چیک چیک...عشق
قسمت ۴۵
صبح اگر مامان صدام نمیزد حتما خواب میموندم چون هنوزم حسابی خسته بودم . با کلی نق زدن آماده شدم و با
چشمای پوف کرده رفتم سمت شرکت ...
خانوم محمودی ماشاالله انگار نه انگار که آدمیزاده انگار ربات بود هر روز راس ساعت شرکت بود و اصلا به بقیه کاری
نداشت اصولا سرش تو کار خودش بود
تازه شناخته بودمش و فهمیده بودم که خیلی دختر خوبیه ... اصلا اهل غیبت کردن و فضولی و کلاس گذاشتن و این
چیزا نبود . ولی من هنوزم نمیتونستم با اسم کوچیک صداش بزنم مخصوصا از وقتی فهمیده بودم از من بزرگتره !
اون روزم طبق معمول بعد از احوالپرسی باهاش رفتم تو اتاق طراحی و با یه خمیازه بلند بالا سیستم رو روشن کردم
... امیدوار بودم چشمم به پارسا نیوفته چون اصلا روی حرفاش وقت نکرده بودم هیچ فکری بکنم .
گرچه حس خوبی داشتم از اینکه یکی مثل پارسا با این شرایط ایده آل بهم پیشنهاد داده و غیر مستقیم گفته که
عاشقم شده ... ولی چیزی که باعث درگیری ذهنیم شده بود این بود که اصلا پارسا پیشنهاد چی داد !؟
دوستی یا ازدواج !؟ چرا خواسته اش رو شفاف مطرح نکرد ! نه اینکه رک بگه چون دیگه زیادی آدم رکی بود ولی
دوست داشتم بدونم این حرفی که زد به کجا میخواد ختم بشه !
داشتم دنبال یه عکس مناسب برای طرح تراکت میگشتم که گوشیم زنگ خورد . هر وقت میرم تو عمق کار یکی
هست که مزاحمم بشه . بدون اینکه چشمم رو از روی مانیتور بردارم جواب دادم
_بله ؟
_خوبی ؟ صبحت بخیر
پارسا بود ! یعنی جواب میخواد به این زودی !؟این که شرکت نیومده هنوز اصلا کجاست ؟
_الووو ؟ قطع کردی الی ؟
شیطونه میگه منم بهش بگم پاری ! والا
_سلام
_علیک سلام . نگفتی خوبی یا نه ؟
_ممنون خوبم
_خوبه ... ببین من امروز بهارستان کار دارم باید برم بازار طرفای ۳ میام دم شرکت به محمودی بگو کار داری باید
زودتر بری بیا پایین بریم کافی شاپ . اوکی؟
فکر کنم چشمام در حال بیرون اومدن کامل بود !! عجب رویی داره بخدا . انگار تو امور شخصی و احساسی هم رئیسه
که اینجوری دستور میده . لحنش باعث شد حس لجبازیم بزنه بالا
_و اگر نیام ؟
_چرا نیای ؟
_ شاید دلم نخواد !
_ دلت که میخواد .
_ ببخشید از کجا میفهمین دلم میخواد !!؟
داستان هرشب بجز جمعه ها در 👇
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از مطلع عشق
http://eitaa.com/joinchat/1929052191Ce588cb8ea8
کانال آرشیو داستان👆
اگه میخواید، داستانهایی که تاالان تو کانال مطلع عشق گذاشتم رو بخونین
وارد کانال ارشیومون بشین
البته هنوز کامل انتقال ندادم همه ی داستانها رو ، در حال انتقالم
🌸دخترشینا
🌸طلبه شهید حسینی
🌸مقتدا
🌸مدافع عشق
🌸نسل سوخته
🌸مبارزه با دشمنان خدا
مطلع عشق
قسمت اول داستان #قبله_ی_من 👇 https://eitaa.com/Mattla_eshgh/5713 https://eitaa.com/Mattla_eshgh/4
لینک داستانها در کانال مطلع عشق
📌 #طرح_مهدوی
🌅 #عاشقانه_مهدوی
🔆 یوسف جان!
سالهاست عطر حضورت در جهان پیچیده و شامهی کائنات از بوی پیراهنت پُر است.
کوریِ ما، دلیلِ دوری ما از توست.
یعقوب نیستیم، و اِلا بوی پیراهن یوسف، هنوز هم اعجاز میکند...
🙏 اللهم عجل لولیک الفرج
❣ @Mattla_eshgh
🔰 با ذهنی درگیر، سخت مشغول انجام کاری بودم، اما به نتیجه نمیرسیدم. با کلافگی دست از کار کشیدم و آرام گفتم یا صاحب الزمان!
🔆 ناگهان خجالت همه قلبم را گرفت.
یادم آمد انقدر درگیر روزمرگیهایم شدهام که مدتهاست یادی از امام زمانم نکردهام. لحظهای با تمام وجود، معنای غربتش را فهمیدم.
🔺 امام غریب است که منِ پُر از ادعا، خود را منتظر و عاشق او مینامم، اما به یادش نیستم، آخر کدام عاشقی لحظهای از یاد معشوق خود غافل میشود؟ آن هم معشوقی که آمدنش گره از کار همه انسانها باز میکند؛ امان از ما، که چه غافلانه در گیر و دار روزمرگیهایمان او را فراموش کردهایم.
🌍 کارِ دنیا برعکس شده؛ آقا در انتظار ما نشسته که او را بخوانیم تا جوابمان دهد؛ اما ما آنقدر بیوفاییم که گاهی حتی حضورش را هم از یاد میبریم.
🖼 کاش صبحی نباشد، مگر اینکه به یاد او بیدار شویم؛ کاش دعایی نباشد، مگر دعا برای ظهور او؛ کاش باور کنیم شلوغی و سردرگمی و آشوب ذهن و دل همه مردم دنیا، حاصل عادت کردن به زندگی منهای یاد و ذکر و حضور مهدی است.
🌸 #دلنوشته_مهدوی
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
🔷اما در مورد مقاومت میگیم ، 🔸یه جا مقاومت لازمه ، یه جا نه ✨یه سوال دیگه ، راجع به همین که ، 🌼
⭕️ یه سوال دیگه👇
آیا میتوان دلیل عدم امکان کنترل و
نظارت بشری را بر چرخه ی نظام تسخیری
قابل تسخیر بودن خود اون افرادی که
به عنوان مدیر قرار میگیرند دانست❓
✅بله این حرف کاملا درستیه
🔸فرض میکنیم ،
🍃یکی میخواد ، جلوی نظام تسخیری مقاومت کنه ،
⚡️بله این کار خوبیه ،
🔷اما با این شرط که خودش حداقل تحت تاثیر عوامل سوء نظام تسخیری نباشه .
✨میتونه تحت تاثیر عواملی مثل ، معنویت ، عدالت ،
انصاف و ... باشه.👆
🔸اما همین فرد،
🔷نباید تحت تاثیر پول قرار بگیره،
🔸باید پول رو تحت تاثیر خودش بگیره ، 👌
🌷ما همه چیز رو مسخر انسان کردیم ، 🌷
⚡️این امر مولای ماست ☝️
💠پس همه چیز رو میشه ازش استفاده بکنیم .
🔸مثل کی ؟
🔸مثل اونیکه ،
🔸قاضیه ،
⚡️بعد حکم و ... رو تحت تاثیر پول قرار بده ،
⚡️نه برادر من ،
🔷شما باید پول رو در راه قدرتمند شدنت برای اجرای هر چه بهتر حکم ،
استفاده بکنی.👌👌
#کمی_از_اسرار_ولایت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از پویش سواد رسانهای
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 گوشه ای از سخنرانی #امین_بسطامی سخنرانی ظهور و بانوان
🔴 موضوع کلیپ: بشر نمیتواند فکر کند
❌ خود ما مانع ظهوریم ...!!
🔸🔹🔸🔹
☑️ کانال پویش سواد رسانه ای
➡️ @ResanehEDU
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 گلایه "رهبر انقلاب" از اهانت و ظلم به برخی بزرگان پاکدست قبلی قوه قضائیه
🔻 رهبر انقلاب با گلایه از اهانت و ظلم به برخی بزرگان پاکدست قبلی قوه قضائیه در جریان قضاوتها و اظهارنظرهایی که در خصوص دادگاه اخیر شده افزودند: خطاب من در این موضوع مردم و جوانان مؤمن است که مراقب باشند تعدی نکنند و به افراد معاند که به دنبال گرفتن انتقام از مواضع انقلابی و محکم قاطع فلان شخصیت هستند، کاری ندارم.
🔺️ حرکت مبارزه با فساد که اکنون در قوه قضاییه بهخوبی مشاهده میشود و خود را نشان داده است، از دوره آقای آملی لاریجانی آغاز شد و ایشان هم در داخل و هم در بیرون از قوه شروع کننده آن بودند و اینها نباید از نظر دور باشد. ۹۹/۴/۷
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۴۵ صبح اگر مامان صدام نمیزد حتما خواب میموندم چون هنوزم حسابی خسته بودم . با کل
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۴۶
_ من اصولا آدم شناس خوبی هستم عزیزم . ۱۲ یادت نره . بای
احمق ! حتی نذاشت جوابشو بدم . آدم شناس خوبی هستم ! آره جون خودت ... یه بار که قالت بذارن میفهمی چه
خبره !
شاید اگر یکم لحنش ملایم بود حتما قبول میکردم که برم . ولی نوع حرف زدنش جوری بود که انگار من عاشق دل
خستش شدم و منتظرم وقت تعیین بکنه فقط !
تصمیم گرفتم نرم تا ببینم چیکار میکنه . دوباره رفتم سراغ عکس و تراکت .
ساعت از ۱۲ گذشته بود از ترس اینکه یه وقت نیاد بالا و بهم گیر بده رفتم ۲ تا چای ریختم و بردم پیش محمودی
که حداقل به هوای اون خیالم راحت باشه .
داشتیم در مورد ستاره حرف میزدیم و اینکه خیلی دختر بانمک و خوبیه که در باز شد و پارسا اومد تو ... لیوان چای
رو که نزدیک دهنم برده بودم دوباره آوردم پایین !
دستش به دستگیره در بود وقتی منو دید لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت : خسته نباشید خانومها !
محمودی که تازه متوجه شده بود برگشت سمت پارسا و با خوشرویی همیشگی گفت :
سلام آقای نبوی مرسی .شما خسته نباشی
منم برای اینکه جلوی محمودی تابلو نشم سری تکون دادم و یه سلام آروم گفتم .
پارسا در رو بست و رو به من گفت :
چایش خوشمزست !؟
محمودی سریع بلند شد
_وای ... الان براتون یه فنجون میارم
_مرسی
خدا لعنتت کنه میترا ! چه وقت آشپزخونه رفتن بود ؟ اومد بالای سرم وایستاد و با صدای آروم گفت :
_گفتم که از انتظار خوشم نمیاد . دلت میاد منو نیم ساعت پایین الاف کنی !؟ فکر میکردم مهربون و خوش قول باشی
داشتم با انگشت لبه لیوان رو دور میزدم .
_ من قولی نداده بودم که بد قولی کنم
_ چه بدقولی بدتر از این که منو دلمو چشم انتظار گذاشتی ؟
با استرس به آشپزخونه نگاهی انداختم ...
_ الهام ؟
لحن صدا کردنش جوری بود که ناخواداگاه بهش خیره شدم ....
بعد از چند لحظه گفت :
_ گفته بودم رنگ چشمات خیلی قشنگه ؟ میترسم غرقش بشم !
وقعا کم آوردم ! به عادت همیشگی لبم رو گاز گرفتم و سریع سرم رو انداختم پایین
صدای خنده اش بلند شد :
_اصلا من عاشق همین خجالت کشیدنت شدم از روز اول !
_بفرمایید ..
❣ @Mattla_eshgh