#خانواده_ی_شاد ۸
✴️زیر چتر گفتگو
استفاده از
جمله ها و واژه های منفی ممنوع❌
مثل؛
تو که همیشه...
توکه هیچ وقت...
اسم همدیگه رو هم
چند بار لابلای حرفاتون
مؤدبانه و بااحترام،صدا بزنید!
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#تکنیک_مدیریت_دعوا #تکنیک گفت و گوی محترمانه 🍃پس از گوش دادن به همه حرف های همسر، از نیازها، نگران
#تکنیک_مدیریت_دعوا
#تکنیک تامین سوخت عاطفی
🍃مخزن سوخت عاطفی افراد باید با اعتماد به نفس و احساس های مثبت پر شود تا انرژی لازم برای زندگی فراهم شود. زوج ها، باید برای پر نگه داشتن این مخزن به یکدیگر هدیه بدهند، همدیگر را تشویق و کلمه های محبت آمیز نثار هم کنند.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#سلام_بر_یحیی #قسمت_سوم چقدر سخت است برایم گفتن. اما باید بگویم..باید هر طور شده و از هر راه و با ه
#سلام_بر_یحیی
#قسمت_چهارم
صدای چرخیدن کلید در قفل در، مرا به خودم می آورد. جعبه به دست می چرخم سمت در. یحیی با لبخند وارد می شود و سلام می دهد:
-سلام به عزیزترین خانم دنیا!
به زور لبخندی را چاشنی سلامم می کنم و می گویم:
-سلام عزیزم..
خودم را با ریختن گل خشک در سجاده اش، سرگرم می کنم. می آید کنارم می نشیند و با تعجب و کمی خنده می گوید:
-آخر قربان شما بروم..با این مدل ساک جمع کردن شما و این همه ظرافتی که در چیدنشان به خرج می دهی، من بروم وسط میدان جنگ که همه بر می گردند خانه هایشان!!!
و بیشتر می خندد.
-وا..چرا؟
-چرا ندارد خانمم. آخر این همه گل خشک در سجاده ام، این همه طراوت، این همه عشق معلوم است که هر آدمی را هوایی میکند. هوای خانه و هوای آن فرشته ای را که در خانه منتظرش است.
با تلخی کنایه میزنم:
-چقدر هم که شما هوایی می شوی!!!
دستش را زیر چانه ام می گذارد و سرم را به سمت خودش برمی گرداند.
-داشتیم؟
با کلافگی می گویم:
-بلی داشتیم! تمام هوای دل تو شده است حرم، دفاع، غربت و...
-مریم جان این اولین بار نیست که دارم می روم. تو چرا این بار این قدر بی تابی می کنی؟
دوباره ترس..دوباره اضطراب..دوباره بغض..دوباره سعی ام را می کنم که کاری کنم تا منصرف شود از رفتن.
-تو! تو مرا بی تاب می کنی یحیی. می گویم این بار دلم یک مرگش شده است. چه بدانم..انگار یک دسته سلول بی قرار مرتب در دلم رژه می روند. می گویم تو شده ای تمام مرد نداشته و حسرت بچگی هایم...اما تو انگار نه انگار...برایم روضه می خوانی. دلم را به دست می آوری. راضیم می کنی به رفتن اما همین که میروی، در و دیوار و تک تک وسایل خانه داد میزنند دیدی مریم!؟ دیدی که باز هم مردت رفت!؟ دیدی که...
جملات آخر را با لرز می گویم و باز هم می زنم زیر گریه.
دستش را دور شانه ام می اندازد و کمی بازویم را با محبت فشار می دهد و می گوید:
-باشد خانمم. اما شما که بی مرد نمی مانی. من شما را دست پدرت می سپارم و می روم.
اشکهایم را پاک می کنم و می گویم:
-نه یحیی! اینطوری نگو. خودت بهتر می دانی که چقدر پدرت برایم عزیز است اما...
اجازه نمی دهد حرفم را تمام کنم و می گوید:
-نه مریم..من تو را دست پدر خودت می سپارم و می روم!!!
باز بغض می کنم و صدایم را بلند می کنم که:
-یحیی!!!؟ چرا بی تاب ترم می کنی!؟ پدر خدا بیامرزم که دستش...
باز هم در حرفم می پرد:
-مریم! نه. پدر واقعی ترت منظورم است.
با بهت و تعجب، منتظر نگاهش می کنم. ادامه می دهد:
-من شما را دست مولای نازنینمون می سپارم و می روم. برای همین هم با دلی آرام می روم و نگرانت نمی شوم. آخر من بی عرضه را چه به مراقبت از قلب شکسته و عزیز تو! امیرالمومنین خودش بلد است چطور برایت پدری کند. من خیلی که هنر بکنم، بتوانم بروم و نوکری رزمنده های حرم غریب دخترش را بکنم.
باز هم کار خودش را کرد. باز هم دلم را به دست آورد. باز هم...
سجاده را در ساک جا می دهم و زیپش را می کشم. یحیی همچنان برایم می گوید:
-حالا تو از این به بعد توی خانه با پدرت هستی. گوشت را به روی صداهای این در و دیوارها ببند. گوش کن به صدایی که عنایت می کند بهت و با هر قدمی که با صبر بر می داری، دخترم صدایت می کند!
می آید روبرویم می نشیند و دستهایش را روی دستهایم که روی زیپ ساک بی حرکت مانده اند، می گذارد و به چشمهایم خیره می شود:
-مریمم؟ اگر صد بار دیگر هم لازم شد، ساک امثال بیچاره ی من را ببند تا بشنوی لفظ دخترم را از زبان آن عزیزترین پدر!
باختم. من باختم و باز هم یحیی و ایمان یحیی بردند....
✍ ادامه دارد ....
🌸 @Mattla_eshgh
#سلام_بر_یحیی
#قسمت_پنجم
باختم. من باختم و باز هم یحیی و ایمان یحیی بردند. پای دل یحیی را برای رفتن شاید می توانستم سست کنم اما پای ایمانش را، نه! اصلا دلیلم برای انتخاب یحیی همین ایمانش بود. حالا چطور می خواستم که...
نه..ایمان یحیی با هیچ چیز معامله نمی شد حتی با مریم و عشق مریم. فقط می توانستم این لحظه های باقی مانده را سیر نگاهش کنم. در چشمان زیبایش غرق شوم. باید تا آنجا که می توانم یحیی را، نگاهش را، صدای خوبش را در خودم ذخیره کنم برای شاید روزهای نبودنش. وای که می فهمد درد طاقت فرسا و کمر شکن کلمه ی شاید را..شاید روزهای نبودنش...خدایا آرامم کن. پدر پناهم باش تا بتوانم راهی اش کنم. باید راهی اش کنم، اصلا مگر وظیفه ی ما جز این است؟! دلتنگی هایم که هیچ خودم و تمامِ عزیزانم فدای بانو ...
**
روی سجاده ی یحیی نشسته ام و به گوشه ی اتاق خیره ام. سجاده اش پر از عطر گریه های یحیی است. باز هم مثل هر لحظه در ذهنم با یحیی حرف میزنم.هفت روز است که رفته ای یحیی. دوباره لحظه های بی تابی و انتظار من شروع شده اند. بی انصاف تا به کی مرتب چشمهایم به تلفن باشد که الان زنگ می زنی. الان زنگ می زنی. من که راضی شدم به رفتنت پس این عذاب بی خبری تلافی کدام کارم است؟ نکند به خاطر دلت باشد که...نه. یحیی من که اصلا دل تلافی کردن ندارد. یحیی من...
چهره ی آرام و چشمان سیاهش به یادم می آید:"من تو را دست پدر واقعی ترت، دست مولا می سپارم!"
حالا به جای یحیی شروع می کنم با مولا حرف زدن. بابا!؟ بغض و باز هم گریه. بابا همیشه با بغض همراه است. می توانم که بابا صدایتان کنم. آخر یحیی گفت که من را دست شما می سپارد و شما پدری می کنید برایم. هوا روشن تر شده است. باز هم به یاد آن روز لعنتی زمستانی می افتم و باز هم...و بعد به یاد لحظه ی خداحافظی مولا در بستر و با سر خونین می افتم و برای خودم دم می گیرم. بابا دخترت را فدای فرق شکسته ات. دخترت به فدای بی قراری زینبت. بابا این دختر بی چاره ات را تاب این بی خبری از یحیی اش نیست. بابا تو را به بی تابی دل زینبت آرامم کن. بابا...و هق هق گریه امانم نمی دهد و سرم را روی مهر و سجاده ی یحیی می گذارم و فکر می کنم در آغوشش هستم و...
دستم را می خواهم تکان بدهم که نمی توانم و درد می گیرد. چشمم را باز می کنم. دستم خواب رفته است. همان جا پای سجاده
خوابم برده است. ساعت را نگاه می کنم. یادم می آید که امروز کلاس دارم و باید بروم دانشگاه. سجاده و مهر یحیی را می بوسم و جمع می کنم. آبی به صورتم میزنم و آماده می شوم برای رفتن. با عجله یک لیوان شیر را به همراه یک شکلات سر می کشم. کتابها و جزوه ام را جمع می کنم و همزمان حواسم نیز به تلفن است که الان زنگ می خورد. چند لحظه ی دیگر زنگ می خورد. نه..زنگ نمی خورد. ناامید می شوم. چادرم را سرم می کنم و به سمت در می روم که تلفن زنگ می خورد. مثل برق گرفته ها به سمت تلفن می پرم و جواب می دهم:
- الو یحیی؟
✍ ادامه دارد ....
🌸 @Mattla_eshgh
#سلام_بر_یحیی
#قسمت_ششم
-الو یحیی؟
-الو مریمم..سلااام..
صدایش را که می شنوم، همان جا وا می روم. پاهایم توان ایستادن ندارند و بی اختیار پایین اپن روی زمین می نشینم.
-الو؟ الو؟ مریم؟ چرا جواب نمی دهی؟ حرف بزن. خوبی؟ دلم...
-من خوبم..خوبم یحیی.
-خدا را شکر. تو که نصف جانم کردی.
اشک بی اختیار روی صورتم جاری می شود و در دلم مرتب خدا را شکر می کنم که سالم است. که حالش خوب است. خدایا شکرت.
-ببخشید..تو چطوری یحیی؟
-من خوب خوبم
. نگرانم نباش.
-بی معرفت چند روز است که مرا بی خبر گذاشته ای. نمی گویی این مریم بیچاره تا حالا صد بار مرده و زنده شده است!؟
-شرمنده ام عزیز من. ببخشید..موقعیت تماس گرفتن نداشتم. مریم؟
-جان دل مریم؟
-مطمئن باشم که حالت خوب است؟ جان یحیی اینطور گریه نکن. دلم را آتش میزنی ها!
هر چقدر سعی کردم که آرام اشک بریزم تا متوجه گریه ام نشود، باز هم نشد. بینی ام را بالا می کشم و با خنده می گویم:
-چشم..گریه نمی کنم. یحیی من آروم ترم الحمدلله. اما...
-اما چی خانم؟
-اما هنوز دلم همانطور است. می دانم که الان می گویی وای این زن من چقدر شکایت و گلایه می کند. اما یحیی شبها حتی دلم با صلوات آرام نمی شود. جای خالی تو...
یحیی اجازه نمی دهد حرفم را تمام کنم و با کمی خنده و شوخی می گوید:
-حتما باز تقصیر آن دسته سلول بی تاب پدر سوخته است که مدام تکثیر می شوند و خانم مرا نگران می کنند؟!
با تندی می گویم:
-آخر الان موقع دست انداختن من است یحیی؟
خنده اش بیشتر می شود و جواب می دهد:
-شهید بشوم اگر این کار بکنم سرورم!
ناگهان با عجله می گوید:
-مریم من باید بروم. نمی توانم صحبت کنم. بعدا باز هم زنگ می زنم. مراقب خودت باش. راستی توی روضه های سحرت با پدر، من را هم یادت نرود ها..یا علی!
-یحیی..یحیی..الو..یحیی...
بی فایده بود. تلفن قطع شده بود. حتی نشد بگویم که...
به سختی بلند می شوم و گوشی تلفن را سر جایش می گذارم. ایرادی ندارد. همین که فهمیدم حالش خوب است، برایم کافی است. ممنونم..ممنونم بابا به خاطر اینکه بلاخره یحیی زنگ زد. حرفهای آخر یحیی موقع خداحافظی دوباره یادم می آید.."راستی توی روضه های سحرت با پدر، من را هم یادت نرود ها!" یحیی..وای یحیی آخر تو از کجا فهمیدی روضه ها و نجواهای سحرهای من را؟!
دلم تنگ می شود. دلم برای یحیی بی اندازه تنگ می شود. باز هم اشک بی اختیار از چشمانم راهی می شود. دست به سینه ام می گذارم و رو به قبله می کنم و به حضرت زینب سلام می دهم. صورتمو پاک می کنم و با عجله به سمت در می روم. کلاسم دیر شده است.
*
کلید را در قفل می چرخانم و داخل می شوم. داخل می شوم. در را می بندم. نای قدم برداشتن ندارم. همان جا پشت در بی اختیار می نشینم. سرم را می چرخانم و همه ی جای خانه را از نظر می گذرانم. اول دیوارها شروع می کنند بعد درها و بعد مبلها و بعد تک تک وسایل خانه. همه دسته جمعی می پرسند: مریم یحیی کجاست؟ مریم آخر از دستت رفت؟ مریم یحیی برنگشت؟ بدون او چطور برگشته ای خانه!؟ چطور توانستی او را زیر خاکها جا بگذاری؟ مریم سردش نبود؟ دستهایش..دستهای همیشه گرمش الان زیر خاکها یخ کرده اند. مریم...مریم...
دستهایم را روی گوشهایم می گیرم و ناله می زنم: بس است..بس است..بس است..
چقدر مادر اصرار کرد نیایم خانه. گریه می کرد که لااقل بگذار من هم همراهت بیایم. نگذاشتم. نمی خواستم که بیاید. دلم برای خانه ی خودمان تنگ شده بود. دلم برای حضور و عطر یحیی تنگ شده بود. آخ یحیی..یحیی..هیچ می دانی با رفتنت چه کردی با من؟ یحیی خبر داری از حالم؟ چند روز است؟ چند ساعت است که نیستی؟ که رفته ای؟ هر چه فکر می کنم چیزی به خاطرم نمی آید. زمان را گم کرده ام. حافظه ام خالی است. نمی دانم چرا به یاد روز خواستگاری و نگاه محجوبت می افتم. خنده به میان گریه ام می دود. آخ یحیی نمی دانی چقدر دلم می خواست که تو مرد زندگیم باشی. چقدر دلم می خواست که نگاه محجوب چشمهای سیاهت برای من باشد. نمی دانی روز خواستگاری چقدر خوشحال بودم. می خواستم همان روز بله را بگویم اما نمیشد. شرمنده ام که چند ماه منتظرت گذاشتم.
یحیی!؟ یحیی؟ یحیی؟ کجایی؟ تو را به جان مریم جواب بده. هق هق گریه امانم را بریده است. یحیی؟ یحیی چند بار دیگر باید صدایت کنم تا باورم بشود که نیستی؟ که رفته ای؟ که من خودم با دستهای خودم خاک روی پیکرت ریختم. خاکها را می بوسیدم و روی تنت می ریختم. در آغوش می کشیدم و روی تنت می ریختم. وای یحیی..شبها را بگو. من اگر شبها صدای گریه های در سجده ات را نشنوم که از ترس می میرم. وای یحیی با کابوس دستهای سردت چکار کنم؟ با غم لبهای خشکیده ات چه کنم؟ یحیی مگر تنت چه شده بود که نگذاشتند ببینمش؟ چقدر ناله کردم که برای یحیی ام آب بیاورید. ببینید لبهایش چطور ترک برداشته! یحیی چقدر التماست کردم که دستهایم یخ زده است. دستهایم از سرما می سوزند..
✍ ادامه دارد ....
🌸 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#خانواده_ی_شاد ۸ ✴️زیر چتر گفتگو استفاده از جمله ها و واژه های منفی ممنوع❌ مثل؛ تو که همیشه... ت
پستهای چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
ترک رابطه با نامحرم و پاداش الهی
ابعاد اصلی چاپ👇
https://eitaa.com/efafposter/292
#نامحرم
#عفت_در_عشق_و_دوستی_و_ارتباط
#گناه
#عفافگرایی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔴حجاب آقایون وقتی صحبت از حجاب میشه همیشه از حجاب و پوشش خانوما صحبت میشه. آقایون چیکار باید بکنن؟
⭕️کنترل نگاه یا رعایت حجاب؟
وقتی به شخص بیحجاب میگیم حجابت رو رعایت کن، میگه تو نگاهت رو کنترل کن. اتفاقا #تاحدی درست میگه. داره حرف قرآنو میزنه. خدا هم تو سوره نور قبل از اینکه به #حجاب امر کنه، به #کنترل_نگاه دستور میده
شما به صحنه قتل یا تصادف یا طبیعت زیبا نگاه کنید، چه تاثیری روی روانتون میگذاره؟ هرنگاهی به هرچیزی که میکنیم یه تاثیری روی روح و روانمون میگذاره. چشم و #نگاه انقدر قویه که آدما میتونن با نگاه باهم حرف بزنن و احساساتشونو منتقل کنن.
اصلا رعایت پوشش یه دلیلش همین آسیب نرسوندن به نگاه دیگرانه. نمیشه بگیم به پوشش من کاری نداشته باشید، بقیه نگاه نکنن خب. یه سوال شما وقتی میرید بیرون در خونتونو همینطوری بازمیگذارید بمونه؟ میگید خب بقیه نباید دزدی کنن؟ بله اکثرآدما دزد نیستن ولی بخاطر چندتا دزدهم که شده درب خونمونو ضدسرقت میکنیم
گفتیم فیزیولوژی بدن آقایون جوریه که با نگاه بیشتر از خانوما #تحریک جنسی میشن. بعضیا نگاه که میکنن میرن تو هپروت. بعضیا که وقتی نگاه میکنن ول نمیکنن، طرفو تادم خونشون بدرقه میکنن. طبق آمار خیلی از تصادفا بخاطر چشمچرونیه. طرف پشتفرمون خانومه رو تو پیادهرو میبینه رانندگی رو ول میکنه، به چشمچرونیش میپردازه و درحالیکه زیر زبون داره میگه اوووف بابا، یدفعه صدایی به گوشش میرسه زاااارپ بابا
بعضی از خانوما وقتی ازشون میپرسیم چرا هفتقلم آرایش میکنی؟ میگن، میخوایم شوهرمون تو خیابون که قیافههای مختلف میبینه هوابرش نداره. ببینه زن خودش که کنارشه چیزی کم نداره. خانم محترم شوهرشما در خارج از منزل به شما نگاه نمیکنه. بهجای این کارا یدونه بزن پَسِ کلش بگو، چشماتو درویش کن، بمن متعهد باش و به دیگران نگاه نکن. خودتم انقدر بزک نکن چون نگاه شوهر یکی دیگه رو به خودت مشغول میکنی. هم نگاه شوهرت و آقایون دیگه مهمه و هم پوشش و آرایش تو و خانومای دیگه
آقای محترم، وقتی به خانومای دیگه نگاه میکنی و مدلای مختلف میبینی، آخرش قیافه #همسر خودت برات تکراری و خستهکننده میشه. تنوع طلب میشی. پسرای مجردم که هیچی، بدبختن. هرنگاه یه فشاری بهشون وارد میکنه
خانوما هم باید نگاهشون رو کنترل کنن. این تاثیرات منفی برای اوناهم هست. بعلاوه وقتی یه خانوم به یه آقا نگاه میکنه، آقاهه فکر میکنه خبریه، فکر میکنه خانومه خوشش اومده ازش. درحالیکه شاید خانومه تو دلش داره میگه اَه این مرده چه بدترکیبه، بدبخت زنش
خلاصه هرچی کمتر نگاه کنیم برای خودمون بهتره. تو همین سوره نور دلیل کنترل نگاه رو میگه بخاطر اینهکه پاکتر میمونید (ذلک ازکی لهم)
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
کانال مطلع عشق 👇
❣ @Mattla_eshgh
دوشنبه و پنجشنبه با موضوع حجاب 👆
🔴🔍
📊 آماری مربوط به پربازدید ترین سایت مستهجن جهان
🔻در هر دقیقه
🔸۱۲ ویدئو در این سایت آپلود میشود.
🔸بیش از ۵۷ هزار جستجو در این سایت انجام میشود.
🔸بیش از ۲۰۰ هزار ویدئو دیده میشوند.
و ...
💢رتبه بازدید این سایت در آمریکا، ژاپن، بریتانیا و آلمان زیر بیست است.
🌐 https://bit.ly/2HGQQHy
❓چگونه عده ای با پررویی ادعا میکنند که غربی ها چشم و دل سیرند؟
⁉️ آیا این آمار نشان از سیری است؟؟!
#بهشت_ساختگی_غرب
#حقایق_پنهان_غرب
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
با این #راهکار از #حجاب خود لذت ببرید 🍃اگر شما بانویی چادری هستید و یا علاقه به استفاده از چادر دار
با این #راهکار از #حجاب خود لذت ببرید
🔻درانتخاب جنس روسری دقت کنید
🍃 استفاده از روسری با جنس مناسب یکی بهترین روش ها برای کنترل و ایستایی بهتر چادر است. بطوری که روسری های نخی نسبت به روسری هایی از جنس ساتن، ابریشم وبصورت کلی روسری های مجلسی، ایستایی بهتری بر روی سر دارند، البته ممکن است این گلایه ایجاد شود که برخی از روسری های نخی در قسمت جلو سر خوب نمی ایستند و مدام کج می شوند که برای جلوگیری از آن، استفاده از طلق روسری که در بازار موجود است و حتی خود شما نیز می توانید به راحتی آن را در منزل تهیه کنید، به شما توصیه می شود.
🔻از روش ها و ابزارهای بستن روسری غافل نشوید
🍃برای بستن روسری روش های مختلفی وجود دارد، ساده ترین و ابتدایی ترین روش، گِره زدن روسری است، البته برای روسری هایی که قواره کوچکتری دارند و با گره زدن بخشی از گردن نمایان می شود، گِره روش مناسبی نیست. امروزه گیره ها و سوزن هایی در طرح و رنگ های مختلف و متنوعی در بازار موجود است که می توانید از آن ها برای بستن روسری خود استفاده کنید و همچنین با گذاشتن کمی وقت و حوصله و با جستجویی کوتاه در سایتهای مختلف، می توانید روش های مختلف بستن روسری را به سادگی بیاموزید و با این کار تنوعی در بستن روسری برای خود ایجاد کنید.
❣ @Mattla_eshgh
امنیت اخلاقی
✅میدانید رعایت حجاب خودش احترام به آزادی است؟
💯همه حق دارند بدون هیچ مزاحمت فکری و برانگیختن ولع جنسی،
آزادانه در جامعه رفت و آمد کنند و به کار و زندگی خود برسند ...♻️
☝️کسی که حجاب خود را رعایت نمیکند،
در واقع جلوی آزادی دیگران را میگیرد⚡️
⛔️مزاحم آزادی دیگران نباشید
#پویش_حجاب_فاطمے
❣ @Mattla_eshgh