مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣2⃣1⃣ #فصل_سیزد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد.»
گفت: «نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود، این چند روز هم نمی آمدم.»
گوشت ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: «به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذاخور نیستند. می ماند من یک نفر. خیلی زیاد است.»
رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن.
گفتم: «صمد!»
از توی هال گفت: «جان صمد!»
خنده ام گرفت. گفتم: «می شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه.»
زود گفت: «می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش.»
شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: «نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت می زند. می خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم.»
آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: «هر چه تو بگویی. کجا برویم؟!»
گفتم: «برویم پارک.»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: «هوا سرد است. مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم! بچه ها سرما می خورند.»
گفتم: «درست است نیمه آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده.»
گفت: «قبول. همین بعدازظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم.»
خندیدم و گفتم: «از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!»
خندید و گفت: «آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.»
گفتم: «برو، فقط زود برگردی ها؛ و گرنه حلال نیست.»
زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست.
پرسیدم: «ناهار چی درست کنم؟!»
بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت: «آبگوشت.»
آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم.
ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند.
کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.»
تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.»
گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.»
با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.»
روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.»
پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفتم: «کجا؟!»
گفت: «پارک دیگر.»
گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.»
گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.»
دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد.
گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.»
داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.»
قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#عکس
#تقديم_به_عشقم
همسر عزیزم 😍
آنقدر باورت دارم 👌 که اگر در کویر بگویی...
باران 🌧 هست...
به حرمت صدایت...
خیس می شوم...
@Mattla_eshgh
مطلع عشق
ر زیاد همراه با فشار، ضعف مثانه و ... خواهند شد. ⬅️ بنابراین بهتر است در مصرف مواد غذایی گفته شده ز
🔰🌷 غذاهای مفید برای مزاج سرد و تر :
✅ از غذاها و نوشیدنیهایی زیر که دارای مزاج گرم هستند به طور متناسب و به اندازه تعادل استفاده کنند :
🔰🌺 آبگوشت، گوشت شتر، برّه، کبوتر، سار، گنجشک، بوقلمون کباب شده، مرغ محلی، میوههای رسیده و شیرین مانند سیب با پوست و دانه، گلابی، طالبی، به، نارگیل، ادویهها مانند هل، دارچین، زنجبیل، زعفران، فلفل سیاه و قرمز، آویشن، مقل ازرق، رازیانه، سیر، دانه خردل، موسیر، ریشهها مانند چغندر، شلغم، هویج، کلم قمری، ترب سیاه و سفید، تمامی سبزیهای گرم مانند ساقه کرفس، نعناع، ریحان، جعفری، مرزه، ترخون، تره و شوید، شنبلیله، حبوبات مانند نخود، گندم، لوبیا چیتی و لپه، نوشیدنیهای گرمیبخش مانند دمکرده دارچین و مقدار کمی زنجبیل، گل گاوزبان، اسطوخودوس، بذرهای ملین مانند تخم ریحان، خاکشیر، مرو، خشکبار مانند بادام، گردو، فندق، پسته، کنجد، ارده، عسل، شیره خرما یا انگور.
در صورت استفاده از برنج، حبوبات و یا غلات بهتر است از ادویههای گرم مانند زیره سیاه، زیره سبز، زنجبیل، دارچین، هل، زعفران و کمی زردچوبه استفاده کنند. ✅🔰💐
#طب_اسلامی روزهای زوج در👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
نگاه تنهامسیری به ازدواج.m4a
5.82M
#ازدواج_تنهامسیری ۵
✅ یه تنهامسیری براش "اطاعت امر خدا" مهمه نه هیچ چیز دیگه...
❤️ "تحمل قشنگ" یه آدم غیر مذهبی سخت ترین و البته با ارزش ترین کار دنیا👌
🎙حاج آقا حسینی
🍒 @IslamLifeStyles
سوال
من خودم به ازدواج در سن پایین اعتقاد نداشتم و از این لحاظ که باید به یک شرایط مالی وآرمانی مناسب رسید چون دختر و خانواده ای پیدا نمیشن با این شرایط من که دانسجوی سال آخر سربازی نرفته و کار درست وحسابی هم به اون صورت نداشتن و پدر پولداری هم که نداریم
خلاصه این که یک دختر خانم هم رشته خودم که فقط ارتباط کاری ودرسی داشتیم بعد چند مدت هم ایشون وابسته ما شد و هم من وابسته ایشون اما من بنا به شرایطی که دارم جلو نرفتم و حتی به ایشون ابتدا ابتدا ابراز علاقه نشون ندادم
تا بعد که ایشون خودشون غیر مستقیم نشان دادند به من که علاقه دارند و ایشون بسیار مذهبی وباعقیده هستند و من شرایطم را گفتم اما مثه این که خود وخانوادشون براشون مهم نیس ودر وهله اول پاکی و جنم و فعالیت خود طرف براشون اهمیت داره سطح مالی خانواده دختر از ما بالاتر هست و من 22 سال سن ویکسال بزرگتر از خانم هستم
حالا نظرشما چه میباشد آیا اقدام رسمی نمایم من خودم نظرم بر این است که به نتم ونامزد باشیم به مدت دو تا سه سال که هم شناخت کامل پیدا کنیم و هم من شرایطم بهتر بشودو مثه این که خانواده دختربا نامزد کردن مخالف نیستن
پاسخ سوال
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
سلام
ممنون از این که اطمینان کردین و مسئلتون رو با ما مطرح کردین.
برای شروع یک زندگی مناسب اول معیار های انتخاب همسر رو برای خودتون دسته بندی کنین.
در مرحله بعد بدون دخالت احساسات ببینین چند درصد معیارهای خانوادگی و مذهبی ، اعتقادی ، مالی ، فرهنگی شما و طرف مقابلتان باهم یکی هست.
در این مسئله از خانواده هاتون کمک بگیرین.
در رابطه با مسئله نامزدی و... بیشتر بر این سفارش شده که دوره عقد و به قول خیلی ها نامزدی بیشتر از شیش ماه نشود.
اگر مبنای شما سه سال عقد دائم هست که زمانی که طولانی شود ، کم کم مشکلات دیگری بروز میکند.
اگر منظور شما نامزدی در قالب محرمیت موقت و ...هست که باز در برقراری خیلی از روابط دقت بیشتری باید داشته باشین ، چون محدودیت ها بیشتر است.
و اگر منظور شما از این سه سال این هست که محرم نباشین و فقط شناخت پیدا کنین ، که در این صورت آسیب های فراوانی خواهید دید .( هم در قالب زیستی و هم در قالب شرعی)
و خداوند روزی دختر و پسری که قرار هست با هم ازدواج کنند رو از قبل تعیین کرده، به امید خدا و همت شما موفق میشوید.
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
موفق باشید
#پرسش_پاسخ روزهای زوج در 👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#شعر_عاشقانه
#عکس
انکَحتُ و زوّجتُ" شد آغاز تو و من💍💑
من قبلِ تو را از سرِ عمرم،نشماردم
جان دادن پای تو حلال است وليکن
بگذار به تو،از سر جان دل بسپارم❣
@Mattla_eshgh