eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام میخواستم ، نتو خاموش کنم برم که بارون شروع به باریدن کرد دلم نیومد تو این هوا😍 ، شعر نخونیم تقدیم شما 😊☺️👆 🌸❤️ شبتون خوش
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
سحرنامه-۵.mp3
8.78M
#سحرنامه ۵ فراز پنجم از دعای ابوحمزه ثمالی و ما أنا یا ربِّ و ما خطری هبنی بِفضْلِک و تصدّق علیَّ بعفوک من که باشـــم ... که بخواهی، نبخشی اَم ؟ ... @ostad_shojae
❤️ در روز مبادا تنها پس‌اندازم نام مبارک شماست ما شکر می‌کنیم بودنت را و محبتی را که نسبت به شما در دل داریم مگر نه اینکه شکر نعمت گذشته ، زمینه ساز نعمت آینده است ؟ خدا کند نعمت آینده‌ی ما ظهور تو باشد... وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها 🌸 عجّل لولیک الفرج🌸 ❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
به تیترهای این مجله غربگرا دقت کنید در حال القای علیه مردم است. تیتر آخر رو ببینید غرب پرستان حتی اگه آمریکا با میلگرد آجدار کبودشون کنه، بازم میگن مذاکره مگه از مذاکره برجام چه گُلی به سر مردم زدید که مجددا ادعا می‌کنید؟! مردم خسته شدند از تفکر شما با مذاکره و ادعای تعامل و گشایش راه‌ها پیاز رو 15 تومن و هم قد دلارتون کردید. چرا اینها از رو نمیرن؟! عدم مذاکره برا مردم اینقدر بدیهیه که خود مسئولین مذاکره کننده جرأت گفتن این کلمه مشمئزکننده جلو مردم رو ندارن پ.ن: ضرب المثل استفاده شده: اینقد هوا بده که اگه سگ رو با میلگرد آجدار هم بزنی، نمیاد بیرون ✅با متفاوت بیاندیشید 👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
‍ «برج تاریک»، فیلمی بر گرفته از رمان مشهوری به همین نام از “استیفن کینگ” میباشد. فیلم جدید کینگ، که در ژانر اکشن، ماجراجویی، "علمی- تخیلی" و وسترن معرفی میشود، روایتگر داستان مردی به نام “رولند دستچین” با بازی ادریس البا است، که وظیفه دارد تا ابد از برج تاریک در برابر مرد سیاهپوشی به نام “والتر اودیم” با بازی متیو مک‌کانهی محافظت کند، در صورتی که برج توسط مرد سیاهپوش سقوط کند یا ویران شود، آخرزمان رخ خواهد داد و نبرد بین این دو کارکتر بیشتر به درگیری خیر و شر در برابر نابودی جهان است. : فیلم با رویکرده تخلیی و پیچیده سعی در درگیری ذهن مخاطبان و به چالش کشیدن دنیاهای موازی دارد. همیشه در سینمای هالیوود شیطان و نیروهای شیطانی موجود هستند که سعی در خراب کردن دنیا دارند ولی از سال 2015 به این طرف این نیروهای سیاه نمود عجیب و گیج کننده ای گرفته اند! منجی و نگهدارنده دنیا که غرب سعی بر نشان دادن آن دارد دیگر مردی سفید پوست با چشمانی آبی یا سبز که مختص مردان غربی است، نیست هم اکنون سعی براین است که این اسطوره ها به هر مدل و روشی دیده شوند و ذهن افراد بااین جادوی سینما به طرف هر فرد وبا هر خصوصیت قدرتمندی برود جز امام زمانی که ما شيعیان به آن معتقد هستیم. در کل فیلم داستان نوین و متفکرانه ای دارد که قدرت ذهن و تفکر نسل جوان در آن موج میزند که نشان دهنده سرمایه گذاری بر این نسل هست نسلی که ما فراموشش کرده ایم و تربیتش را به دنیای مجازی سپرده ایم... @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مطلع عشق
#قسمت پنجاه و شش 🔻سپاه شیطان 🍃- از خدا شرم نمی کنی؟ ... اسم خودت رو می گذاری مسلمان و به بنده خد
پنجاه هفت 🔻به من اقتدا نکن 🍃با تعمیرگاه تماس گرفتم و به رئیسم گفتم حالم اصلا خوب نیست ... اونقدر حالم بد بود که نمی تونستم از جام تکان بخورم ... . یک روز و نیم توی همون حالت بودم که صدای زنگ در اومد... به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز چند قدمی نرفته بودم که توی راهرو از حال رفتم ... چشمم رو که باز کردم دیدم حاجی بالای سرم نشسته ... - مرد مومن، نباید یه خبر بدی بگی مریضم؟ ... اگر عادت دائم مسجد اومدنت نبود که برای مجلس ترحیمت خبر می شدم... اینو گفت و برام یکم سوپ آورد ... یه روزی می شد چیزی نخورده بودم ... نمی تونستم با اون حال، چیزی درست کنم ... من که خوب شدم حاجی افتاد ... چند روز مسجد، امام جماعت نداشت ولی بازم سعی می کردم نمازهام رو برم مسجد ... . اقامه بسته بودم که حس کردم چند نفر بهم اقتدا کردن ... ناخودآگاه و بدون اینکه حتی یه لحظه فکر کنم، نمازم رو شکستم و برگشتم سمت شون ... شما نمی تونید به من اقتدا کنید ... نماز اونها هم شکست ... پشت سرم نایستید ... - می دونی چقدر شکستن نماز، اشکال داره؟ ... نماز همه مون رو شکستی ... - فقط مال من شکست ... مال شما اصلا درست نبود که بشکنه ... پشتم رو بهشون کردم ... من حلال زاده نیستم ... از درون می لرزیدم ... ترس خاصی وجودم رو پر کرده بود ... پدر حسنا وقتی فهمید از من بدش اومد ... مسجد، تنها خونه من بود، اگر منو بیرون می کردن خیلی تنها می شدم... ولی از طرفی اصلا پشیمون نبودم ... بهتر از این بود که به خاطر من، حکم خدا زیر پا گذاشته بشه ... دوباره دستم رو آوردم بالا و اقامه بستم ... خدایا! برای تو نماز می خوانم ... الله اکبر ... . @Mattla_eshgh
پنجاه و هشت 🔻 سرطان 🍃سریع از مسجد اومدم بیرون ... چه خوب، چه بد ... اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه ... رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم ... . وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید ... مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن ... با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم ... تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم ... توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم ... جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم ... یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم ... آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: چیزی شده؟ ... باورم نمی شد ... چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود ... بعد از نماز از مسجد زدم بیرون ... یه راست رفتم بیمارستان... حقیقت داشت ... حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود... خیلی پیشرفت کرده بود ... چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ ... باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند ... توی تاریکی شب، قدم می زدم ... هنوز باورش برام سخت بود ... توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود ... جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد ... داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم ... من برای تو نگرانم ... دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی ... از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی ... خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه ... پاهام دیگه حرکت نمی کرد ... تکیه دادم به دیوار ... خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم ... نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه ... اون دختر گناهی نداره  @Mattla_eshgh
پنجاه و نه 🔻 حرمت مومن 🍃چند وقتی ازشون خبری نبود ... تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده ... دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده ... و هنوز جوابی برای بروز علت و دیدن شدن اون علائم پیدا نکرده بودن ... ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم... توی امریکا، جمعه ها روز تعطیل نیست ... هر چند، ظهرها زمان کار بود اما سعی می کردم هر طور شده خودم رو به نماز جمعه برسونم ... زیاد نبودیم ... توی صف نماز نشسته بودیم و منتظر شروع حرف های حاجی ... که یهو پدر حسنا وارد شد ... خیلی وقت بود نمی اومد ... . اومد توی صف نشست ... خیلی پریشان و آشفته بود ... چند لحظه مکث کرد و بلند گفت: حاج آقا می تونم قبل خطبه شما چیزی بگم؟ ... از جا بلند شد ... اومد جلوی جمع ایستاد ... . بسم الله الرحمن الرحیم ... صداش بریده بریده بود ... - امروز اینجا ایستادم ... می خواستم بگم که ... حرمت مومن... از حرمت کعبه بالاتره ... هرگز به هیچ مومنی تعرض و اهانت نکنید ... دستمالی رو که دور گردنش بسته بود باز کرد ... هرگز دل هیچ مومنی رو نشکنید ... جمع با دیدن این صحنه بهم ریخت ... همهمه مسجد رو پر کرد ... . - و الا عاقبت تون، عاقبت منه ... گریه اش گرفت ... چند لحظه فقط گریه کرد ... . - من، این کار رو کردم ... دل یه مومن رو شکستم ... موافقت یا مخالفت با خواستگاریش یه حرف بود؛ شکستن دلش و خورد کردنش؛ یه بحث دیگه ... ولی من اونو شکستم ... اینم تاوانش بود ... شبی که دخترم مرخص شد خیلی خوشحال بودم ... با خودم می گفتم؛ اونها چطور تونستن با یه تشخیص غلط و این همه آزمایش، باعث آزار خاتواده ام بشن و ... . همون شب توی خواب دیدم وسط تاریکی گیر کردم ... از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد ... قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ... @Mattla_eshgh
شصت 🔻 من عمل توام 🍃از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد ... قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ... نفسش پر از صدا و تنوره های آتش بود ... از صدای نفس کشیدنش تمام وجودم به لرزه افتاد ... توی چشم هام زل زد ... به خدا وحشتی وجودم رو پر کرد که هرگز تجربه نکرده بودم ... با خشم توی چشم هام زل زد و با صدای وحشتناکی گفت: از بیماری دخترت عبرت نگرفتی؟ ... هنوز نفهمیدی که چه گناهی مرتکب شدی؟ ... ما به تو فرصت دادیم. بیماری دخترت نشانه بود ... ما به تو فرصت دادیم تا طلب بخشش کنی اما سرکشی کردی ... ما به تو فرصت دادیم اما تو به کسی تعدی کردی که خدا هرگز تو رو نخواهد بخشید ... از شدت ترس زبانم کار نمی کرد ... نفسم بند اومده بود ... این شخص کیه که اینطور غرق در آتشه ... هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که دوباره با خشم توی چشم هام نگاه کرد... من عمل توئم ... من مرگ توئم ... و دستش رو دور گلوم حلقه کرد ... حس می کردم آهن مذاب به پوستم چسبیده ... توی چشم هام نگاه می کرد و با حالت عجیبی گلوم رو فشار می داد ... ذره ذره فشار دستش رو بیشتر می کرد ... می خواستم التماس کنم و اسم خدا رو ببرم ولی زبانم تکان نمی خورد ... . با حالت خاصی گفت: دهان نجست نمی تونه اسم پاک خدا رو به زبون بیاره ... . زبانم حرکت نمی کرد ... نفسم داشت بند میومد ... دیگه نمی تونستم نفس بکشم ... چشم هام سیاه شده بود ... که ناگهان از بین قلبم برای یک لحظه تونستم خدا رو صدا بزنم ... خدا رو به حرمت اهل بیت پیامبر قسم دادم که یه فرصت دوباره بهم بده تا جبران کنم ... گلوم رو ول کرد ... گفت: لایق این فرصت نبودی. خدا به حرمت نام فاطمه زهرا این فرصت رو بهت داد ...  @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#سحرنامه ۵ فراز پنجم از دعای ابوحمزه ثمالی و ما أنا یا ربِّ و ما خطری هبنی بِفضْلِک و تصدّق علیَّ ب
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇