eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام شبتون بخیر ببخشید نتونستم این مدت پست بذارم 🙏 مشکلی پیش اومده بود منتظرتون نمیذارم ، بااجازه برم داستانو اماده کنم و بفرستم 😊🌸
مطلع عشق
داستان قبله ی من نویسنده : میم.سادات هاشمی #قسمت 9⃣2⃣ 🍃خودم به خودم جواب می دهم نمیدونم!! اگر ی
قبله ی من نویسنده : میم.سادات هاشمی 0⃣3⃣ 🍃میدونـی تابخـوام ازیـن پلـه هـا بیـام بـالا مـردم و زنـده شـدم؟ لباسـت بـوی سـیگار و قلیــون میــده ! ای خدا...دخــتر تــوداری منــو میکشــی. ازکنارم رد شــدی بـوی سـیگار روی چـادرت جونمو گرفـت. از صبـح کجـا بـودی مـادر؟ دخـترتومنـو نصفـه جـون کردی. بخـدا دلم ازت راضـی نیسـت. هرزگاهــی بــه پایــش میــزد و بایــک دســت صورتــش را مــی خراشــد. دلم برایــش مــی ســوزد ، مقصر ایــن اشــکها منــم ! باپشـت دسـت اشـکهایش را پـاک میکنـد و ادامـه مـی دهـد: مـادر بیـا و ازخـر شـیطون بیاپایین. بخـدا باباتـو تـاالان بـزور نگه داشـتم. بـزور خوابید میدونـی اگـر بیـدار بـود چیـکار میکـرد؟ ازوقتـی اومـده میگـه تـو کجایـی؟ منـم گفتـم رفتـی خونـه ی دوسـتت بـرای شـام . کلی بمن حـرف زد. گفـت بـدون اجـازه ی مـن گذاشـتی بـره خونـه ی دوسـتش؟ اگـر اینـو نمی گفتـم چـی میگفتـم؟ میگفتـم دختـرت یـه ماهـه معلـوم نیسـت کجـا میـره باکـی میــره؟ ازاعتمادمــون ســو اســتفاده کرده؟بگــم حرفــای جدیــدش دیوونــم کــرده؟ بگــم چادرتــو درمیاری؟بگــم دخـتـرت کــه رو میگرفــت الان اگــر ارایـش نکنـه کسرشانشـه؟ اره؟ چـی بگم؟ بگـم ظهـری رفتـم کلاس خطاطـی خـبـر ازت بگیــرم.... اســتادت اومــد بهــم گفــت چرادخـتـرت دوماهــه کلاس نمیاد؟ محیــا مامــان دوس داشــتم اون لحظــه زمیــن دهــن وا کنــه و منــو بکشـه توخـودش الان این چه قیافه ای که توداری؟ دنبال این بودی ؟ و بـه صورتـم اشـاره میکنـد. بغـض گلویـم را بـه درد مـی اورد. حرفهایـش برایـم حکـم نمـک زخـم را دارد . چیـزی نمیگویم حرفـی جـز سـکوت بـرای دفـاع نـدارم دسـتش راروی قلبـش مـی گـذارد و نالـه میکنـد. ازجایـم بلنـد میشـوم و سـمتش میـروم کـه دسـتش را چندبـار درهوا تـکان مـی دهـد و میگویـد: نـه! نیـای جلوهـا ! اومـدم بگم اگـر ماراضـی نباشـیم ازت ، خداهم راضـی نمیشـه ، اونوقت ارزوهـات میشـن جـن وتـو میشـی بسـم اللـه دسـتش رابـه دیـوار میگیـرد و بـه سـختی روی دوپایـش می ایسـتد. دامـن گلـدار و کوتاهـش راانقـدر چنـگ زدکـه چـروک افتـاد. دراتـاق رابـاز میکند و قبــل از آنکــه بیــرون بــرود نــگاه پــردردش را بــه سرتاپایــم مینــدازد و بـا حیـرت میگویـد: هنـوز دیـر نشـده. قبل اینکـه حاجـی بفهمـه ، دسـت بـردار ازیـن کارا ! خوشـبخت نمیشـی مادر! بخـدا نمیشـی باتاسـف سرش راتـکان مـی دهـد و ازاتـاق بیـرون مـی رود. ❣ @Mattla_eshgh
🍃 و من میمانم و هـزار درد و سـوال درذهنـم کـه هربـار یـک جـور مـی رقصنـد. حتما اگر قضیه ی سپهر را بفهمد دق میکند. دوباره خودم راروی تخت میندازم و بغضم را رها میکنم. مـادرم ازمـن نپرسـید کـه چـرا بـوی سـیگار میـدادم. انـگار میدانسـت کـه ســهم مــن فقــط ازســیگار و قلیــون بــوی دودش بوده!همیشــه میگوینــد مادراســت دیگــر، خــودش بچــه اش رابــزرگ کرده. ازنــگاه فرزنــدش مــی فهمـد کـه چـکاره اسـت. چندروز دراتاقـم بـودم و جـواب تلفـن هیـچ کـس رانمیـدادم. مـدام اشـک مـی ریختـم و بـه ان شـب فکـر مـی کـردم. بـه آیسـان و پرسـتو وهمـه ی کسـانی کـه دران مهمانـی بودنـد، حـس تنفـر داشــتم . تصمیــم گرفتــم رابطــه ام را با انهــا قطــع کنــم. حــس مــی کــردم کـه زندگـی کـه دنبالـش هسـتم درجیـب و تفکـرات آنهـا نیسـت. اماهنـوز نمیدانسـتم کـه چرا بایـد چـادر سرکنـم . هنـوز هـم معتقـد بـودم مـی شـود چـادر سرنکـرد و سـالم مانـد. ارایـش مگـر چـه ایـرادی دارد؟ موسـیقی هـم باعــث شــادی روح و روان مــی شــود. پس چــرا حــاج رضــا میگویــد حــرام اسـت؟! هنوز حـس میکـردم کـه تقدیرمـن اشـتباه رقـم خـورده. مـن نبایـد فرزنـد ایـن خانـواده با ایـن تفکـرات مـی شـدم. مـن فقـط و فقـط دنبـال پوشـش مـورد علاقـہ ام بـودم... کاملا احسـاس پشـیمانی مـی کـردم از آن شـب و شرکـت در مهمانـی کزایـی! اما.... درسـت در کمـر از دوهفتـہ حـس و حـال پشـیمانی از رسم افتـاد و تصمیـم گرفتـم با پـدرم صحبـت کنـم و ازخواسـتہ هایـم بگویـم. دوسـت داشـتم بفهمـد کـہ میخواهـم بـا شروع سـال تحصیلـی بـدون چـادر و پوشـش مـورد علاقہ ی آنهـا بـہ مدرسـہ بـروم. درواقـع بـہ دنبـال رفاقـت بـا جنـس مخالـف و کارهـای شـاخ و غیرعـادی نبـودم! مـن تنهـا یـک آزادی اندیشـہ در رابطـہ بــا پوششــم طلــب مــی کــردم. دوســت نداشــتم کــہ احســاس یــک غـلـام حلقـہ بـہ گـوش را بـہ دوش بکشـم. نظـر مـن بایـد در اولویـت باشـد! حولــہ ی صورتــی ام را روی موهایــم مینــدازم و سرم را بــا آرامــش ماســاژ مـی دهـم. یـک دوش آب سرد هـر بـار مـی توانـد حسـابی حـالم را خـوب کنـد! یـک تونیـک لیمویـی بـا شـلوارکش مـی پوشـم و پشـت میـز تحریـرم مـی نشـینم. یـک دسـتمال کاغـذی ازجعبـہ اش بیـرون مـی کشـم و داخـل گوشـهایم را تمیـز مـی کنـم. تلفـن همراهـم کـہ رویـی جعبـہ ی دسـتمال کاغـذی گذاشـته بـودم ، زنـگ مـی خـورد. بابـی حوصلگـی خـم مـیشـوم و بـہ صفحـہ اش نـگاه مـی کنـم. باتنفر لبهایم رابهم فشار می دهم: _ آیسان! حولہ را روی شانہ ام میندازم و با اکراه جواب می دهم _ هان؟ آیسان_ هان چیہ؟! بلد نیسی سلام کنی؟! _ حوصلہ ندارم بگو کارتو آیسان_ اِ ؟ چی شده طاقچہ بالا میزاری ؟ جواب تلفن نمیدی؟ چتہ؟ _ هـه. واس چـی نـزارم؟! جـواب تلفـن کسـی رو بایـد بـدی کـه یخـورده معرفـت داشـته باشـه. ایسـان_ چتـه چـرا مزخـرف میگـی؟ مامعرفـت نداشـتیم؟ واقعـا کـه! کـی بـود بهـت راه کارمیـداد خنـگ! _ راه کار برا چی ایســان_ برا اینکــه از زیــر امــر و فرمایشــات حاجــی جیــم شــی. کــی بــود میومـد هـرروز پیـش مـا نـق مـی زد ازچـادر بـدم میاد؟کـی بـود کمـک میخــواس؟ عصبـی بلنـد جـواب میدهـم: مـن بـودم! مـن! حـالا میدونـی چیـه؟ غلـط کردمـو واس همیـن موقعـا گذاشـن! اقاجون غلـط کـردم از شـماها کمـک خواسـم! ایسان_ اوهو! حاال شدیم شماها. تادیروز ابجی ابجی میکردی! _ غلط میکردم!بیخیالم شو! و تلفـن را قطــع میکنم.بعـداز چندثانیـه دوبـاره شمـاره اش روی صفحـه میفتـد. چندبـار پشـت هـم زنـگ مـی زنـد. دوسـت دارم مبیرنـد! بارپنجـم کــه زنــگ مــی زنــد ، تلفــن رابرمیــدارم و باتنــدی قبــل ازآنکــه بتوانــد چیـزی بگویـد، باتمـام وجـود داد مـی زنـم: ادامه دارد ... ❣ @Mattla_eshgh
💚 🕊با هرنفسی سلام کردن عشق است 🌴آقا به تو احترام کردن عشق است 🌷اسم قشنگت به میان چون آید 🌱از روی ادب قیام کردن عشق است 🌸 ❣ @Mattla_eshgh
⭕️ کدام مهم تر است؟!؟! 🔹 اگر قطاری بخواهد به مقصد برسد، وجود یک آیتم هایی ضروری است؛ از جمله واگن، ریل، سوخت، لوکوموتیو، لوکوموتیوران، عدم مانع در مسیر [مثل ریزش سنگ ها و غیره...] همچنین بعضی قطارها دود و سوت نیز دارند که علامت نزدیک شدنشان به مقصد است. 🔸 دود و سوت؛ همچون «علائم» ظهورند، ولی آنچه «شرط رسیدن» قطار به مقصد است وجود واگن، ریل، سوخت، لوکوموتیو و این قبیل چیزهاست! 🔺 «علائم حتمی ظهور» را باید بشناسیم، اما چرا بعضی از ما به جای ساختن «شرایط ظهور» [وجود یارانی از خودگذشته] فقط افتاده ایم دنبال علائم؟! آیا با دود و سوت زدن، قطار می آید؟! @Mattla_eshgh
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️استاد رائفی پور ♦️ کاراتو برای امام زمان خالص کن! 🔷🔸🌸✨♦️✨🌸🔸🔷 🏅سخنرانی های استاد رائفی پور @OstadRaefipoorr
مطلع عشق
🍃 و من میمانم و هـزار درد و سـوال درذهنـم کـه هربـار یـک جـور مـی رقصنـد. حتما اگر قضیه ی سپهر را ب
قبله ی من نویسنده : میم.سادات هاشمی 1⃣3⃣ 🍃باتمـام وجـود داد مـی زنـم : گـوش کـن ایسـان! قبـل اینکـه دهنتــو وا کنــی . گوشــتو وا کــن ببیــن چــی میگــم. درســته ازت کوچیــکترم. درسـته تـاالان حـرف شـمارو گـوش میـدادم . امـا بایـد بدونـی هرچـی باشــم ، خرنیســتم! اون شــب کدومتــون فهمیدیــد ســپهربامن چیکارکــرد؟ شمـاکه میدونسـتید مـن دنبـال هرچـی باشـم، سـمت ایـن کثافت کاریـا نمیـرم. چـرا بهـم نگفتیـد تومهمونـی بسـاط مشـروب و سـیگار و هوسبـازی بـه راهه؟ مـن احمـق بـه شـا اعتمـاد کردم. قراربـود فقـط چـادرم رو کنـار بزارم، نـه آبرومو! اگـر رفاقـت اینه، مـن درشـو گل میگیـرم. آیسـان بیـن حرفـم مـی پـرد: آی آی... تندنروهـا... بـزن بغـل مـام برسـیم! اولاچیــہ واســہ خــودت میــری میدوزی...خــودت اکیــپ مــارو انتخــاب کـردی! وقتـی مـارو انتخـاب کنـی ینـی آمادگـی ایـن چیـزارم داری.. دومـا توخـر کیـف شـده بـودی بـا مـا میومـدی دور دور.. عشـق میکـردی. بحـث کلاس و ایـن چیـزارم خـودت انداختـی وسـط! سـوما همچیـن میگـی سـپهر یـکاری کـرد.. آدم فکـر میکنـہ چـی شـده حـالا ! یـہ دسـتتو گرفتـہ دیگـہ! اوف شـدی حـالا میسـوزی؟؟؟ کفرم می گیرد و دندانهایم را روی هم فشار می دهم. _ آیسان خیلی پستی! آیسـان_ گـوش کـن دخترحاجـی! تـو راسـت میگـی مـن پسـتم.... پسـتم چـون داشـتم کمـک میکـردم بـہ جایـی کـہ دوسـت داری برسـی! _ هـہ! نـہ... تـو داشـتی کمـک میکـردی بـہ جایـی برسـم کـہ خودتـون دوسـت داریـد! بـہ بچـہ هـا بگـو بهـم دیگـہ زنـگ نزنـن آیسان_ ای بابا! دخترخوب! کی دیگہ بہ تو زنگ میزنہ!؟ توخـودت آویـزون ماشـدی وگرنـہ نـہ سـنت بـہ مـا می خـورد، نـہ خانواده ات! نـہ تربیـت... باحالـت مسـخره ای ادامـہ مـی دهـد: بـدون همیشـہ دخترتحاجـی میمونـی.... بـرو گونـی سرت کـن! بـای! تـماس قطـع مـی شـود و صـدای بـوق اشـغال درگوشـم مـی پیچـد. بـاورم نـمی شـود ایـن حرفهـا!... فکـر میکـردم درسـت انتخابشـان کـرده ام. مـادرم همیشـہ میگفـت: اینـا بـرات رفیـق نمیشـن. ولشـون کـن تـا ولـت نکـردن... پوزخندی می زنم و زیر لب می گویم: چقد راحت ولم کردن. چــه خــوش خیــال بــودم کــه گـمـان میکــردم ، ناراحتــی مــن، ناراحتــی آنهاسـت. فهمیـدم کـه برایشـان هیـچ وقـت مهـم نبـودم. تلفنـم را روی میــز میگــذارم و ازجــا بلنــد مــی شــوم. موهایــم را چنــگ مــی زنــم و دورم مــی ریــزم . پشــت پنجــره ی اتاقــم مـی ایسـتم و پـرده ی حریـر نباتـی رنـگ را کنـار میزنـم. کسـانی کـه روزی سنگشـان را بـه سـینه ام مـی زدم، امـروز پشـتم راخالـی کردنـد. دوسـت کـه نـه. دورم یـک لشـگر دشـمن داشـتم. بایـک تـل موهایـم راعقـب مـی دهـم و از پلـه ها پاییـن مـی روم. تصمیمم راگرفتــه ام. بایــد بــا پــدرم صحبــت کنــم. بــه اتــاق نشــیمن مــی روم و بانـگاه دنبـال مـادرم مـی گـردم. یـک دفعـه از پشـت کابینـت آشـپزخانه بیـرون مـی آیـد و لبخنـد نیمـه ای مـی زنـد. ❣ @Mattla_eshgh
🍃آرامـش را میتـوان براحتـی درچشـمـانش دیــد. یــک هفتــه ازخانــه بیــرون نرفتــه ام و ایــن قلبــش را تسـکین بخشـیده. روی اپـن مـی شـینم و مـی پرسـم: بابا کـو؟ _ چطور؟ _ کارش دارم ترس به نگاه آبی رنگش می دود: چیکارداری؟ _ حالا یکاری دارم دیگه! انگشـت اشـاره اش راسـمتم میگیـرد و میگویـد: دختـر اخـر ببیـن میتونـی مـارو دق بـدی یانـه! _ وا مامان . چیز بدی نمیخوام بگم هــمان لحظــه پــدرم از یکــی از اتاقهــا بیــرون مــی آیــد و میپرســد: چــی میخــوای بگــی بابــا؟ از روی اپن پایین میپرم و لبخند ملیحی تحویلش می دهم. _ یه حرف خصوصی و جدی ابروهایش رابالا می دهد و میگوید: خیلی خب. میشنوم! و روی مبـل میشـیند. مقابلـش روی زمیـن زانـو میزنـم و کلامتـم راکنارهـم مـی چینـم _راستش... راستش بابا!.. _ بگو دخترجون! _ راسـتش راجـب ایـن موضـوع چندبـاری حـرف زدیـم ولـی... هربـار نظـرشـما بـوده یه تا از ابروهایش رابالا میدهد و چشمهایش را ریز میکند. با آرامش ادامه میدهم: راجب ... چادرم! ابروهایش درهم میرود . _ ببیـن بابا، تروخـدا عصبـی نشـید....نمیدونم چرا اینقـدر اصرارداریـد چـادر سرم کنـم! خـب اگـر نکنـم چـی میشـه؟ یـه پوشـش خـوب داشـته باشـم بـدون چـادر دستهایش رادرهم گره میکند و به طرف جلو خم می شود ازنـگاه مسـتقیمش دلم میلـرزد امـا آب دهانـم راقـورت میدهـم و خواسـته ام را میگویــم: مــن نمیخــوام چــادر سر کنــم. امــا... قــول میــدم پوششــم طـوری نباشـه کـه ابـروی شـما بـره! بابــا وقتــی مــن اعتقــادی بــه چــادر نداشــته باشــم،دیگه پوشــیدنش چــه فایــده ای داره؟! من دوس دارم خودم انتخاب کنم.اگر بزور سرم کنم.. اگر... _ اگر بزور سرت کنی چی میشه؟ _ ازش متنفر میشم! چشـمهای جذابـش گـرد مـی شـوند. ازجا بلنـد میشـود و بـه طرفـم میایـد. سـعی میکنـم ترسـم را پشـت لبخندکجـم پنهـان کنـم. خـم مـی شـود و شـانه هایـم را میگیـرد و ازجـا بلنـدم میکنـد. ببیـن دختـر! اگـر چـادرت رو کنـار بـزاری... بعدیمـدت چیـزای دیگـه رو کنـار میـزاری! اول چادرنـمی پوشـی، بعدش میگـی اگـر یقـم بسـته نباشـه چـی میشـه؟ بعداگـر یکـم موهاتـو بیـرون بـزاری... بعدشـم چیزایـی کـه نمیخـوام بگـم. مستقیم به چشانم زل میزند. _ دلم نمیخـواد شـاهد اون روز باشـم. تـو دختـر رضا ایـرانمنشـی.دخترمن!... دسـتی بـه موهایم میکشـد _ دخترمن باید گل بمونه سرم را از زیـر دسـتش عقـب میکشـم و مـی پرانـم: ینـی بـدون چـادر نـمی شـه گل بـود؟ نفسش را بیرون میدهد و شانه ام را رها میکند _ چرا از چادر بدت میاد؟! _ نمیدونــم! جلــو دســت و پامــو میگیره. چرامشــکیه؟ دلم میگیره!نمیتونــم خـوب سر کنـم! اصـن نمیفهمـم علتـش چیـه! اگـر پوشـش کامله..خـب... خـب میشـه بامانتـوی خـوب خـودت رو بپوشـونی. پشـتش رابـمن میکنـد و دورم قـدم میزنـد. سرمیگردانـم و بـه مـادرم نـگاه میکنـم کـه بهـت زده ب، لبهایـم خیـره شـده. میدانـم بـاورش بـرای هرکـس سـخت اسـت کـه مـن بالاخـره توانسـتم بـا جسـارت بـه حـاج رضـا بگویـم کـه چـادر را کنـار میگـذارم. ❣ @Mattla_eshgh
13 ✴️ارتباط با خانواده همسر از دستاوردهای خانواده همسرتان با افتخار و تحسین، یاد کنید! انسانها کسی را میخواهند، و به او دل میدهند که؛ ❌چشم دیدن خوبی هایشان را دارد! ❣ @Mattla_eshgh
🔰موادلازم: 👈جو ۲ پیمانه 👈نخود نصف پیمانه 👈برگ چغندر ۱ قاشق غذاخوری 👈پیاز ۱ عدد کوچک رنده شده 👈کشک ۱ قاشق غذاخوری 👈نمک وزردچوبه به میزان لازم 👈روغن زیتون ۱ قاشق غذاخوری ✅خواص غذا: 👈مفید در رشد کودکان ونوجوانان 👈مفید در درمان ناتوانی جنسی ومشکلات کمر درد ودیسک کمر 👈خونساز 👈استخوانساز 👈ضدصفرا وضدبلغم 👈کاهش دهنده قندخون 👈مالت که ازترکییات جو است باعث افزایش غلظت موادی چون پروپیونیک اسید وبوتیریک اسید در روده بزرگ شده وبااین کار به حفظ سلامت روده بزرگ کمک می کند. 🖌سعید مهدوی @Mattla_eshgh
4_6014954866001053075.ogg
3.6M
آیا می شود برای حل مشکلات از دعا نویس رمال و‌علم جفر استفاده کرد؟ حقیقت چیست؟ آیا اثر دارد؟ ❣ @Mattla_eshgh