مطلع عشق
💕 اگر در زندگی محبت وجود داشت، سختی های بیرون خانه آسان خواهد شد. برای زن هم سختی های داخل خانه آسان
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
🕊 #حجاب، لباس فعالیت اجتماعی🕊
مقام معظم رهبری :
حجاب، بههیچوجه مزاحم و مانع فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و علمی نیست؛ شاید عدهای تعجب میکردند و هنوز هم تعجب کنند که خانمی در سطح بالای علمی در هر رشتهای وجود داشته باشد که خودش را با تعالیم اسلامی و از جمله با مسألهی حجاب منطبق کند.
١٣۶٨/١٠/٢۶
#حجاب
❣ @Mattla_eshgh
✨↶✿°┌💎 ┘°✿↷✨
🎀اصرار نداشته باش خودت تجربه کنی🎀
❧▣ اصرار نداشته باش همه چیز را خودت تجربه کنی! با تجربة برخی چیزها، نه تنها پخته تر نمي شوي، بلکه گاهي مي سوزي و تَه مي گيري!🤭🤐
این قدر دربارة رابطه با مردان و پسران، زودباور نباش و ساده نگیر. اینجا تجربه کردن مساوی است با سوختن.🔥
مثل خیلی ها از جنس تو که با اعتماد بی جا و ساده لوحانه به جنس مخالف، سوختن که هیچ، جزغاله شدند؛ هم خودشان، هم آبرویشان، هم آینده شان، هم خانواده شان.
شروع سوختن هم از یک «🔥باشه»، «🔥منم هستم» به ظاهر ساده، در پاسخ به دعوتی دوستانه برای شرکت در یک جشن و مهمانی به بهانة تولد و دور هم بودن، درس خواندن مشترک، پر کردن اوقات فراغت، پشت پا زدن به سنت های قدیمی، کم نیاوردن پیش دوستان و مانند آن است.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
«عاقل کسی است که از دیگران پند گیرد»
«العاقلُ مَنِ اتَّعَظَ بِغَیرِهِ».
📗عیون الحکم و المواعظ، ص47
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🤨
🔴 حقیقت از زبان یک کاربر توییتر:
✍ اگه ما دخترا با پسرا دوست نشیم
❣ @Mattla_eshgh
#راهنمای_خرید_چادر_مشکی
🌾 چادر یکی از شیک ترین و عفیفانه ترین و در عین حال اصیل ترین پوشش های رایج ایرانی و اسلامی است که خانم های زیادی از آن استفاده میکنند. حتی افرادی که چادری نیستند یکی از انواع مدل های آن را برای مناسبتهایی مانند زیارت و یا شرکت در مجالس مذهبی دارند.
چادرهای مشکی از نظر جنس پارچه تنوع زیادی دارند و همین طور طراحیهای متفاوتی از آنها در بازار عرضه شده است که به همین دلیل تفاوت قیمت زیادی نیز دارند. بنابراین برای خرید چادر خوب لازم است که اطلاعات کافی در این مورد داشته باشید.
در این مطلب، ابتدا نگاهی می اندازیم به انواع مدل های چادر مشکی و سپس پارچه چادری ها را براساس سبکی و سنگینی و کاربردشان بررسی خواهیم کرد.
🌾کجا چه چادری بپوشم؟
چادر مشکی در کشور ما به مدل های مختلف دوخته میشود و هرساله نیز تنوع بیشتری وارد بازار میشود. باتوجه به اینکه سبک پوشش سلیقه ای است، هرکدام از مدل ها نیز مشتریان و طرفداران خاص خود را دارد. البته اگر نظر اکثر چادری ها را بخواهید، برای امور روزمره اول چادر دانشجویی بعد چادر عربی اصیل و آخر هم چادر لبنانی بیشترین طرفدار را دارند. برای مجالس هم چادر ساده طرحدار بیشتر مورد پسند قرار میگیرد.
دوشنبه ـ پنجشنبه در کانال #مطلع_عشق👇
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔰 #چادر ساده
🍃 چادر ساده به شکل نیم دایره ای است و چادر اصیل ایرانی محسوب میشود. این چادر تا دهه ۸۰ چادر محبوب قشر محجبه بود اما با طراحی چادرهای آستینی استفاده از آن در فعالیت های روزمره کمتر شده است و بیشتر در مجالس و مهمانی ها مورد استفاده قرار میگیرد.
اگر چادر را برای فعالیت روزمره میخواهید با توجه به اینکه کنترل این چادر سخت است خرید آن را به شما پیشنهاد نمیکنیم. البته برخی به دلیل علاقه به این سبک چادر یا راحت بودن با آن، حاضر نیستند به هیچ قیمتی آن را کنار بگذارند و برای راحتی بیشتر به آن کش میدوزند. برخی هم قسمت جلویی چادر را تا روی شکم میدوزند تا هنگام خرید جلوی آن باز نماند.
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳دختران بی حیای چادری
❌ماجرای حجاب آمریکایی که اخیرا در کشور بین دختران مذهبی باب شده است و خطرناک تر از بدحجابی است!!!
📽صحبت های تکان دهنده استاد #پورآقایی در مورد دخترانی که دارن #تبلیغ_حجاب می کنن...
🚨حتما ببینید و منتشر کنید
❣ @Mattla_eshgh
#عفافگرایی
✍️از خاطرات #شهید_برونسی
🌿بعد از اتمام دوره آموزشی، هنوز کار تقسیم، شروع نشده بود که #فرمانده پادگان خودش آمد.
به قیافه ها به دقّت نگاه میکرد و دو سه نفر، از جمله من را انتخاب کرد.
ما را عقب یک جیپ سوار کردند و همراه یک #استوار رفتیم بیرجند.
جلوی یک خانه بزرگ، ماشین ایستاد. استوار رفت زنگ آن خانه را زد و بعد گفت: "تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی، هر چی بهت گفتند بی چون و چرا گوش میکنی".
پیرزنی آمد دم در و استوار به او گفت: "این سرباز رو خدمت خانم معرّفی کنید".
وقتی رفتم اتاق خانم، گوشه اتاق روی مبل، یک زن #بی_حجاب، در حالی که پاهایش را خیلی طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم.
پا به #فرار گذاشتم. زن با عصبانیت داد میزد: "برگرد بزمجه"
از خانه زدم بیرون، آدرس #پادگان را بلد نبودم ولی هر طوری بود، آن روز پادگان را پیدا کردم. بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یک سرهنگ بود.
18 تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر نوبت 4 نفر مأمور نظافتشان بودند، بعنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم.
صبح روز هشتم یک #سرگرد، آمد و به تمسخر گفت: "بچِه دهاتی! سرعقل اومدی یا نه؟"
جوابش را ندادم.
کُفری تر ادامه داد: "انگار دوست داری برگردی ویلا؟"
مطمئن گفتم: "این 18 تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها رو خالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول میکنم؛ ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم".
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت۱۶۱ شایدم یه حسی داشته ولی وقتی فهمیده که بد انتخاب کرده و من سرکشی کردم دیگه پ
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۱۶۲
_نمیری تو ! منم همینجوری جهازم تکمیل شد ، وقتی که از تو انباری ریختیم بیرون دستاوردای چند ساله ی مامانمو
، دیدیم بهتره بی سر و صدا بدیم دست وانتیه دوره گرد
می دونی چرا ؟
_چرا ؟
_چون هر چی نشستیم مقایسه کردیم دیدیم که مامان بزرگم ناراحت میشه آخه از هر چیزی که تو خونه اون بود
دقیقا یه مدلش تو جهاز منم بود
یه همچین مامان فعالی داشتم من
وای وقتی تصور کردم جهاز کتی شبیه اسباب اثاثیه مامان بزرگش بوده تقریبا ترکیدم از خنده
_حالاجدای از شوخی الی جون غصه نخور ، بهت اطمینان میدم بلاخره توام شوهر می کنی ، منم این روزا رو کشیدم
در جریانم
پاشو از این دو روز مجردی استفاده کن و بیخیال باش ، اونی که دلش پیش توئه هر جوری هست خودشو بهت می رسونه
من میرم یه چای دم کنم بزنیم روشن بشیم
کتی که رفت به این فکر کردم که عجب حرف قشنگی زد ! راست میگه دیگه
اصلا من چرا بشینمو غصه بخورم که چی میشه چی نمیشه ! یا حسام میاد یا نه ...
من میشم همون الهام قبلی که از هیچی خبر نداشت و اجازه میدم تا حسام هر وقتی که خواست پا پیش بذاره البته
اگر خواست !
گرچه می دونستم من عمرا از این شانس ها ندارم ، من کجا و حسام کجا .... خداییش همیشه از بین پسر های فامیل بیشتر از همه قبولش داشتم
چه ظاهری چه باطنی ، مخصوصا وقتی که به رفتار و اخلاقش دقت می کردم می دیدم که علاوه بر خوش اخالقی و
مهربونی و دلسوزی هزار و یک جور حسن داره
که از نظر من بیشتر به عمه رفته بود !!!
بدی ماجرا این بود که از این به بعد نمی تونستم اگر ببینمش عادی برخورد کنم ، خودمو می شناختم که بلاخره یه
جایی ممکنه تابلو بازی در بیارم .
بازم مثل همیشه تو دلم از خدا کمک خواستم و بهش گفتم خداجون تو که داری منو از اون بالا می بینی ، سعی کردم
آدم بشم
نمی دونم بهتر از قبل شدم یا نه ، ولی تو کمکم کن ، اگر دوست داشتن حسام واقعیته و خیر و مصلحته بازم خودت
درستش کن
اگرم که توهمه و مصلحت نیست تا قبل از اینکه به جاهای باریک برسه خودت فکرشو از سرم بنداز .
حسام پسر همسایه رو به رویی یا همکار یا حتی فامیل دورمون نبود که بگم حالادوستم داشته که داشته ! یا اینکه
خودم براش چشم و ابرو بیام
حسام کسی بود که حتی یکبارم به ذهنم نرسیده بود به عنوان کسی که ممکنه دوستش داشته باشم بهش نگاه کنم !
اصلا غیر قابل باور بود ... همینم بود که داشت دیوونم می کرد ، اینکه از کجا و چجوری به این حس رسیده ؟
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۶۳
حساب روزها از دستم در رفته بود ، نمی دونستم چند وقته که حسام رو ندیدم ،
بعضی روزها وقتی از کتابخونه می اومدم بیرون با خودم می گفتم کاش همه چیز مثل قبل بود و حسام می اومد دنبالم
همینم که بی صدا توی ماشینش بودم خوب بود حداقل !
مزاحم اس ام اسی هم چند روزی بود که کمتر اذیت می کرد یا بعضی روزها ازش خبری نبود یا اینکه برای خالی نبودن عریضه یه اس معمولی می فرستاد
شاید بی محلیه کار خودشو کرده بود ....
اون روز هوا ابری بود که رفتم سرکار ، از قصد چتر نبردم تا اگر موقع برگشتن بارون گرفت یکم زیر بارون قدم
بزنم و نفس بکشم
عجیب دلم گرفته بود عین هوا !
پیش بینیم درست از آب در اومد و تا ظهر یکسره بارون اومد ، هر بار که در کتابخونه باز می شد بوی نم خاک تمام
ریه ام رو پر می کرد
چه حال خوبی داشتم اون روز ... اگر به دلم بود چادرمو می ذاشتم تو کیفو تا خود خونه می دویدم ، چه خوش
میگذشتا !
کتایون تا دید بارون تنده گفت :
_امروزم حسام نمیاد دنبالت الهام ؟
بعضی حرفای معمولی انگار از شمشیر دو لبه بدتره بیخودی تا ته قلبتو می بره ! بی تفاوت گفتم :
_نه فکر نکنم دیگه بیاد این روزا سرش خیلی شلوغه
چادرشو سرش کرد و گفت : ایشالا که خیره ، بدو جمع کن بریم ، امروز مجید میاد دنبالم تو رو هم می رسونیم هوا خیلی بده
_نه مرسی ، از صبح برنامه ریزی کردم که زیر بارون راه برم تو برو به سلامت
_برنامه ریزیت تو حلقم ! ایشالا که یه رعد و برقم بزنه بخوره به تو یکم مخت به مرحله سلامت نزدیک بشه
خندیدم و گفتم :
-ایشالا ، ولی من از این یه مورد بدجور می ترسم نفرین نکن کتی خانوم
_نترس بارون امروز به دعای من نبوده ... شنیدی که میگن به دعای کتی سیاه بارون نمیاد ؟
_نه والا ! این یکی خیلی جدید بود
_مجید اومد میس انداخت ، انقدر بدم از میس که نگو ... حالا انگار زنگ بزنه بگه کتی خانوم من دم در منتظر شما
هستم قدم رو چشم ما بذارید چی میشه !ایییش
_از دست تو ... حالا نزول اجلال کن بنده خدا منتظره !
_چشـــم .مواظب خودت باش عزیزم ، خداحافظ
_حتما ، خوش بگذره خدانگهدار
به مامان زنگ زدم و گفتم که هوا قشنگه می خوام یکم قدم بزنم اولش مثل همیشه گیر داد که سرما می خوری زود
بیا ،
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۶۴
ولی وقتی دید خیلی دلم می خواد چیزی نگفت جز اینکه فقط مواظب باش
با خیال راحت در رو بستم و راه افتادم ، جای ساناز خالی که کلی عکس بگیره از اینهمه قشنگی ...
جدیدا توی پارک آهنگ میذاشتن ، البته توی کتابخونه که بودیم صداش نمی اومد ولی وقتی می اومدی بیرون میشنیدی
آهنگش قشنگ بود همونجوری که آروم راه می رفتم زیر لب منم می خوندم
هـــوا خوبه .... توام خوبی .... منم بهتر شدم انگار
یه صبح دیگـه عاشـق شــــو به یاد اولیـن دیـــدار
به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو می بستـم
چه احساسی از این بهتر تو خوابم عاشقت هستم
تبــِت هـر صبــح با مـن بـــود تب گل هـای داوودی
تبـــی که تـازه می فهـمم تو تنهــا باعثـــش بودی
تو خورشیـدُ قسم دادی فقط با عشق روشن شه
یه کاری با زمیـن کـردی که اینجا جای مونـدن شه
تو می چرخی به دور ِ من ، کنارت شعله ور میشم
تو تکــراری نمیشی مــن بهــت وابستــه تر میشم
انگار این آهنگ و این هوا آدمُ مسخ می کرد ! نفس عمیقی کشیدم که یکی پشت سرم گفت :
_هوا که خوبه ، منم که خوبم ، تو چی ؟ بهتر شدی انگار ؟
با تعجب برگشتم و به حسام نگاه کردم ، خیس شده بود مثل من ! از توی موهاش آب می چکید ، یه لبخندم کنج لبش جا خوش کرده بود
از دیدنش خیلی خوشحال شدم نتونستم منکر بشم ... همین خوشحالی هم باعث شد تا منم لبخند بزنم
_خوب پس خوبی ، فقط احتمالا یخ کردی زبونت از کار افتاده
_سلام
_علیک سلام ، اینجا چیکار میکنی ؟
_قدم می زنم
_ از مامانت اجازه گرفتی اومدی تو پارک قدم بزنی زیر بارون شعرم بخونی ؟
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۶۵
خاک تو سرم ! من که داشتم واسه خودم می خوندم اونم آروم !! یعنی شنید ؟ فکر کنم بدجور ضایع شدم و لپام قرمز شد
زد زیر خنده و گفت :
_مچ گیری رو یاد گرفتی ؟ بعدا به سانازم یاد بده ....
_بدجنس !
_حالا جدی گرفتی ؟
- چی ؟
_اجازه دیگه ....
معلوم بود حالش خیلی خوبه ، یه لحظه دلم گرفت ... نکنه اتفاقی براش افتاده که انقدر خوشحاله ؟ یعنی نسترن
بهش ....
_الهام کجایی بابا ؟ بیا بریم تا نچاییدیم
اخم هام ناخواسته رفت تو هم و گفتم :
_من نمیام ممنون ، تو برو
_کجا برم ؟
می خواستم بگم برو پیش همون نسترن که اینهمه وقتتُ گرفته و شادت کرده ، من دلم ابری تر و بارونی تر از این
هواست !
ولی چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین ....حس کردم یه لحظه هوا روشن شد ، با ترس به آسمون نگاه کردم که یه صدای وحشتناک گوشمو پر کرد
جیغی کشیدم و رفتم نزدیک حسام ...
زد زیر خنده و گفت :
_چی شد دختردایی ؟ خدا بد نده ... همش یه رعد و برق بودا
_حســــام !
از صدای لرزونم فهمید که بدجور ترسیدم چون خنده اش رو جمع کرد و با نگاه مهربونش گفت :
-ببخشید ، حالا که دلت نمیاد از این هوا دل بکنی و زنداییم می دونه که دیرتر میری بیا بریم تو اون کافه بشینیم و یه چیز داغ بخوریم بعدم با هم میریم خونه ، هان ؟
نمی دونستم قبول کنم یا نه ... ازش خجالت می کشیدم ! چه حس بدی ....
ولی یکم که فکر کردم دیدم شاید دیگه از این پیشنهاد ها بهم نده ! بهتر که قبول کنم
سرم رو تکون دادم و گفتم :
_بریم
یه لحظه حس کردم یکی داره پشت سرمون میاد ، برگشتم و نگاه کردم اما کسی نبود !
سعی کردم همه فکرها و بدبختیام رو از ذهنم بریزم دور تا از همه چی لذت ببرم ...
پشت یه میز نزدیک پنجره نشستیم و حسام سفارش قهوه و کیک داد
اکثر کسایی که اونجا بودن مثل ما خیس شده بودن ، به حسام گفتم :
❣ @Mattla_eshgh