🕊 قسمت ۴۱۹
کمیل میزند زیر خنده و من فقط نیشخند میزنم:
- حکم طلا برای مرد مسلمون چیه؟
سیبک گلویش تکان میخورد.
چشمانش قرمز شدهاند. لبانش را تکان میدهد برای دادن جواب؛ اما صدایش خارج نمیشود.
میگویم:
- تو که بچه شیعهای، هیئتی هم هستی، هیئت میچرخونی، زشت نیست ساعت طلا دستت باشه؟
- تو... اینا رو... از کجا...
بجای جواب، راهنماییاش میکنم برای مسیر.
مقصد خاصی مدنظرم نیست البته.
فقط میخواهم کمی در خیابانها بچرخیم که بتوانیم با هم گپ بزنیم.
دستانش را دور فرمان فشار میدهد که لرزشش را پنهان کند.
تحکم میکنم:
- گوشیتو بده!
- چ... چرا؟
اسلحه را تکان میدهم ،
که دوباره یادش بیاید قدرت دست کیست و صدایم را میبرم بالا:
- گفتم بده!
گوشی را دودستی تقدیمم میکند.
باتری گوشیاش را در میآورم و میاندازمش روی صندلی عقب.
هرکس دیگر جای من بود ،
و چنین جنایتی در حق گوشیِ نازنینش میکرد، حتما با یک داد بلند با این مضمون مواجه میشد که:
- هوی! چته؟ چه غلطی میکنی؟
که البته بخاطر حضور پربرکت اسلحهام، احسان مجبور به سکوت است.
میگویم:
- من خیلی چیزا ازت میدونم. مثلا میدونم همیشه بعد از مراسم هیئتتون، فیلمهای مراسم رو میفرستی برای یه دخترخانم مذهبی که خارج زندگی میکنه تا اونم به فیض برسونی.
این را که میشنود،
تهمانده رنگی که روی صورتش بود هم میپرد و میشود مثل یک دیوار گچی.
حتی یک قطره خون هم نمیماند در مویرگهای صورتش انگار.
به تتهپته میافتد:
- مممن و... مممینا... هم رو دوست داریم...
🕊 قسمت ۴۲۰
- میدونم. منم نگفتم چرا دوستش داری. اصلا مطمئنم نیتت ازدواجه مگه نه؟
امیدوارانه سرش را تکان میدهد و سوالش را برای سومین بار تکرار میکند:
- تو کی هستی؟
- من کسی هستم که شدیداً از آدمهایی که بخوان امنیت جانی و روانی مردم رو بهم بزنن، بدم میاد. برام هم فرقی نمیکنه با کی طرفم؛ ولی وقتی ببینم یه عده توی لباس پیغمبر دارن نقشه دشمن رو تکمیل میکنن، دیگه حسابی کفری میشم.
- خب اینا چه ربطی به من داره؟
- آهان... سوال خیلی خوب و بهجایی کردی. شما گل پسر، داری دقیقا همون کاری رو میکنی که روی اعصاب منه؛ یعنی تکمیل نقشه دشمن، به اسم هیئت امام حسین!
این را که میشنود،
کمی برافروخته میشود و صدایش را میبرد بالا:
- نقشه دشمن کدومه؟ تو این مملکت هیئت گرفتن هم جرمه؟
- خودت رو به اون راه نزن. هرکی ندونه، تو خوب میدونی داری چکار میکنی.
- من دارم چکار میکنم؟ خب دارم هیئت میگیرم. اون فیلمایی که برای مینا میفرستم، توی همه دنیا پخش میشه. دارم تبلیغ تشیع میکنم توی سطح بینالمللی؛ کاری که شماها عرضهشو ندارین.
- آقای باعرضه، خودت از حرفات خندهت نمیگیره؟ قمه زدن تبلیغه؟ کدوم آدم عاقلی وقتی فیلم قمه زدن شماها رو ببینه جذب تشیع میشه؟
🕊 قسمت ۴۲۱
زبانش را میکشد روی لبهایش. حرف حساب جواب ندارد دیگر!
میگوید:
- چی از جونم میخوای؟
- آ باریکلا. داری سوالات درست و حسابی میپرسی. فقط میخوام بدونم مینا کیه؟
رگ میان دوابرویش برجسته میشود و اخم میکند:
- به مینا چکار داری؟
- نه دیگه نشد. الان وقت غیرتی شدن نیست. فقط بگو کیه.
سرش را میاندازد پایین و پوستههای کنار ناخنش را میکَنَد.
آرام میگوید:
- با هم توی مسجد آشنا شدیم. خیلی دختر خوب و نجیبیه.
- اونوقت این دختر خوب و نجیب بهت گفته برای کدوم سرویس جاسوسی کار میکنه؟
دوباره حالت تهاجمی میگیرد:
- چرا انگ میچسبونی بهش؟
- انگ نیست پسرجون. ببین، کاری که مینا داره میکنه هدایت تشکیلات شماست و اینو خودت میدونی. و اونم قطعا یه مافوق داره که بهش میگه چکار کنه.
- به من هیچی از اینا رو نگفته.
اسلحه را دوباره به رخش میکشم و میگویم:
- بزن کنار!
صدایش پر میشود از عجز و التماس:
- آقا غلط کردم...
- گفتم بزن کنار!
کنار همان خیابانی که هستیم، پارک میکند. جدیتر و عصبانیتر از قبل میگویم:
- تو چشمای من نگاه کن!
نگاه میکند.
چشمانش سرخ شدهاند و میلرزند. میتوانم از چشمانش ترس و محافظهکاری را بخوانم؛
اما دروغ را نه.
میپرسم:
- مینا اهل کجاست؟
🕊قسمت ۴۲۲
میپرسم:
- مینا اهل کجاست؟
- بزرگ شده بریتانیا بود...
- نه. اهل کجاست؟
- فارسی بلد بود... خب ایرانی بوده دیگه!
دهان باز میکنم که یک تشر دیگر به او بزنم؛
اما خودش پیشدستی میکند و سریع میگوید:
- لهجهش یه جوری بود. یعنی با این که بریتانیا بزرگ شده بود، انگلیسی رو هم با یه لهجه عجیب حرف میزد...
شاخکهایم حساس میشوند،
و مثل مورچه، با همین شاخکها حرفهای احسان را بو میکشم.
اخم میکنم و میگویم:
- چه لهجهای؟
- نمیدونم. سخت حرف میزد.
سخت حرف میزد...
سخت حرف میزد... چقدر این جمله آزاردهنده است.
غر میزنم:
- مرد حسابی، تو این بنده خدا رو دوست داری اونوقت نمیدونی اهل کجاست؟
-دوست نداشت خیلی سوالپیچش کنم و از گذشتهش حرف بزنه.
در دل یک «خاک بر سرت» نثارش میکنم و سوال دیگری میپرسم:
- عکسی ازش نداری؟
دوباره غیرتی میشود:
- نخیر برای چی؟
اسلحه را میگذرم روی پهلویش:
- دیگه داری میری رو اعصابما! تو هنوز نفهمیدی قضیه چیه؟
خودش را تا جایی که میتواند، عقب میکشد و میچسبد به در ماشین:
- باور کن توی این مدت که ایران بودم اصلا عکس از خودش نفرستاد. اجازه هم نداد هیچ عکسی ازش بگیرم و برای خودم نگه دارم.
نمیشود احسان را بردارم ببرم اداره برای چهرهنگاری. تا همینجا هم شاید زیادی جلو رفته باشم.
میگوید:
- من چکار باید بکنم که دست از سرم برداری؟
🕊 ادامه دارد....
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🍃
🕊🍃
🍃🕊🍃
من #میآیم_چون ؛
چشم انداز انقلاب ایران را، آب و برق مجانی نمیدانم ...
از نگاه من، انقلاب ایران در تدارک آماده کردن جهان است برای پاگشایی تنها کسی که بتواند مرا به مقام انسان کامل برساند.
※ من به احترام امامی که صدای قدومش نزدیک و نزدیکتر میشود میایستم و میخواهم که وفادار بمانم.
#میآیم_چون ؛
وفاداران به مسلم، در صحنهی بعد، وفاداران به امام در "کرب و بلا" بودند...
#فردا_خواهیم_آمد
هدایت شده از سنگرشهدا
#می_آیم_چون...!
یکی ذبح شد...
یکی زنده به گور...
یکی اربا اربا...
▫️می آیم چون مدیونم!
▫️می آیم چون موظفم!
▫️می آیم چون مکلفم!
📎سهم من فقط چندقدم است و چند شعار!
#فردا_خواهیم_آمد 🇮🇷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
امشب #بانگ_الله_اکبر میدهم
چون الله اکبر امشب کم از الله اکبرهای شبهای عملیات ندارد
10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬
※ ما باید ارث بیشتری از آینده ببریم!
و این سهم ما، وابسته به میزان شناخت ماست.
توضیحات #استاد_شجاعی پیرامون یک واجب فوری به اسم حضور ملّی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 #الله_اکبر ✊
🇮🇷 #امشب، با تمام وجودمان #تکبیر بگوئیم. اگر دانستیم که امشب این خاکریز را باید نگه داریم تا سقوط نکند، جور دیگری عمل خواهیم کرد. #فردا، تکلیف دیگری داریم.
🇮🇷 #هر تکبیر را به نیت یک #شهید بگوییم تا هم اثرش بیشتر شود و هم آن شهید به همراه ملائکه به کمک ما بیاید و جبهه را یاری کند.
👈 این شعار دادن ساده را دست کم نگیریم!
گاهی یک شعار ساده بسیاری از معادلات ذهنیِ اهالی یک کوچه و محله را بهم میریزد و افراد را از توهم خارج می کند!
❗️امشب ساعت ۲۱.۰۰ #بانگ_اللهاکبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ خواننده وسط عروسی همه ارو سورپرایز کرد 😁😍😍😍😍
🇮🇷
9.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «نه! علی تنها نمانده در میان، نه! ندارم من مرام کوفیان، نه مرام کوفه در ما مانده است،نه علی در صحنه تنها مانده است»
🔹 شعر خوانی جالب یک خانم پیش از راهپیمایی ۲۲ بهمن در ساری
استان مازندران