eitaa logo
مطلع عشق
268 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ بر مدار زندگی بلند می نویسم : هر تپش برای تو وقت آن رسیده که صدای قلب انتظار به فریادِ آمدنت برسد ! ✨ @Mattla_eshgh
۱۷ مهر ۱۳۹۷
مطلع عشق
〽️خودکشی های دسته جمعی دیدید😉 💥حالا ما خودکشی نمیکنیم حالا مثلا همدیگرو میکشیم🔫 🔸حالا راه حل میشه
خوب حالا ما از خداوند متعال سوال داریم. ❓❓❓ خدایا ما نظام تسخیری رو پذیرفتیم ✔️ 🔺 ولی خدا شما مگه بندگان خودت رو خلق نکرده بودی برای اینکه بنده تو بشن و عبودیت برای تو بکنند 🤔 (.الا لیعبدون) عبودیت برای تو بکنند 🔻ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون🔺 ❌خدایا بااین نظام تسخیری که در عالم درست کردی، ببخشید خدایا ما گزارش تلخ میدیم خدمتتون 💡ولی خوب مجبوریم گزارش بدیم 📝 🔶واقعیتی ست که ما داریم میبینیم هرچند خودتم داری میبینی. 💎بهتر ازما حالا بذار ما هم حرفمونو بزنیم 〰〰 🔻خدایا این بنده های تو دارن همدیگر رو به عبودیت میکشن🔺 ⚠️نوبت به بندگی تو نمیرسه.😔 🌀دراین نظام تسخیری که خدا فراهم کردی در عالم 🔺این آدم ها دارن همدیگه رو به بندگی میکشن. 🔺به بردگی میکشن. 🔺بردگی و بندگی های کهنه 🔺بردگی های نوین ▪️بالاخره همه جور بردگی وجود داره . ▪️کسی اجازه نمیده کسی بیاد مقابل تو قرار بگیره، بندگی بکنه.❌ ❗️غرض شما اگر از خلقت بشر عبودیت بود 🔻خدایا باید گزارش بدیم با کمال تاسف😔 ❗️که بندگان تو همدیگه رو سر راه رسیدن به تو ربودن به تسخیر کشیدن و برده خود قراردادن🚫🚫🚫 ❇️خدایا شما الان اینجا چکار میکنی؟ ⁉️ ⚠️ دقت کنید یک آیه قرآن براتون بخونم 💠 اولا خداوند متعال جواب میده فکر نکنید که 🔹 من خبر نداشتم که این نظام تسخیری که در عالم پدید آمده در اثر تفاوت ها〰〰 🔸این دست من نبوده و 🔸بالاخره ما هم ناچار شدیم 🔸 دیگه حالا انسان بسازیم بعد بگیم حالا انسان اینجوری شده دیگه چکارش کنیم❗️ شنبه ، سه شنبه در 👇👇 🆔 @Mattla_eshgh
۱۷ مهر ۱۳۹۷
۱۷ مهر ۱۳۹۷
🔴 می‌گن یه روز شیطان پیش عالمی میره و از یک قاعده فلسفی از اون عالم ایراد میگره. شروع به بحث میکنن و عالم شیطان رو متقاعد میکنه و پیروز میشه. عالم وقتی دید شیطان شکست خورده میگه: اون شیطونی که این همه دب دبه و کب کبه داره کو شیطون نیشخندی میزنه😏 شیطون هم میگه میخواستم 7 ساعت هم صحبتی با شیطان در پروندت نوشته بشه، که شد. 🔹خدا نکنه مسلمانی بازیچه و دست رشته شیطان قرار بگیره چه از جنش و چه از انس. حکایت سیاستهای خارجی دولت هم همینه دست رشته شیطان بزرگن ولی هنوز نفهمیدن تازه افتخار هم میکنن شیطان بزرگ رو منزوی کردن. ✅سنت خداست که در مقابل شیطان یک قدم کوتاه بیای مجبور میشی قدمهای بعدی هم کوتاه بیای. حکایت برجام خاکریز اوله که در مقابل آمریکا کوتاه اومدن و حالا خاکریزهای بعدی رو باید خراب کنن. الان و بعد و.... نگید نه که الان پای میز مذاکره موشکی هستید و دو روزه دیگه گندش درمیاد. امام علی علیه السلام میگن: اینها بر باطلشون پایدارن و قدمی کوتاه نمیان. ❓چرا ما از حقمون کوتاه اومدیم؟؟ فکر کردید ریشه این دست رشته شدن دولت چیه؟ فکر کردید چرا اعتراضهامون جواب نداد؟؟ به نظر شما چرا؟! ⬛️شما هم شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
۱۷ مهر ۱۳۹۷
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
P 17.mp3
1.83M
17 📌 چند پرسش و پاسخ بسیار مهم از استاد طائب ✌ قطعا مسلمانان پیروز خواهند شد... حتما گوش بدید! 🏵 @IslamLifeStyles
۱۷ مهر ۱۳۹۷
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
P 18.mp3
2.56M
18 📌 پاسخ های استاد طائب به برخی سوالات فراماسونری - صهیونیست چیست؟ - دین زدگی 💥 حتما گوش بدید. عااااالیه! 🛄 @IslamLifeStyled
۱۷ مهر ۱۳۹۷
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🔴 نخ حاکمیت مصر و اردن و عربستان و امارات و... در دست اسرائیل هست. ✅ اول باید این نخ رو پاره کنیم. اول باید مردم مصر رو به این نتیجه برسونیم که اسرائیل داره به ضررشون کار میکنه و بعد مردم سایر کشور ها.
۱۷ مهر ۱۳۹۷
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
👆✅ توی این فایل پاسخ یکی از مهم ترین سوالات مرسوم رو میگیرید. 💢 چرا ایران عقب مونده هست؟ 💢 آیا اصلا عقب مونده هست نسبت به سایر کشورها یا این حرف غلطه؟ دلیل دقیقش چیه؟ ✔️👌 با این فایل خیلی از مطالب براتون روشن میشه به لطف خدا....
۱۷ مهر ۱۳۹۷
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
۱۷ مهر ۱۳۹۷
مطلع عشق
🔹 #او_را ... ۵۹ برگشتم سمتش. نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده!
🔹 ... ۶۰ احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه، انگار فقط میخواست وقت بگذرونه! یه حس بدی بهم دست داد... فکرکردم دیگه زیادی دارم مزاحمش میشم!! -ممنون میشم نگه دارید. دیگه باید رفع زحمت کنم! -ممنون میشم که فکرنکنید مزاحمید!! با تعجب نگاهش کردم! -من از دیروز شما رو علاف خودم کرد! -اینطور نیست! من دیروز داشتم میومدم پیش شما! چشمام گرد شد! -پیش من؟😳 -بله😊 -میشه یکم واضح حرف بزنید،منم بفهمم چی به چیه؟!! -خب ... راستش... بنده تو اون بیمارستان، به کسانی که نیاز به مشاوره دارن، کمک میکنم! مثل... مثل کسایی که اقدام به خودکشی میکنن! با این حرفش به شدت عصبانی شدم -نگه دار😠 با تعجب نگاهم کرد -چرا؟؟😳 -گفتم نگه دار😡 من نیاز به مشاوره ندارم! از همه دکترا و روانشناسا حالم بهم میخوره! چون دقیقا همین خانواده ای که ازشون فراریم،یکیشون دکتره،یکیشون روانشناس!!😡 -ولی من نه دکترم و نه روانشناس! -چی؟؟پس چجوری میخواستی به من مشاوره بدی؟؟ نکنه روانپزشکی؟! -خیر😊 -منو مسخره کردی؟؟😠 پس چی؟دامپزشکی؟😒 سرشو برگردوند سمت خیابون،معلوم بود که داره میخنده و میخواد من خندشو نبینم! -چیز خنده داری گفتم؟؟😠 -نه... اخه دامپزشک...!! ببخشید معذرت میخوام... و تو یه لحظه کاملا جدی شد!😕 -هیچکدوم اینایی که گفتین نیستم! من طلبه ام! -ها؟؟😟 چی چی ای؟؟😕 آخوند؟؟😡😡 از عصبانیت میخواستم بترکم... -نگه دار😡 بهت میگم نگه دار😡 داشتم داد و بیداد میکردم و سعی داشت آرومم کنه! وقتی دید دستمو بردم سمت در، سریع نگه داشت از ماشین پیاده شدم و دویدم اون سمت خیابون و تو کوچه پس کوچه ها خودمو گم کردم! نمیخواستم حتی بتونه پیدام کنه! پسره ی احمق😡 من احمق ترو بگو که سوار ماشینش شدم و دیشبو تو خونه ی یه آخوند گذروندم😡 کاش میشد برگردم و یه دونه بزنم تو گوشش😠 از عصبانیت نفس نفس میزدم و میرفتم. چه خوب بود که خیابونا خلوت بود...! وگرنه با این لباس مزخرف.... اه اه... یه لباس صورتی گشاد که تا زیر زانوهام بود با یه شلوار گشاد تر از اون که یه خانواده میتونستن باهاش چادر بزنن و توش زندگی کنن!!😖 یه دمپایی آبی بیریخت پلاستیکی با یه روسری سفید بدقواره😖 وای آخه این چه زندگی مزخرفی بود که توش افتاده بودم😩 انتهای کوچه میخورد به یه خیابون دیگه، یه ربعی مستقیم رفتم تا رسیدم به یه پارک! کلافه بودم حتی نمیدونستم اینجا کجاست!! فقط از مدل محلش مشخص بود که اصلا نزدیک خونمون نیست!!😢 داغون داغون بودم... هنوزم هوا سرد بود، حتی خورشید هم رنگ به روش نمونده بود و داشت خودشو پشت ابرها قایم میکرد! بارون نم نم شروع به باریدن کرد... ببار... ببار... شاید دل تو هم مثل دل من پره! شاید تو هم هییییچ‌کسو نداری...! ببار... منم باهات همدردی میکنم... و اولین قطره ی اشک امروزم رد گرمی روی صورتم انداخت...! کم کم داشتم از خلوتی پارک میترسیدم! امروز باید چیکار میکردم!؟ تا شب کجا میگذروندم...؟! اونم تو این سرما... اه😣 مگه فردا شروع فصل بهار نیست؟؟ پس این هوا چی میگه تو این موقع سال؟؟ هنوزم فکر خودکشی تو سرم بالا و پایین میپرید... یاد اون شب افتادم... کاش مرده بودم...😭 ولی من فرار کردم که خودمو خلاص کنم... پس چرا داشتم دست دست میکردم؟! اون موجود سیاه، مثل یه کابوس، هنوز جلو چشمام بود😰 اون کی بود؟؟ چی بود؟؟ شاید تنها دلیل دست دست کردنم همین بود. خمیازه کشیدم! خوابم میومد... اصلا چرا صبح اینقدر زود بلند شدم؟؟ بلند شدم تا ببینم جای امنی پیدا میکنم یکم بخوابم! یه اتاقک کوچولو تو پارک بود. رفتم جلو سر درش نوشته بود "نمازخانه" رفتم تو هیچکس نبود! گرمتر از بیرون بود. رفتم پشت پرده، اونجایی که نوشته بود قسمت خواهران دراز کشیدم و چشمامو بستم... خواب ،خیلی سریع منو با خودش برد! "محدثه افشاری" 💓 @Mattla_eshgh
۱۷ مهر ۱۳۹۷
🔹 ... ۶۱ با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم. نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود. سرم همچنان گیج میرفت! میدونستم خیلی ضعیف شدم. خبری از ساعت نداشتم. بلند شدم و یه چرخی تو اتاقک زدم، یه ساعت گرد آبی رنگ رو دیوارای کرمی بود که با دیدن عقربه ی ثانیه شمارش که زور میزد جلو بره اما درجا میزد، فهمیدم خواب رفته! 🕒😴 برگشتم سر جام! یه چیزی به دلم چنگ مینداخت و میخواست هرچی که صبح خورده بودم بکشه بیرون... سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و بهش محل ندم!! نمیدونم چقدر شد! شاید یک ساعت به همون حالت اونجا نشسته بودم داشتم کلافه میشدم😣 یعنی الان فقط میتونستم بخوابم و بیدار شم و بشینم و بخوابم و...؟؟!! دیگه حتی خوابمم نمیومد‌! دلم میخواست اتاق خودم بودم تا حداقل یه دوش میگرفتم! اتاق خودم....! آه...😢 کی باور میکرد الان من با این وضع تو چنین جایی...!! اصلا چیشد که به اینجا رسید...؟ چرا من نمیتونم عامل این بدبختی رو پیدا کنم...😣 چرا زندگی من یهو اینقدر پوچ شد؟! یا بهتره بگم از اول پوچ بود... مثل زندگی همه! پس چرا بقیه حالیشون نیست؟؟ نمیدونم... نمیفهمم... فردا عیده!! و من آواره ام... دیگه هیچ دلخوشی تو دنیا ندارم! هیچی!! فکر و خیال داشت دیوونم میکرد! کاش حداقل میدونستم ساعت چنده😭 یعنی این وضع از خونه خودمون بهتره؟؟ شاید اره! اینجوری حداقل میدونم هیچ‌کسو ندارم! هیچ‌کسم تو کارم دخالت نمیکنه! اینکه کلا کسی نباشه بهتر از بودنیه که از نبودن بدتره!! سرم درد میکرد. از گرسنگی شدیدم فهمیدم احتمالا نزدیکای عصر باشه! تاکی باید اینجا میموندم؟! دستمو از دیوار گرفتم و بلند شدم! رفتم سمت درـ این اطراف کسی نبود، با احتیاط رفتم بیرون حداقل هوای اینجا بهتر از اون تو بود! به زندگیم فکر میکردم و قدم میزدم و اشک میریختم... اونقدر غرق تو بدبختیام بودم که حواسم به هیچی نبود! -چیشده خوشگل خانوم؟😉 با صدایی که اومد از ترس جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم😰 -کسی اذیتت کرده؟ دو تا پسر هم سن و سال خودم در حالی که لبخند مسخره ای رو لباشون بود داشتن نگام میکردن!!😥 -نترس عزیزم... ما که کاریت نداریم😈 -آره خوشگل خانوم! فقط میخوایم کمکت کنیم😜 با ترس یه قدم به عقب رفتم... -آخ آخ صورتت چیشده؟؟ -بنظرمیرسه از جایی در رفتی!! بیمارستانی،تیمارستانی،نمیدونم...! هر مقدار که عقب میرفتم،میومدن جلو! داشتم سکته میکردم😭 -‌زبونتو موش خورده؟؟ چرا ترسیدی؟؟😈 -فردا عیده، حیفه هم یه دختر به این نازی تنها باشه هم دوتا پسر به این آقایی😆 تو یه لحظه تمام نیرومو جمع کردم و فقط دویدم! اونا هم با سرعت دنبالم میکردن! دویدم سمت خیابون تا شاید کسی رو ببینم و کمک بخوام😰 خیلی سریع میدویدن اینقدر ترسیده بودم که صدام درنمیومد😭 نفس نفس میزدم و میدویدم اما.... پام پیچ خورد و رو چمنا افتادم زمین😰😭 تو یه لحظه هر دو شون رسیدن بهم شروع کردن به خندیدن تمام وجودم از وحشت میلرزید! -کجا داشتی میرفتی شیطون😂 هرکی این بلا رو سر صورتت آورده حق داشته! اصلا دختر مؤدبی نیستی! -ولی سرعتت خوبه ها! خودتم خوشگلی! فقط حیف که لالی😂 به گریه افتاده بودم و هق هق میکردم. اما هیچی نمیتونستم بگم!!!😣 یکیشون اومد سمتم و دستمو گرفت تا بلندم کنه.... قلبم میخواست از سینم بیرون بپره. هلش دادم و با تمام وجود جیغ زدم!! ترسیدن و اومدن سمتم. میخواستن جلوی دهنمو بگیرن اما صورتمو میچرخوندم و فقط جیغ میزدم امیدوار بودم یکی بیاد به دادم برسه😭 "محدثه افشاری" ❣ @Mattla_eshgh
۱۷ مهر ۱۳۹۷