مطلع عشق
خانواده متعالی ....🔘🔶 #قسمت سی و چهارم: خانواده ای از جنس نور... ✅🔅🔅🔅🔘 استاد پناهیان: 🔺خب یه بر
خانواده متعالی
💠🔘▪️🔘▪️
#قسمت سی و پنجم
استاد پناهیان:
رباب فریاد میزنه:
حسین کاش تیر به خودم میخورد...😭
بعضی از اهل منبر ؛ روضه این جوری میخونن که حسین دیگه روش نمیشد برگرده به سمت خیمه
😞
صدا زد زینب بیا بچه رو از من بگیر...
بله حسین معلومه که "دل رباب رو رعایت میکنه"
💔☑️☑️
ولی من امشب دارم روضه ی رباب برای شما میخونم...
زبانحال رباب اینه
🔘حسین سرتو بالا بگیر
"علی اصغرم فدات "😭
حضرت امام خمینی سفارش فرمودن روضه میخونید، فقط یه جمله نخونید.
بیشتر بخونید.
چشم امام..
ثواب این قطعه از روضه ما برای شما "که شیعه رو احیا کردی"
حسین رو تو این مملکت احیا کردی
☑️🌸🍀
گفته می شه رباب یکسال بیشتر بعد از کربلا زندگی نکرد..
🔘روزها زیر آفتاب مینشست
شب ها میرفت تو تاریکی..
گفتند گهواره ای در دست گرفته بود
خیلی آرام آرام تکان میداد..
🔘از اینجا به بعد رو بزارید من بگم
گهواره رو تکان میداد ولی آرام میگفت "حسین..."
😞😔
👈رباب تا میتونه برای حسین گریه کنه برای علی اصغر گریه نمیکنه
گهواره رو برای ادبی که به زینب داره و صاحب عزا زینبه به دست گرفته
👈در یه نقل عجیبی ..
یا ابا عبدالله
شمام به خانمتون رباب علاقه داشتی ...
ما داریم جیگرمونو میبینیم که آتیش میگیره برای بانوی مکرمه ی شما
به ما یه نظر لطفی کن
😭🙏
نقل کردن رباب به مدینه بر نگشت
اومد خدمت زینب کبری
گفت خانوم کجا از کربلا میخواین برید
گفتن بریم مدینه
گفت من دیگه کسی رو ندارم
اجازه بدید من کربلا بمانم....
علی لعنت الله علی القوم الظالمین...
#خانواده_متعالی روزهای فرد در👇👇
@Mattla_eshgh
⚫️🔘⚫️🔘⚫️
مطلع عشق
#زندگی نامه طلبه شهید گمنام سید علی حسینی قسمت شصت و دوم: ☘ زمانی برای نفس کشیدن دنبالم، ت
#زندگی نامه #طلبه_شهید_گمنام_سیدعلی_حسینی
#قسمت ۶۳
🍃خدای تو کیست؟
خنده اش محو شد ...
- یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ...
چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا ...
- صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ...
بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ...
- شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ ...
خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود ...
- نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید ...
- ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟ ...
- انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خصوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما، خدا ... قیامت و روح ... وجود نداره ...
در رو بستم ...
- خواهش می کنم تمومش کنید ...
و از اتاق رفتم بیرون ...
ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
#زندگی نامه طلبه شهید گمنام سید علی حسینی
قسمت ۶۴
🍃 جراحی با طعم عشق
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ...
برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ...
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ...
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ...
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ...
- اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ...
خندید ... سرش رو آورد جلو ...
- مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ...
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ...
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
صِحَتِ تو
صحت جان و جهان🌎 است اے قمر
صحت جسم توبادا
اے قمر🌝 سیماے ما
❣ @Mattla_eshgh
#دختر_پسر_بدانند
#جلسات_خواستگاری ️
🌺 دختر نباید خیلی خیلی جدی باشد
به قول مامان بزرگها، دختر مثل گل🌹 است! چند نفری این گل را بو میکنند تا اینکه یکی میچیندش! پس برای آرامش خودتان هم که شده هیچ وقت جلسات اول را جدی نگیرید!
چون اگر خیلی جوگیر باشید و به هر خواستگار به چشم مرد رویاهایتان بنگرید، بعد مورد پسند نباشید، ضربه میخورید و فکر میکنید ظاهر است که حرف اول را در انتخاب میزند!
یک دختر خوب و با تجربه، در مورد پسندیده شدن، باور غیرمنطقی ندارد و با نگاهی به دور و برش میفهمد که یک سری معیارهای مشترک و شخصیت دو طرف است که یک خواستگاری را به ازدواج ختم میکند...
🌸نکته قابل توجه برای آقا پسرها
🌸پسر باید حواسش به خودش باشد
قبل از ورودتان خواهشا تلفن همراهتان را بیصدا کنید!
هنگامی که وارد میشوید، هم حواستان به قد و قیافهتان باشد هم به زبانتان و مدل احوالپرسی!
خیلی زشت است که مثلا قوز کنید و نداشتن اعتماد به نفس را بیندازید گردن شرم یا خجالت!
فراموش نکنید که اولین برخورد همیشه در ذهن اطرافیان میماند، پس با صدای رسا و خیلی محترمانه با تک تک افراد احوالپرسی کنید. اگر دخترخانم برای خوشآمد نیامده بود، هنگام ورودش به جلسه خواستگاری از جایتان بلند شده و با وقار و احترام سلام و علیک کنید...
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#روانشناسی
🔵وقتى ميخوايد همسرتون رو نقد كنيد؛ يا با يه تصميم و يا نظر مخالف هستيد؛
✅اول يه قسمتى از حرفشون كه درسته رو تاييد كنيد و بعد حرف خودتون رو هم بزنيد.👌
🎯اگر با مخالفت شروع كنيد مقاومت ايجاد ميشه و حتى طرف مقابل ديگه دلايل شما رو نمى شنوه!
⬅️بهتره اول تاييد كنيد تا مقاومت بشكنه؛ احساس نزديكى به وجود بياد و بعد نظرتون رو بگيد و توضيح بديد.
اينجورى پذيرش حرف شما بالاتر ميره و زودتر نتيجه مى رسيم.
بدون بحث و ناراحتى 😊
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
مطلع عشق
#زندگی نامه طلبه شهید گمنام سید علی حسینی قسمت ۶۴ 🍃 جراحی با طعم عشق برنامه جدید رو که اعلام کر
#زندگی نامه #طلبه_شهید_گمنام_سیدعلی_حسینی
#قسمت ۶۵
🍃برو دایسون
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ...
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ...
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ...
سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ...
تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ...
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ...
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ...
گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ...
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ...
و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ...
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
#زندگی نامه طلبه شهید گمنام سید علی حسینی
قسمت ۶۶
🍃با پدرم حرف بزن
پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ...
- چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ...
- در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ...
- دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان...
یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ...
- دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟...
اشک می ریختم و سرش داد می زدم ...
- واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ...
پریدم توی حرفش ...
- باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم ...
چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ...
- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ ...
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ...
- باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ...
- پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ...
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
#خانواده_ی_شاد ۱۸
✴️عروس نمونه
قدم اول در اصلاح روابط با مادرشوهر،
اینه که:
✅به شنیدن حرفاشون علاقه نشون بدین.
معمولا آدما کسانیُ دوست دارند که؛
حوصله دیدن وشنیدن حرفاشونُ دارن.
@Mattla_eshgh
🌺اگر شنیدید فکر کنید نشنیدید!
گاهی همسرمان عصبی است و حرف هایی می زند که خودش هم واقعا به آن حرف ها اعتقادی ندارد؛
اگر آن حرف ها را معیار رفتار خودمان قرار بدهیم، وارد بازی قدرت می شویم که کمکی به زندگی مشترک و افزایش صمیمیت ما نخواهد کرد.
وقتی می دانید همسرتان حرف خودش را باور ندارد چه دلیلی وجود دارد که بخواهید به او ثابت کنید اشتباه کرده است!
#روانشناسی
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8