📌 #تکنیک_تصویرسازی
⭕️ صحنه های از بازی (کال آف دیوتی) نسخه موبایل که مباحث جنسی و همجنسگرایی را در ذهن مخاطب به تصویر میکشد.
👈 ناخودآگاه مردم پر از صحنه هایی جنسی شده است که خودشان هم یادشان نمی آید که چه زمانی آن صحنه را دیده اند این خاصیت جنگ ناخودآگاه است...
#سواد_رسانه
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هفت_قدم_تا_پاکی #منزلگاه پنجم : تحلیه خب دیگه... فکر کنم سخت ترین منزلگاه همین باشه.. راستی سل
#منزلگاه ششم : تجلیه
سلام دوستان خوبم
وقتی از منزلگاه قبلی به سلامت عبور کرده باشید میشه گفت باقی مسیر خیلی راحته. چون خدا
خیلی کمکتون میکنه
در مرحله تجلیه خدا در شما تجلی پیدا میکنه. یعنی چی؟ یعنی خدا به عنوان رب مسئولیت خراب
کاری های گذشتتون رو به عهده میگیره تا شما در مسیر جبران قدم بردارید . چیزی که خیلی مهمه
اینه که بشینی رو کاغذ تموم کارهای اشتباهی که کردیو یادداشت کنی و بری به سمت
تو فقط وظیفت اینه که یادداشت کنی. باقی مسیر رو خدا برات میره که چجوری حلالیت بگیری
پیغمبر درونتم فعال میشه. پیغمبر درون همون صدای درونیه که همش بهت کمک میکنه و راه رو
نشونت میده
به راحتی میتونی خوبی رو از بدی تشخیص بدی
پس تو این مرحله فقط به فکر جبران باش و کاغذ خودکار یادت نره
قطعا کمکت میکنه خدا... چون خدا عاشق بنده های توبه کاره
موفق باشی مهربون
#هفت_قدم_تا_پاکی دوشنبه ـ پنجشنبه در👇
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۷۷ چرا زودتر به عقلم نرسیده بود که از هدی همه سواالم رو بپرسم ! امروز حتما بای
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۷۸
_اهان ! ندای خودمونو میگی ... خوب ؟
_شوهرشو که یادته ؟ همون که عروسیش خانوادگی تشریف آوردین!
_این منت گذاشتنت تو حلقم ! آره یادمه بسی هم از ندا سر بود
_دلشم بخواد ... میمیره واسه ندا
_تو که راست میگی تو رو خدا !
_کوفت ... جاریه ندا رو که یادته ؟ همون که خیلی چاق بود تو نشسته بودی با سانی مسخرش میکردی
_اونو یادمه ! ولی بیخود کردی من هیچ وقت کسی رو مسخره نمیکنم حتما داشتم به سانی گوشزد میکردم رژیم
بگیره مثل اون نشه !
_نمیری الی مردم از خنده !
_فدات شم ... حالا خونت نیفته گردنم نامزدت بیاد منو بگیره !
_هو ! باز پررو شدی ؟
_ای بابا چرا میپیچونی هدی ! یه کلمه بگو این بدبختی که میخواد تورو بگیره کیه دیگه
_خوب خنگه وقتی میگم برادرشوهر جاریه ندا یعنی میشه کی ؟
-میشه کی ؟
_میشه برادرشوهر خود ندا دیگه!
_خدایا به این خنگ و خل ها شوهر میدی اونوقت به ما که سالمیم و دم بخت یه نگاهم نمیکنی قربون بزرگیت برم !
هدی تقریبا پشت گوشی مرده بود از خنده ... پسره رو یادمه خیلی آقا بود . توی عروسی ندا که همین پارسال بود
گمونم دیده بودیمش و اتفاقا ساناز کلی هم نقشه کشید و اذیت کرد که اینو باید یکیمون تور کنه اینجوری نمیشه !
یادم باشه بهش بگم هدی تورشو انداخته بوده !
با هر بدبختی بود بحث شوهر رو جمع کردم و یه جورایی حرف کارم رو کشیدم وسط
_حالا تو دعوت کن منو اگه تونستم مرخصی بگیرم حتما میام !
_وای راستی یادم رفته بود بپرسم اصلا... تو کارت درست شد ؟ الان میری همون شرکت پارسا ؟
_خسته نباشی ... بله درست شد به لطف شما
-خدا رو شکر ... حالا راضی هستی ؟
_دعا به جونت میکنم از بیکاری که بهتره
_آره واقعا ... راستی پارسا خوبه ؟
_خوبه سلام میرسونه ... تو میشناسیش ؟ یعنی دیدیش ؟
_آره بابا ! با پریسا هم تقریبا دوستم . خواهرشو میگم
_چه خوب ! این پریسا دختره خوبیه ؟
_چطور ؟
_همینجوری اخه امروز دیدمش
_آره خیلی ماهه ... اخلاقش فقط گاهی تنده
چیک چیک...عشق
قسمت ۷۹
_اهان
_راستی پارسا هنوز شیراز زندگی میکنه یا اومده کلا تهران ؟ از بیتا خبری نداری ؟
_یعنی چی ؟ بیتا کیه ؟
_آخه اون موقع ها ...
داشت حرف میزد که یهو صدای بوق اومد ... فکر کنم پشت خطی داشت
_وای الی ببخشید عزیزم . علی پشت خطه دیر بردارم نق میزنه قراره بریم بیرون ... من بعدا بهت زنگ میزنم کاری
نداری؟
هر چی دلم خواست تو دلم پشت این علی گفتم که بی موقع مزاحم حرف ما شد !
_نه گلم سلام برسون
_حتما . خیلی خوشحال شدم زنگ زدی صداتو شنیدم . به سانی سلام برسون بای
_چشم . خداحافظ
گوشی رو پرت کردم رو میز .... کاش زودتر در مورد پارسا حرف میزدم حداقل الان یه چیزی میفهمیدم ! منظورش
چی بود که گفت هنوز شیرازه یا کلا اومده تهران !؟بیتا دیگه کی بود !؟
یه معمای جدید اومد وسط ... بیتا ! بیتا طرح ... اسم شرکت ! یه ربطی بین این دو تا باید باشه حتما ! ولی چه ربطی ؟
با زنگ زدن به هدی نه تنها حس فضولیم نخوابید بلکه بیشتر از پیش شد!
شاید هر کسی به جای من بود دوباره به هدی زنگ میزد و همه چیز رو میپرسید ...
ولی ترسیدم از اینکه بهم شک کنه . خودم هنوز مطمئن نبودم که رابطه ام با پارسا قراره به کجاها برسه پس لزومی
نداشت کاری کنم که دیگران برام حرف در بیارن ... اونم هدی که به دهن لقی معروف بود !
خودم باید هر جوری هست نا محسوس به اطلاعاتی که میخوام برسم !!
اعصابم ریخته بوده بهم ... هندزفریم رو گذاشتم و آهنگی رو که جدیدا دانلود کرده بودم گوش کردم و بیخیال همه
چیز شدم !
I let it fall, my heart
گذاشتم قلبم سقوط کنه
And as it fell, you rose to claim it
و در حالی که داشت سقوط میکرد تو بلند شدی تا فتحش کنی
It was dark and I was over
همه جا تاریک بود و من به اخر خط رسیده بودم
Until you kissed my lips and you saved me
تا اینکه تو منو بوسیدی و نجاتم دادی
My hands, they’re strong
دستهای من قوی اند
......
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۸۰
چند روز گذشت ولی هیچ کاری نتونستم بکنم جز حرص خوردن ! هر چی بیشتر به حرفهای هدی و پریسا فکر
میکردم بیشتر قاطی میکردم و گمراه میشدم !
وقتی پارسا بهم گفت که دوباره چند روزی مجبور شده به شیراز بره اما تا آخر هفته حتما برمیگرده تهران شکم به
یقین تبدیل شد که یه خبرایی هست که من نمیدونم !
اما از اونجایی که دستم به هیچ جا بند نبود به این نتیجه رسیدم که فعلا باید به قول شاعر :
بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله ی کار خویش گیرم !
ستاره بهم زنگ زده بود و برای پنجشنبه دعوتم کرده بود که برم تولدش ... خیلی اصرار کرد جوری که دیگه پشت
گوشی کم آوردم چی بگم ! ولی اون کوتاه نمیومد
بلاخره ازم قول رفتن رو گرفت و آدرس رو بهم داد ... وقتی ازش پرسیدم مهمونیه تولدش چجوریه گفت یه دور
همیه خیلی ساده با دوستای نزدیکشه و مهمون زیادی دعوت نکرده همه چیز ساده برگذار میشه !
از طرفی هم پنجشنبه عمه مریم همه رو خونه اش دعوت کرده بود ... نمیدونستم با وجودی که خونه حاج کاظم !
دعوت بودیم مامان بهم اجازه میده برم یه مهمونی تولد یا نه .
زیاد از طرف دوستام به این جور جشنها دعوت شده بودم و تقریبا همه رو میرفتم . چون همشون رو مامان میشناخت
و بهشون اعتماد داشت و میدونست که خانواده هاشون از هر نظر به خودمون شباهت دارن بخاطر همین با رفتنم به
مراسمشون مشکلی نداشت .
اما اینبار زیاد نمیتونستم امیدوار باشم بخاطر همین ترجیح دادم از ساناز کمک بگیرم .
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۸۱
_تولد کی هست ؟
_ستاره دیگه ده بار گفتم !
_خوب این ستاره رو از کجا میشناسی؟
_شوهرش دوسته پارساست . خیلی دختره خوبیه مهربون و خونگرمه . من که دوستش دارم
_مرض ! جلوی من میشینی از خوبیه دوستات تعریف میکنی خوب حسودیم میشه
_برو بابا ... همه دوستام یه طرف تو اون طرف
_تو که راست میگی ! حالا این ستاره که انقده ذوق داری بری تولدش برقصی قابل اعتماد هست الهام ؟
داشتم ناخنم رو سوهان میکشیدم . با لحنی که ساناز داشت سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم
_یعنی چی قابل اعتماده ؟
شونه هاش رو انداخت بالا و ادامه داد :
_ یعنی تو که نمیدونی مهمونیشون چجوریه میدونی؟
نفس راحتی کشیدم و دوباره رفتم سراغ ناخونهام .
_آره بابا میدونم . یعنی چون خودمم شک داشتم ازش پرسیدم اونم گفت یه دور همیه ساده با دوستای نزدیکشه
همین !
_چه دور اندیش شدی تو ! باشه پاشو بریم مخ زنعمو رو به کار بگیریم
_سانی جون یه دونه ای ! ایشالا تولد بچه هات جبران کنم عسیسم
_تو تولد خودمو که یه ماه دیگست ول میکنی میری میچسبی به اووووه سالیان بعد !؟
_خودت گفتی دور اندیش شدم خوب
_اندیشه های دورت تو حلقم خوب !
به هر بدبختی بود تونستیم بلاخره مامان رو راضی کنیم . البته با این قول که تا شب نشده باید خونه باشم و به خونه
عمه مریمم برسم ! منم گفتم باز از هیچی بهتره جهنم و ضرر !
با ساناز که کشته مرده این کارا بود رفتیم که یه کادوی مناسب بخریم . طبق معمول انقدر شیطونی کردیم و
خندیدیم که اصلا یادمون رفت برای چی اومدیم خرید!
ولی بلاخره پس از ایراد گرفتنهای من و اذیت کردنهای سانی موفق شدیم یه دستبند خیلی شیک و ظریف که با
سلیقه هر دومون هم جور بود بخریم .
با شناختی که از ستاره داشتم مطمئن بودم خوشش میاد . بنابراین خوشحال و راضی با ساناز عزیزم برگشتیم خونه .
پارسا مثل دفعه قبل وقتی شیراز بود خیلی کم تماس میگرفت و منم توی تماس کوتاهی که چهارشنبه با هم داشتیم
بهش نگفتم که فردا میخوام برم تولد ستاره ... یعنی لزومی ندیدم که بگم !
پنجشنبه ظهر از شرکت که اومدم ناهارم رو خوردم .. آالارم گوشیم رو تنظیم کردم و خوابیدم تا بعدازظهر دچار
سردرد در اثر نخوابیدن نشم !
گرچه قبل از اینکه صدای آالارم بلند بشه خودم بیدار شده بودم . یه دوش کوتاه گرفتم ... موهام رو که تقریبا بلند
بود و همیشه مدل دار کوتاهش میکردم سشوار کشیدم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#زندگی_عفیفانه #عفت_بینایی 🔺وقتی #چشم، دریای #هوس شود؛ قایق #گناه در آن حرکت میکند. 📌بین "نگاه" و
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
📌 #طرح_مهدوی
🌅 #عاشقانه_مهدوی
🔆 گوشهی قلب تمام آدم ها یک صندلی خالیست...
🙏 اللهم عجل لولیک الفرج
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 9⃣1⃣قسمت نوزدهم 😔هیچ کس به من نگفت: که دوران ظهور شما از چه زیبایی م
💠⚜💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچ کس به من نگفت😔
0⃣2⃣قسمت بیستم
😔هیچکس به من نگفت: در هنگام ظهورت، آسمان 🌧میبارد هر چه که بخواهی. آفت از زمینها فراری و زمین مهربان میشود و گنجهای زیر زمین با افتخار، خود را نمایان میسازند💎.
😔چرا به ما نگفتند که وقتی بیایی، خبر از کویر و خشکی، دیگر نیست.😍 آبادی و آبادانی همه جا را فرا گرفته و هر روز بهتر از دیروز است و بهترین چیز، نگاهی است که در این جهان پر از خیر و برکت به تو میاندازیم و نمازی است که به شما اقتدا میکنیم😊. آن وقت دیگر برای فرج دعا نمیکنیم، بلکه برای سلامتی و طول عمر یار از سفر آمده، دستانمان بر سجاده نیاز، بلند است و دعا میکنیم.☺️
💖و عاشقانه در پی انجام اوامر شما به دور شما میچرخیم و نگاه مهربان شما را هر روز میبینیم و از نامهربانیهای خودمان به یکدیگر در زمان غیبت، چیزی جز شرمساری نصیبمان نمیشود و شما چه مهربانانه از همه ما میگذری.✨
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
🔹ادامه دارد...
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 20
#هیچ_کس_به_من_نگفت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
⭕️ یادتان می آید دو ماه پیش جوجه ها را میکشتند؟ امروز قیمت مرغ ۲۰هزارتومن شده است...!!!
🔴 حال دولت روحانی میخواهد خودکفایی گندم را از بین ببرد و ردیف بودجه ان را قطع کرده به نظرتان ۲ سال دیگر قیمت هر نان چقدر میشود؟؟!!
❌لطفا فشار رسانه ای بیاورید خودکفایی گندم از بین نرود
❣ @Mattla_eshgh