عشق آنشب به دیدنم آمد
دستهای یاس داشت در دستش
قبل هر کار دیگری آمد
دست من را گذاشت در دستش
دست من را گرفت یخ کردم
خانه لبریز عطر یاسش بود
گنگ بودم، توهمی بودم
او ولی کاملا حواسش بود
گفتم اینجا چه میکنی دختر
یخ زدی، برف را نمیبینی؟
به گلویش اشاره کرد، تو چه؟
اینهمه حرف را نمیبینی؟
ساده و بیاجازه آمد تو
بعد با پشت پاش در را بست
با همان لحن بینظیرش گفت
“بد نگاهم نکن همینه که هست”
مثل هربار باز خندیدم
ناخودآگاه سر تکان دادم
چارهای غیر خنده بود مگر؟
رختآویز را نشان دادم
رختآویز دستهایش را
باز میکرد تا بغل بکند
شال او را که بیگمان میرفت
خانه را غرق در غزل بکند
شال بر موی لخت سر میخورد
صحنهای دیدنی رقم میزد
موج موهای مشکیاش آن شب
بیمحابا به صخرهام میزد
عطر، آن عطر گرم و شیرینش
از تنش میدوید تا بدنم
ردّ بو را به چشم میدیدیم
مینشیند به روی پیرهنم
چشمها چشمها نمیدانی
آه با من چه ها نکرد آن شب
از زیادی آهِ حسرت من
گرم شد دست های سرد آن شب
لب او آه، آه از لب او
از خطوط لب مرتب او
سرخ با صورتی مرکّب او
آه از خاطرات آن شب او
در خیالات مبهمم بودم
یک نفر داشت چای دم میکرد
عاشق چای بود مثل خودم
چای ما را شبیه هم میکرد
قند ها با تواضع بسیار
به لبانش سلام می کردند
سبز یا سرخ هر چه او می گفت
استکان ها قیام می کردند
چای در دست سمت من آمد
غرق آرامشی تماشایی
بودنش توی خانه انگاری
تیر میزد به قلب تنهایی
استکان را به دست من داد و
یاس ها را درون آب گذاشت
گفت اول تو بشنوی یا من؟
خوب شد حق انتخاب گذاشت
گفتم اول من از تو میشنوم
بنشین پیش من ترانه بخوان
لطف کن از خودت بگو زیبا
لطف کن شعر عاشقانه بخوان
شعر جاری شد از لبان ترش
سعدی از عجز داشت دق میکرد
مولوی در سماع می رقصید
حافظ مست هق و هق میکرد
واژه ها بال در می آوردند
تا دهانش به حرف وا می شد
سر هر دفعه گفتن شینش
روح من از تنم جدا می شد
چشم می شد نگاه میکردم
واژه می شد سکوت میکردم
مثل حوا هواییام میکرد
مثل آدم سقوط میکردم
هدفش از تمام شعر فقط
به همین جا کشاندن من بود
ناگهان در سکوت غرق شدیم
نوبت شعر خواندن من بود
کاش میشد که حرفهایم را
رو به روی تو مو به مو بزنم
تا که آزرده خاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم
شعر دنياى كوچكى كه در آن
تو براى هميشه مال منى
من جواب سکوت مبهم تو
و تو زیبا ترین سوال منی
بنشین شعر تازه دم کردم
باز هم تشنهی شنیدن باش
روی یک قلّه رو به آغوشم
باش و آمادهی پریدن باش
گريه ميكرد و شعر ميخواندم
شعر ميخواند و گريه ميكردم
شعر میشد هر آنچه میگفتم
اشک می شد هر آنچه میکردم
ساز برداشتم سخن گفتم
عود آلوده کرد بویش را
کاش می شد دو تار مویش را
بنوازم کمی گلویش را
روی دوشم فرشتهها با هم
به لبانش اشاره میکردند
دخترکهای توی نقّاشی
همه ما را نظاره میکردند
روی لبهاش طعم وسوسه و
توی چشمش پر از تمنّا بود
من که یوسف نبودم از اول
او ولی کاملا زلیخا بود
دست بردم به لمس لب هایش
مردمک ها عمیق تر میشد
هر چه حسم دقیق تر میشد
رنگ لب ها رقیق تر میشد
دست بردم به هیچ انگاری
پنجهام در فضای خالی رفت
توی ذهنم زنی خیالی بود
توی ذهنم زنی خیالی رفت
رفت با کولهباری از حسرت
ماند از او خاطرات لعنتی اش
من به دنیای سرد خود رفتم
او به دنیای جیغ و صورتی اش
بگذريم از گذشته ها ديگر
هر چه كه بوده دوستش دارم
دوستش دارم و نميداند
و چه بيهوده دوستش دارم
ناگهان در جهان بی روحم
دختری را غریق غم دیدم
دختری که درون چشمانش
تکّه ای کوچک از خودم دیدم
پیش پایم نشست و دستم را
با سرانگشت ها نوازش کرد
با همان چشم آشنا خندید
با همان خندههاش خواهش کرد
چشم در چشمهای خیسم گفت
باز داری چه میکنی بابا
من کنار تو ام، نمی بینی ؟
پس چرا گریه میکنی بابا
عشق هم مثل هر چه داشتمش
بازی عمر بود و باختمش
پیر مردی درون آینه بود
که من اصلا نمیشناختمش
- #سیدتقی_سیدی
#شاخه_نبآت
- @Mava_a !🥥'
ماوی
عشق آنشب به دیدنم آمد دستهای یاس داشت در دستش قبل هر کار دیگری آمد دست من را گذاشت در دستش دست م
- اصن قلبم تند میزنه . .
دلم آغوش میخواهد کمی گرم و کمی تب دار
کمی با من مدارا کن دلم را از زمین بردار
- #امیرحسین_مقدم
#وِنوش
- @Mava_a !🥥'
یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را
من چه میکردم به عالم گر نمیدیدم تو را
#شاخه_نبآت
- @Mava_a !🥥'