#قسمت چهل و یک : درخواست عجیب
جرات نمی کردم برگردم ایران ... من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم ... رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم ... خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن ...
چند جلسه دادگاه برگزار شد ... نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد ... به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود ...
وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت ... اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره ...
به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم ...
چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار ... مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم ...
- به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه ... همه چیز موفقیت آمیز بود؟ ...
منم با خوشحالی گفتم ...
- بله، خدا رو شکر ... قانونا آرتا به من تعلق داره ...
و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ...
- خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم ...
از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم ... هر روز رفتارش عجیب تر می شد ... مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد ... یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه ... تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد ... حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که ...
- خانم کوتزینگه ... شاید درخواست عجیبی باشه ... اما ... خیلی دلم می خواد پسرتون رو ببینم ... به نظرتون ممکنه؟
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💌 زمان ظهور #پیام_معنوی ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
#عهد_عشق
👈آقا داماد آینده؛
❣دنبال عروس خانمي باش
که قدرت تدبیر در رفتار، داشته باشه؛
👌یعنی بتونه با زیرکی
شخصیت و رفتارهمسرش و دیگران رو
تشخیص بده؛
و بهترین عکس العمل رو نشون بده.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#اصلاح_خانواده قسمت هشتم: انتخاب 🌸🔺✅🔆✅ استاد پناهیان: 👌جدای از دقتی که شما باید در انتخاب همسر د
#اصلاح_خانواده
قسمت نهم
🔴خیلی از افراد یه اشتباه بزرگ رو مرتکب میشن
چی؟
بیش از حد از "ایمان به غیب داشتن افراد" استفاده میکنن!
یعنی چی؟😒
ببینید مثلا دختر خانمی حدود ۱۵ ساله هست و
بدحجابی میکنه.
پدر و مادر یا معلم ها و یا اطرافیانش میخوان که این دختر
دست از این کارش برداره.😤
میان چی میگن به اون دختر؟
میگن چرا حجاب نداری؟😠
خدا گفته باید حجاب داشته باشی
روز قیامت چنین و چنانت میکنن و عذاب و...
🔸🔹🔴🔸
🔸خب این بنده خدا ممکنه چند روز به خاطر ایمان به غیبی که داره
دست از بی حجابی برداره
اما "فشار مردم و جامعه" و خانم های بدحجاب دیگه و سینما و تلویزیون
ناچارش میکنه که دست از حجابش بکشه.
گاهی هم ممکنه وجدانش یه سر و صدایی کنن
اما اونا هم کم کم بی خیال میشن و رهاش میکنن.
🔹💎🔹
خب راهش چیه؟
👌راهش اینه که بهش مبارزه با نفس رو یاد بدی!
بگی که مبارزه با نفس، لذت های تو رو صد درصد افزایش میده✨👌🌺
🔹راهش اینه که پدر و مادر خودشون رو کنترل کن و صبح تا شب به جون هم نپرن!
اهل مبارزه با نفس باشن
✅
راهش اینه که مادر در هر صورتی "احترام پدر" رو نگه داره👌
و هیچ وقت جلوی بچه ها
به "شوهرش بی حرمتی نکنه."
🔴راهش اینه که پدر به هیچ وجه "دل همسرش رو نشکنه"
به خانمش بی احترامی نکنه.
🔹👆🔹
حاج آقا! نمیشه یه راه آسونتر بهمون پیشنهاد بدید؟😔
نه نمیشه! نمیشه که تو هر کاری دلت میخواد انجام بدی
بعد از بچت انتظار داشته باشی اون جلوی خودش رو بگیره!!!
⭕️آخه سخته حاج آقا! شوهرم آدم خوبی نیست!😒
✅ مگه من گفتم اگه شوهرت آدم خوبی بود احترام بزار؟!!!
😒
🔴شوهرت بدترین آدمم بود اگه میخوای بچه های خوبی تربیت کنی
"باید و باید و باید"
به شوهرت احترام بزاری.
👆✅🔸❌
اگه میخوای بچه خوبی داشته باشی
باید "در هر شرایطی دل خانمت رو نشکنی".
حتی اگه زن بدی هم هست.
👆🔴
حله؟؟؟
اگه نمیخوای مبارزه با نفس هم کنی
اشکالی نداره
🔴یک عمر این بچه هات باعث عذاب روحی و جسمیت میشن
و اون موقع دیگه راه بازگشتی نیست...
من نمیگم چیکار کنی
بشین با خودت فکر کن و تصمیم آخر رو خودت بگیر و پاش بایست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت چهل و یک : درخواست عجیب جرات نمی کردم برگردم ایران ... من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از
#قسمت چهل و دو : مهمانی شام
حسابی تعجب کردم ...
- پسر من رو؟ ...
- بله. البته اگر عجیب نباشه ...
- چرا؟ ...
چند لحظه مکث کرد ...
- هر چند، جای چندان رومانتیکی نیست ... اما من به شما علاقه مند شدم ...
بدجور شوکه شدم ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم ... همون طور توی در خشکم زده بود ...
یه دستی به سرش کشید و بلند شد ...
- از اون روز که باهاتون صحبت کردم و اون حرف ها رو شنیدم... واقعا شما در نظرم آدم خیلی خاصی شدید ... و از اون روز تمام توجهم به شما جلب شد ...
- آقای هیتروش ... علی رغم احترامی که برای شما قائلم اما نمی تونم هیچ جوابی بهتون بدم ... بهتره بگم در حال حاضر اصلا نمی تونم به ازدواج کردن فکر کنم ... زندگی من تازه داره روال عادی خودش رو پیدا می کنه ... و گذشته از همه این مسائل، من مسلمان و شما مسیحی هستید ... ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم ...
این رو گفتم و از دفترش خارج شدم ... چند ماه گذشت اما اون اصلا مایوس نشد ... انگار نه انگار که جواب منفی شنیده بود ... به خصوص روز تولدم ... وقتی اومدم سر کار، دیدم روی میزم یه دسته گل با یه جعبه کادویی بود ... و یه برگه ...
- اگر اجازه بدید، می خواستم امشب، شما و خانواده تون رو به صرف شام دعوت کنم ...
با عصبانیت رفتم توی اتاقش ... در نزده، در رو باز کردم و رفتم تو ... صحنه ای رو دیدم که باورش برام سخت بود ...
داشت نماز می خوند ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت چهل و سه: متاسفم
بی صدا ایستادم یه گوشه ... نمازش که تموم شد، بلند شد و رو به من گفت ...
- برای قبول دعوتم، اینقدر هم عجله لازم نبود ...
و خندید ...
با شنیدن این جمله، تازه به خودم اومدم ... زبانم درست نمی چرخید ...
- شما مسلمان هستید آقای هیتروش؟ ... پس چرا اون روز که گفتم مسیحی هستید، چیزی نگفتید ...
همون طور که سجاده اش رو جمع می کرد و توی کاور میذاشت با خنده گفت ...
- خوب اون زمان هنوز مسلمان نشده بودم ... هر چند الان هم نمیشه گفت خیلی مسلمانم ... هنوز به خوندن نماز عادت نکردم ... علی الخصوص نماز صبح ... مدام خواب می مونم ... تازه اگر چیزی از قلم نیوفته و غلط نخونم ...
اون با خنده از نماز خوندن های غلط و عجیبش می گفت ... و من هنوز توی شوک بودم ... چنان یخ کرده بودم که کف دستم مور مور و سوزن سوزن می شد ...
- خدایا! حالا باید چه کار کنم؟ ...
- خانم کوتزینگه ... مهمانی تولدی که براتون گرفتم رو قبول می کنید؟ ... من واقعا علاقه مندم با پسر شما و خانواده تون آشنا بشم ...
توی افکار خودم غرق شده بودم که صدام کرد ... مبهوت برگشتم سمتش و نگاهش کردم ...
- حال شما خوبه؟ ...
به خودم اومدم ...
- بابت این جواب متاسفم اما فکر نمی کنم دیگه بتونم برای کسی همسر خوبی باشم ...
این رو گفتم از جا بلند شدم ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت چهل و چهار : مرد کوچک
- اشکالی نداره ... من چیز زیادی از اسلام و شیوه زندگی یه مسلمان بلد نیستم ... شما می تونید استاد من باشید ... هنوز نواقص زیادی دارم ولی آدم صبوری هستم ... حتی اگر پاسخ شما برای همیشه منفی باشه ... لازم نیست نگران من باشید ... من به انتخاب شما احترام می گذارم ...
دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون...
تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ...
- خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟ ...
شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد ... منتظر کسی بود ...
زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ...
- آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟ ...
خندید ...
- برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ...
و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو...
با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد ...
- سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ...
اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت چهل و پنج : جشن تولد
بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت ...
- ما رو ببخشید آقای هیتروش ... درستش این بود که در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه ...
با دلخوری به پدرم نگاه کردم ... اون هم یه طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد ... مگه اشتباه می کنم؟ ...
لروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت ...
- منم همین طور ... هر چند هنوز نتونستم کاملا شراب رو ترک کنم ... اما اگر بخورم، حتی یه جرعه ... نماز صبحم قضا میشه ...
هر دوی ما با تعجب برگرشتیم سمتش ... من از اینکه هنوز شراب می خورد ... و پدرم از اینکه فهمید اونم مسلمانه ... و بعد با حالتی بهم زل زد که ترجیح دادم از پنجره بیرون رو نگاه کنم ...
موقع بدرقه تا دم در دنبالش رفتم ... خیلی سعی کردم چیزی نگم اما داشتم منفجر می شدم ...
- شما هنوز شراب می خورید؟ ...
با چنان حالتی گفت، من عاشق شرابم که ناخودآگاه یه قدم رفتم عقب ...
- البته همون موقع هم زیاد نمی خوردم ... ولی دیگه ...
یه مکث کرد و دوباره با هیجان گفت ...
- یه ماهه که مسلمان شدم ... دارم ترک می کنم ... سخت هست اما باید انجامش بدم ...
تا با سر تاییدش کردم ... دوباره هیجان زده شد ...
- روحانی مرکز اسلامی بهم گفت ذره ذره کمش کنم ... ولی سعی کنم نمازم قطع نشه و اول وقت بخونم ... گفت اگه این کار رو بکنم مشکل شراب خوردنم درست میشه ...
راست می گفت ... لروی هیتروش، کمتر دو ماه بعد، کاملا شراب رو ترک کرده بود ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عهد_عشق 👈آقا داماد آینده؛ ❣دنبال عروس خانمي باش که قدرت تدبیر در رفتار، داشته باشه؛ 👌یعنی بتونه
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
هدایت شده از جنبش مردمی حلالزادهها
⭕️ صهیونیستها خیابانهای قدس غربی را زنانه و مردانه کردند.
🚷 صهیونیستها در قسمت غربی قدس اشغالی با نصب تابلوهایی با عنوان 'فقط مردان' و 'فقط زنان' پیاده روها را به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم کردند.
🔺پ ن: برای ما از طریق رسانههایشان نسخه ولنگاری و بیبند و باری میپیچند، خودشان اینگونه به شریعت پای بندند...
✌️جنبش مردمی حلالزادهها
📡 @Halalzadeha
#شهیدبهشتی:
اگر خانمی گفت من #دلم_میخواهد #نیمه_برهنه از خانه بیرون بیایم، با #آرایش_تمام_عیار در خیابان ظاهر بشوم در اینجا #نظام_اسلامی با او چه کند؟
سخنرانی 23 بهمن 1359 ؛ گرامیداشت شهدای هویزه
درست است که اگر افراد رشدیافته رسیده به مراحل بالای کمال را در میان انگیزه های رنگارنگ #فساد رها کنی، اختیار خودشان را می توانند داشته باشند. خوب باید بگوییم که اینها چند درصدند؟ چند در هزارند؟
برای اینکه بقیه انسانها حاکم بر هوایشان بمانند، باید بکوشیم محیط هم طبیعی باشد که از در و دیوارش #انگیزه_فساد نبارد و به محض اینکه ما خواستیم محیط را از این #آلودگی ها پاک کنیم، خودبخود مقداری از #آزادی ها گرفته می شود.
اگر به آن خانم گفتند خانم شما آزادی فریاد برای آزادی هم برآورید، درست؛ اما خانم مسلمان در کوچه و خیابان که می آیی لباس و #پوشش شما ساده باشد، #اندامهای_بدن_و_موی_سر شما پوشیده باشد، آنچه با پوشش ساده نه دلفریب و سخن گفتن و نحوه برخورد با این و آن و طرز راه رفتن همه آنها باوقار و سنگین و متین باشد، درخور #پاکدامنی بانوی والاقدر مسلمان پیوسته به خدا باشد، خوب در اینجا اگر این را به او گفتند و شنید باز هم آزادی او حفظ شده چون خودش آزادانه شنیده. اما اگر نخواست آزادانه بشنود بگوید این چیزهایی که شما می گویید خوب است ولی من #دلم_میخواهد #نیمه_برهنه از خانه بیرون بیایم، با #آرایش_تمام_عیار در خیابان ظاهر بشوم در اینجا #نظام_اسلامی با او چه کند؟ آزادی او را حفظ و رعایت کند و به او بگوید آزادی خانم؟ ما حرف خودمان را به شما زده ایم، شما می خواهی گوش کن یا گوش نکن آزاد هستی؟ گوش کردی خوشا به سعادتت، گوش نکردی عذابش دامن خودت را می گیرد؟ #نخیر در آنجا ما #نهی_از_منکر می کنیم.
در این صورت خودبخود مقداری از آزادی این خواهرها را از دستش می گیریم. و نه به خاطر اینکه #دشمن_آزادی او و #آزادی_بشریت باشیم، به خاطر اینکه دوست و خواستار آزادی او و آزادی بشریت هستیم.
تو ای #خانم! بنشین با خودت بیندیش در درونت چه انگیزه ای هست که تو را وامیدارد به جای پوشش باکرامتی که اسلام برای تو در نظر گرفته است، می خواهی بدون این پوشش به خیابانها و کوچه ها بیایی؟ آیا خودآگاه یا ناخودآگاه در اعماق روحت #خودنمایی و میل به خودنمایی و نماش دادن خویشتن در برابر دیگران تو را به این گناه وانمیدارد؟ و اگر تو نتوانستی این #تمایل و یا #جهل و یا هرچیز دیگر را در خودت مهار کنی و دوباره خواستی اینگونه بیرون بیایی، باید به شما بگوییم که جامعه ما چنین وضعی را در #محیط_اجتماعی اش #تحمل نمی کند.
منبع: #جاودانه_تاریخ؛ گفتارها 2؛ (1390) صص197-198
#مبارزه_با_فساد
#حرام_اجتماعی
#بی_بندوباری
#بدحجابی
#تبرج
اصل سوم #قانون_اساسی
#ایجاد_محیط_مساعد
#آزادی_بیان
#حجاب_اجباری
#آزادی_پوشش
❣ @Mattla_eshgh