با شرمندگی ازشون معذرت خواهی کردم و هرچی از دهنم درمیومد به عرشیا گفتم.
میلاد و مرجان سعی کردن ارومم کنن،
اصرار کردن باهاشون برم بیرون،اما قبول نکردم و ازشون خداحافظی کردم.
با رفتنشون دوباره نشستم و تا میتونستم گریه کردم.
دلم میخواست عرشیا رو بکشم
دیگه حالم ازش بهم میخورد...
"محدثه افشاری"
ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
🔹 #او_را ... ۴۳
تا عصر هیچ خبری از عرشیا نبود،
اما از عصر زنگ زدناش شروع شد...
سه چهار بار اول محل ندادم
اما ترسیدم بازم پاشه بیاد ،
این بار که زنگ زد جوابشو دادم
-الو
-چرا این کارو با من کردی؟؟
-ببر صداتو عرشیا...
تو آبروی منو بردی...😡
-ترنم تو به من خیانت کردی!!
من احمقو بگو اومده بودم که ببرمت بیرون باهم صبحونه بخوریم...
-نه نه نه....😤نکردم
تو اصلا امون ندادی من حرف بزنم
اون پسر داداش مرجان بود،اومده بود دنبال مرجان
-دروغ میگی😠
پس چرا هرچی زنگ میزدم جواب نمیدادی گوشیتو؟؟
اگه ریگی تو کفشت نبود چرا اینقدر ترسیده بودی؟؟؟
-قیافه تو رو هرکی میدید میترسید😡
کار داشتم
گوشیم سایلنت بود
اصلا دوست نداشتم جواب بدم
خوبه؟؟😡
-پاشو لباساتو بپوش میام دنبالت میریم حرف میزنیم
-عرشیا این طرفا پیدات شه زنگ میزنم پلیس!!
دیگه نمیخوام ریختتو ببینم!
نمیخوام
حالم ازت بهم میخوره😠
-خفه شو...
مگه چیکار کردم که حالت از من بهم میخوره؟؟
گفتم حاضر شو میام دنبالت...
-عرشیا نمیخوام ببینمت
بفهم!!
دیگه بمیری هم برام مهم نیست!!
-همین؟؟
به جایی رسیدیم که بمیرمم برات مهم نیست؟؟
-اره.همین!
-باشه خانوم...باشه
خداحافظ...
گوشیو قطع کردم و رو سایلنت گذاشتم
خودمم یه مسکن خوردم و رفتم تو تخت😴
ساعت هشت،نه شب بود که با صدای مامان از خواب بیدار شدم
-ترنم خوابی؟؟😕
-سلام.از مطب اومدین بالاخره😒
-پاشو.پاشو بیا شام بخوریم
-باشه،برید الان میام
بلند شدم و رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم سراغ گوشی.
چقدر بهم زنگ زدن!
پنج تاش از مرجان بود و ده تاش از علیرضا.
میخواستم به مرجان زنگ بزنم که علیرضا زنگ زد.
-الو؟
-الو ترنم خانوم کجایی؟؟؟
پاشو بیا بیمارستان
عرشیا اصلا حالش خوب نیست...
دکترا گفتن ممکنه دیگه زنده نمونه...!
"محدثه افشاری
ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
🔹 #او_را ... ۴۴
شوکه شدم.
آدرس بیمارستانو از علیرضا گرفتم و سریع حاضر شدم.
بدو بدو رفتم پایین ،قبل اینکه به در خونه برسم صدای مامان و بابا بلند شد...
برگشتم طرفشون
-سلام.خسته نباشید
-علیک سلام ترنم خانوم!کجا!؟؟
-بابا یه کار خیلی ضروری پیش اومده،یکی از دوستام حالش خوب نیست،بیمارستانه
یه سر برم پیشش زود میام...
-کدوم دوستت؟؟
-شما نمیشناسیدش😕
-رفتن تو دردی رو دوا نمیکنه
بیا بشین غذاتو بخور...
-بابا لطفا...
حالش خیلی بده😢
مامان شما یچیزی بگو...
-ترنم دیگه داری شورشو در میاری...
فکرمیکنی نفهمیدم چه غلطایی میکنی؟؟
چرا باشگاه و آموزشگاه نمیری؟؟
دانشگاهتم که یکی در میون شده😡
-بابا...
دوست من داره میمیره...
بعدا راجع بهش صحبت میکنیم.
باشه؟؟
با اخمی که بابا کرد واقعا ترسیدم...
اما همین که سکوت کرد،از فرصت استفاده کردم و با گفتن "ممنون،زود میام" از خونه زدم بیرون...
با سرعت بالا میرفتم سمت بیمارستان😰
خدا خدا میکردم زنده بمونه...
اینجوری که علیرضا میگفت اصلا حال خوبی نداشت!!
رسیدم جلوی بیمارستان،داشتم ماشینو پارک میکردم که گوشی زنگ خورد.
مرجان بود...
-الو
-سلام عشقم😚
چطوری؟
-سلام...
خوب نیستم😢
-چرا؟؟
عرشیا بهت زنگ زد؟؟
-مرجان عرشیا....😭😭
-عرشیا چی؟؟
چیشده ترنم؟؟😳
-عرشیا خودکشی کرده😭
-بازم؟😒
-این سری فرق میکنه مرجان
اصلا حالش خوب نیست!!
ممکنه زنده نمونه
-به جهنم...
پسره وحشی😒
الان کجایی؟
-جلو بیمارستان
داشتم ماشینو پارک میکردم
-ها؟؟😟
برای چی پاشدی رفتی اونجا؟؟
-خب داره میمیره...
-خب بمیره😏
مگه خودت صبح دعا نمیکردی بمیره؟؟
-خب عصبانی بودم...
-یعنی الان نیستی؟؟؟😳
دیووووونه اگر بمیره تو راحت میشی
نمیره هم مجبوری دوباره بهش قول بدی که باهاش میمونی و دوباره همین وضع....😏
دیوونه اون داره از این اخلاق تو سوءاستفاده میکنه...!!
دیگه هیچی نگفتم...
مرجان راست میگفت
اگر بخواد زنده نمونه رفتن من که فرقی نداره
اگر هم بخواد بمونه دوباره گیر میفتم...
واقعا دیگه اعصابشو نداشتم...
با مرجان خداخافظی کردم،
چنددقیقه به بیمارستان زل زدم و تو دلم از عرشیا خداحافظی کردم و دور زدم....
"محدثه افشاری"
ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
✍خوش بحال قلبهایی.... که هر صبح ؛ رو به یاد شما، باز می شوند.... طراوت همه عالم.... در گروی تکرا
ریپلای به پستهای روز سه شنبه👆
شروع پستهای روز چهارشنبه (خانواده وازدواج )👇
✨
کاش میدونستی که
آرامم میکند... " بودنت "
آرامم میکند... " دیدنت "
آرامم میکند... " صدایت "
آرامم میکند... "خنده هایت"
آرامش من در " کنار " توست
آرامش من در "خواستن" توست
@Mattla_eshgh
مطلع عشق
♨️چند نکته مهم که خانواده دختر باید در #خواستگاری رعایت کنند 📌الو! الو! من خواستگارم! 🍃وقتی با من
♨️چند نکته مهم که خانواده دختر باید در #خواستگاری رعایت کنند
📌حبیب خدا با دسته گل
🍃مهمان حبیب خداست و ما اعتقاد داریم با خود برکت میآورد، چهبرسد به اینکه بحث خواستگاری، ازدواج و تشکیل خانواده در میان باشد. پس تا آنجاییکه میتوانید در پذیرایی چیزی کم نگذارید. البته نیازی نیست خیلی خرج کنید؛ زیرا معلوم نیست چند خواستگار به خانه شما خواهد آمد تا دخترتان به سلامتی راهی خانه بخت شود، اما با جانودل و در کمال سلیقه پذیرایی کنید.
🍃کدبانوبودن یک دختر از همان خانه پدریاش معلوم میشود. اگر دختر شما هیچ هنری جز درس خواندن ندارد، باید فکر چارهای باشید.
داماد و خانواده او وقتی ببینند که عروس هنری از خود نشان میدهد و یا خانه تمیز و پاکیزه است، همه نشانه این است که دختر این خانواده در آینده بانوی موفقی خواهد بود؛ حال کارمند موفقی باشد یا خیر.
🍃در پذیراییتان نوع جلسه را در نظر بگیرید. مثلاً شیرینی ناپلئونی برای خواستگار یعنی استرس دو چندان. همینطور میوهها را میتوانید خیلی زیبا بچینید و حتی برای سهولت یک ظرف میوه پوستکنده هم بیاورید.
🆔 @Mattla_eshgh
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
ارتباط حرام _ 2.amr
496.6K
#ارتباط_حرام
🔴 الکی توی شبکه های اجتماعی و اینترنت تاب نخور!
🚸 همه جا مراقب چشمت باش، خصوصا توی محل کار و مهمانی های خانوادگی....
🌹حاج آقا حسینی
💢 @IslamLifeStyles
#خانوم_و_آقای_عزیز
💌صبح تا شب اگر هزارا بار به شوهرتان بگویید دوست دارم عاشقتم ، تنها همون مرتبه اولش تاثیر گذار است در عوض با پوشیدن لباسهای خوب،آرایش مورد علاقه همسرتان،آماده کردن غذای مورد علاقه همسرتان توجه شوهرتان را چندین برابر به خود جلب میکنید چون مردها دوست داشتن را در عمل میدانند نه در کلام
آقایان:
💌اگر روزی چندین مرتبه به همسرتان ابراز علاقه کلامی کنید باز هم کمه
شاید از نظر شما همینکه صبح تا غروب سر کار میرید یعنی همسرتان را دوست دارید اما زنان محتاج شنیدن واژه های محبت آمیز هستند از جانب شوهرشان؛
🍃
#همسرداری
💓 @Mattla_eshgh