🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌹
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#تشرف
روزی مرجع بزرگ شیعه آیة الله میرزای قمی به شهر مقدس نجف اشراف آمد، دیداری با مرحوم حجة الاسلام سید مهدی محرابی داشت. در آن دیدار به اصرار رو به مرحوم محرابی کرد و فرمود:
من می دانم جنابعالی توفیقاتی در تشرف به محضر بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف داشته اید، لطف کنید یکی از آن تشرفات را برایم بیان کنید.
او علیرغم میل باطنی،
به احترام مرحوم میرزای قمی چنین فرمود:
روزی در مسجد کوفه نشسته بودم، لحظه ای به فکرم رسید به مسجد سهله بروم، ابتدا، با خود گفتم اگر به مسجد سهله بروم، فردا به درس صبح نمی رسم، ناگهان تند بادی شدید از طرف مسجد کوفه به سوی مسجد سهله وزیدن گرفت،
بلافاصله فهمیدم که باید به سوی مسجد سهله بروم. پس به راه افتادم وقتی به مسجد سهله رسیدم،
ناگاه صدای دلنشین مناجات حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف را شنیدم. آن حضرت از دور صدایم زد، تا به نزدش بروم. قدری جلو رفتم، ولی باز به احترام ایستادم، آن حضرت دوباره مرا فرا خواند، پس چند قدمی دوباره جلوتر رفتم، حضرت فرمود:
احترام به اطاعت است، پس جلوتر بیا.
دیگر چاره ای نداشتم،
آنقدر جلو رفتم، که دستم به دستان حضرت رسید، آنگاه به پای حضرت افتادم، آن حضرت سر مرا به سینه خود گذارد.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
✅آیا موسی(ع) با خدا سخن گفت؟
او چه نحوه دیدنی را تقاضا داشت؟
پرسش:
در مورد حضرت موسی چرا با اینکه بی واسطه با خداوند صحبت کرده بود اما باز هم از خدا خواست تا خود را به او نشان دهد؟ وقتی شخصی چون پیامبر خدا نتوانست با وجود صحبت با خدا ایمان کامل و بدون شک آورد چه توقعی از ماست که بدون حضور فیزیکی امام یا پیامبر ایمان کامل آوریم؟
پاسخ:
۱ـ حضرت موسی(ع) هیچگاه بی واسطه با خدا سخن نگفته است. خدای متعال، صدایی خلق می نمود و آن حضرت، صدا را می شنید. خدا صوت ندارد که کسی صوت خدا را بشنود؛ بلکه آن صوت، خودش مخلوق خدا بود؛ و موسی(ع) به واسطه ی آن صورت، کلام خدا را دریافت می نمود. از این رو او را کلیم الله گفتند؛ چون او از راه کلام خلق شده از سوی خدا، وحی را دریافت می نمود.
ـ بررسی آیات در این باب
خدای تعالی فرمود:
«و هنگامى که موسى به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت،
عرض کرد:
«پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم!» گفت: «هرگز مرا نخواهى دید! ولى به کوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى دید!» امّا هنگامى که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد؛ و موسى مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: «خداوندا! منزهى تو! من به سوى تو بازگشتم! و من نخستین مؤمنانم!»» (الأعراف:۱۴۳)
در این آیه تصریح شده که خدا با موسی سخن گفت ولی نیامده که خدا چگونه با او سخن گفت.
هنگامى که موسى مدّت خود را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش(از مدین به سوى مصر) حرکت کرد، از جانب طور آتشى دید ؛ به خانوادهاش گفت: « درنگ کنید که من آتشى دیدم! شاید خبرى از آن براى شما بیاورم ، یا شعلهاى از آتش ، تا با آن گرم شوید.» هنگامى که به سراغ آتش آمد ، از کرانه ی راست درّه ، در آن سرزمین پر برکت ، از میان یک درخت ندا داده شد که: « اى موسى! منم خداوند ، پروردگار جهانیان.» (قصص:۲۹ ،۳۰)
این آیه به وضوح بیان می کند که خداوند صدایی از وجود درخت برآورد و به واسطه ی صدایی که خلق می کرد با موسی سخن گفت. پس چنین نیست که معاذ الله خدا دهان داشته باشد و مثل موجودات سخن بگوید؛ بلکه او صدا خلق نمود و موسی آن صدا را شنید.
۲ـ حضرت موسی(ع) چه تقاضایی داشت؟
آیا او دیدن خدا با چشم را تقاضا می نمود؟
من حقیر، که خاک زیر کفش حضرت موسی هم نمی شوم، با برهان عقلی یقین دارم که خداوند متعال، قابل دیدن با چشم نیست؛ آنگاه چگونه ممکن است یک پیغمبر اولو العزم مثل موسی(ع)، این حقیقت ساده را نداند؟!!
پس او یقیناً دیدن با چشم را نمی خواسته است.
آیا دیدن با عقل را می خواست؟
یقیناً خیر. تمام حکما، خدا را با چشم عقل می بینند. پس موسی(ع) به نحو اولی چنین دیدی را داشته است.
آیا او دیدن خدا با چشم قلب را تقاضا داشت؟
یقیناً نه. عرفایی که به اعتراف خودشان، خاک پای موسی(ع) هم نمی شوند، خدا را با چشم قلب می بینند. پس موسی(ع) به نحو اولی این دید را هم داشته است.
همچنین خداوند متعال در آیات فراوانی تصریح نموده که عدّه ای از مؤمنان، در عالم آخرت، خدا را با چشم قلب، مشاهده خواهند کرد. در حالی که به موسی(ع) فرمود: « لَنْ تَرانی ــ هرگز مرا نخواهى دید.» یعنی آن گونه دیدنی که موسی(ع) می خواست، نه در دنیا، که در آخرت هم نصیب او نخواهد شد.
پس او کدام لقاء را می خواست؟
با توجّه به روایاتی که در تفسیر این آیه وارد شده اند، معلوم می شود که آن حضرت، همان نوع دیدنی را طلب می کرده، که برای رسول خدا(ص) در معراج حاصل شد؛ و البته آن گونه دیدن، برای تمام اهل بیت(ع) واقع شده است.
یعنی حضرت موسی(ع)، لقاء اتمّ محمّدی و علوی را طلب داشت؛ که خدای تعالی، به او نشان داد که توان چنان دیدنی را ندارد. از امیر مؤمنان(ع) نقل است، آن نوری که در کوه تجلّی نمود و موسی از دیدنش مدهوش شد، نوری از من بود.
👇👇👇👇
یعنی حضرت موسی(ع)،لقاء اتم محمدی و علوی را زلب دلشت؛ که خدای تعالی، به او نشان داد که توان چنان دیدنی را ندارد.
از امیر مومنان(ع) نقل است،آن نوری که در کوه تجلی نمود و موسی از دیدنش مدهوش شد،نوری از من بود.
یعنی خدای تعالی از حقیقت نوری علی(ع) را در حجاب کوه، به موسی(ع) نمایاند،تا به او نشان دهد که تو حتی تاب تحمل شعاعی از نور علوی را هم نداری، کجا رسد که بتوانی چون او بر من نظاره کنی. لذا آن حضرت وقتی به خود آمد، اعتراف نمود به عجز خود، و فرمود: من اوّلین کسی هستم که ایمان دارم، که کسی مثل اهل بیت(ع) نمی تواند تو را ببیند.
۳ـ فرموده اید: « وقتی شخصی چون پیامبر خدا نتوانست با وجود صحبت با خدا ایمان کامل و بدون شک آورد چه توقعی از ماست که بدون حضور فیزیکی امام یا پیامبر ایمان کامل آوریم؟»
اتّهام شکّ به پیغمبر معصوم، آن هم با استناد به یک برداشت نادرست از آیه، کار شایسته ای نیست. آنان که به جایی رسیده اند، در اثر حفظ حرمت خدا و اولیای الهی بوده است. هزاران نفر به وجود خدا و انبیاء و ائمه ایمان کامل دارند؛ در حالی که آنها هم ندیده اند. آیا شما عقلتان را دیده اید؟ آیا اراده ی خودتان را دیده اید؟ با اینکه این امور قابل دیدن نیستند، امّا شما در وجودشاان شکّ ندارید. اگر بگویید شکّ دارم، پس عاقل بودن خود را زیر سوال برده اید؛ و کسی عاقل نیست، حرفش ارزش ندارد.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
💠انشاالله به مدد حضرت حق از
موج براندازی تیر ماه به سلامت
به ساحل آرامش میرسیم.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
کاشکی صاحب الزمان؛
یه روز بیاد به ایران؛
زیر پاش بریزیم گلاب ناب کاشان؛
الهی یه جمعه؛
بعد دعای ندبه؛
دست جمعی از جمکران باهم بریم خراسان؛
یعنی میشه قسمت؟
خوشا به این سعادت...
بزنن نقاره و حرم بشه قیامت
رضا رضا بخونیم و؛
مهدی بره زیارت ...
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
♨بر عنداز♨
من فقط دلم میسوزه برا برعنداز هایی که دلشونو خوش کردن به فردای براندازی اینا می خوان بیان اوضاع زندگیشونو درست کنن
🔹اینارو که خدا زده.
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم
بعد از محرم و صفر در شب تاج گذاری حضرت مهدی جشن مختصر وساده ای گرفتیم و با دعای خیر دیگرون به سر خونه زندگی خودمون رفتیم.فاطمه که دیگه نمیتونم بگم همچون خواهر..چون واقعا در حقم خواهر بود در تمام این دوران یارو همراهم بود و تمام زحمتم رو دوش او بود
شب عروسی ،او در حالیکه منو بوسه بارانم میکرد گفت:خوب الوعده وفااا.
باتعجب پرسیدم:کدوم وعده؟
او چشمکی زد وگفت:معلومه!! یادت رفته چندماه پیش عهد کردیم هرکی زودتر حاجتش رو گرفت برای برآورده شدن حاجت اون یکی نماز شب بخونه؟؟
گفتم:آره یادمه! !
او گفت:من تا دیشب به عهدم وفا کردم و خداروشکر حس میکنم تو هم مثل من مسیر زندگیت مشخص شد.
او را دوباره در آغوش کشیدم و از ته دلم لبخند زدم.
_ممنونم ممنونم دوست خوبم..آره منم حاجتم رو گرفتم...
او پیشونیم رو بوسید و گفت: از امشب برا خوشبختیتون دعا میکنم.به شرطی که قول بدی تو هم در این شب خاص دعام کنی.
با تمام وجودم گفتم:حتماا! از ته دلم..
وقتی با حاج کمیل از مهمانها دل کندیم و سواررکاب خوشبختیمون شدیم او عاشقانه خندیدوگفت:
_مبارک باشه رقیه سادااات خانووم...امیدوارم هرگز از وصلتمون پشیمون نشی..چه فکرها میکرد او !!!! من کی میتونستم از بودن با اوخسته و پشیمون بشم؟!
گفتم : شما دعای قنوت ما بودی حاج کمیل
چطور پشیمون بشم؟! ان شالله شما پشیمون نشی
او همیشه یک جوابی در آستین داشت:با خنده گفت:فراموش نکن شما نمازت رو به من اقتدا
میکردی!!
خیره به نیم رخ زیبای او از اعماق قلبم خندیدم.
او هم میخندید. .
مثل همیشه!!
ریز و شیرین!!
به خانه رفتیم.خانه ای که از در ودیوارهای اون عشق و انسانیت میبارید.حاج کمیل بعد از پس گرفتن خونه از مستاجرقبلی، وسایل شخصیش رو دوباره چیده بود.
وقتی وارد اتاق خواب شدم.چشمم افتاد به عکس روی پاتختی..
یادم اومد چند روز پیش که برای چیدن وسایلم اومده بودم روی همین پاتختی ها عکس الهام وحاج کمیل گذاشته شده بود.
مرضیه خانوم عکس رو برداشتند و گفتند ببخشید یادم رفته بود اینو بردارم.کمیل بدون این عکس خوابش نمیبره! خونه ما هم که بود این عکس کنار تختش بود.
عکس رو ازش گرفتم و گفتم: نه برش ندارید مرضیه خانووم.دوست دارم تا وقتی من هستم این عکس هم اینجا باشه. .تا یادم بیفته که من قراره جای خالی چه کسی رو پرکنم.من هرگز به الهام خاتون حسادت نمیکنم.
زیر لب به الهام سلام کردم.
_سلام الهام..من از دعای تو به حاجتم رسیدم.ولی فکر نکن دست از خوندن تسبیحات برمیدارم..من تا زمانی که زنده ام به عهدم وفا میکنم.
تسبیح رو ازداخل کشو برداشتم و با چشم اشکبار نگاهش کردم.
بی اختیار یاد خوابم افتادم.یاد اون لحظه که الهام تسبیح رو دستم داد وگفت برام دعا میکنه اگر براش تسبیحات بفرستم ..
به دنبال اون خواب لحظه ی پاره شدن تسبیح به خاطرم اومد و گم شدن یک دانه از اون..
همه ی اتفاقات رو کنار هم چیدم و یقین داشتم که هیچ اتفاقی بی حکمت نبود.!!
روزی که با حاج کمیل آپارتمان سابقم رو تخلیه میکردم او صدام کرد.به سمتش رفتم و او دانه ی تسبیح رو نشونم داد.
با خوشحالی به طرف دستش خیز برداشتم ولی او دستش رو کنارکشید..
_خودم پیداش کردم برای خودمه...
با خنده گفتم:تسبیح ناقص میشه ..این یک دونه مهره به چه دردتون میخوره؟؟
گفت: نودونه تا از اون دونه ها برای شماست.این یه دونه برای من باشه.
من مونده بودم که چی بگم!!
خندیدم و گفتم قبول!!
او دانه ی تسبیح رو بوسید و درحالیکه داخل جیب پیراهنش میگذاشت گفت: آخیییش...همین یه دونه ش هم حالم رو خوب میکنه!
من به احساس اونسبت به الهام اون هم بعد از گذشت این سالها غبطه میخوردم. احساس حاج کمیل به این زن یک نوع دیگه بود.فکر میکنم نوع احساس او به الهام از جنس احسآس من به خودش بود.یک احساس مقدس و نورانی!!
_به چی نگاه میکنید رقیه سادات خانوم؟؟
صدای حاج کمیل ازافکارم بیرونم آورد.
اوکنار من روی تخت نشسته بود و به قاب عکس روی دستانم نگاه میکرد.
اشکم روپاک کردم وبا لبخندی گفتم:معلوم نیست؟!!
گفت:چرا معلومه!!عکسش ناراحتتون میکنه؟ یاباهاش خلوت کرده بودین؟
صورت الهام رونوازش کردم وگفتم: یک خلوت خالص و دوستانه..الهام رو ندیدم ولی احساس میکنم صد ساله میشناسمش.
او آهی سر داد و روی تخت دراز کشید!
با حسرت نجوا کرد:الهام خاتون حتی بعداز رفتنش هم فراموشم نکرد.همیشه دلواپس منه.خدارو شاکرم بخاطر همون چندسالی که هم نفسش بودم.او هدیه ی خدا بود به من گنهکار..
در دلم گفتم:وشما حاج کمیل مهدوی، شما هم هدیه ی خدا به من هستی! عجب خدای عادل و کریمی داریم.
ادامه دارد...
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم
دنیای من و حاج کمیل روز به روز رنگین ترو زیباتر میشد.هر یک روزی که با او زندگی میکردم از ایشون درسها و پندها می آموختم.بارها با رفتارات نسنجیده ایشون رو مورد اذیت قرار دادم ولی او همیشه با صبر و بردباری شرمنده ام میکرد.
زمستان زیبا و عاشقانه ی اون سال پایان گرفت و بهار تقویم به بهار زندگی مشترکمون اضافه شد.
اما رفتارهای زشت وقضاوتهای عده ای واقعا آزاردهنده بود.
من از حاج کمیل یاد گرفتم چگونه ساکت بمونم ولی از خدا میخواستم که به زودی حقیقت آشکار بشه
حاج کمیل بر عکس من، میگفت:حقیقت روشنه! نه شما در تمام عمرتون حرکتی که منافی عفت باشه انجام دادید نه بنده خلاف شرع کردم.پس به راهتون ادامه بدید و دنبال اثبات خودتون به دیگرون نباشید.عزت و آبرو دست خداست. هر زمان بخواد میده هر وقت هم صلاح دونست میگیره.
خیلی زمان برد تا به عمق کلمات او پی بردم وتونستم در زندگیم بکار ببرم.
و البته راست هم میگفت:چند وقت بعد مسجد دوباره شوروحال سابق رو گرفت! جوانان زیادی بخاطر اخلاق و منش خوب حاج کمیل جذب مسجد وبسیج شده بودند. من و فاطمه همچنان مسؤول پایگاه بودیم و تغییرات اساسی در مسجد و نیروهاش ایجاد کردیم.
کار ما جذب حداکثری جوانها بود اون هم از هر قشرو هر نوع نگرشی..و با خود اونها اتاق فکر میذاشتیم..حرفهاشون رو میشنیدیم. .درد ودلهاشون رو گوش میکردیم بدون اینکه قضاوتشون کنیم یا مستقیم به مخالفتشون برخیزیم.
و با همون عده به جنوب رفتیم..
چه سفری بود این سفر! اینبار این سفر فقط و فقط به عشق شهدا بود و بس..
تمام مسیر گریه میکردم و یاد خاطراتم افتادم.
من اینبار تازه نخلهای بی سر رو دیدم!! تازه فهمیدم هویزه کجاست؟! اولین بار بود که در دهلاویه نحوه ی شهادت دکتر چمران رو شنیدم..
و وقتی رسیدیم طلاییه....آه خدای من طلاییه..
جایگاه پرکشیدن مردی به نام شهید ابراهیم همت..
همونکه تنها با یک قرار ساده از طریق عکسش سرموعد حاجتم رو داد و من الان با یک مرد مومن و آسمانی به جایگاه صعود او نظاره میکردم. اینها چه کسانی بودند؟ مقام ومنزلت اونها نزد خدا چقدر بالاست که دست رد به سينه ی هیچ کسی نمیزنند؟! حتی به سینه ی من که باورشون نداشتم و در گناه غوطه ور بودم.
گوشه ای خلوت اختیار کردم و روی خاکها نشستم.
من حضور تک تک اونها رو کنار خودم احساس میکردم .با اشک شوق خطاب به حاج همت گفتم: حاجی دمتون گرم..خداییش اون وقتی که با عکستون درد دل میکردم خواب امروز رو هم نمیدیدم که حاجتم به این قشنگي وکاملی برآورده بشه. منم میخوام به عهدم وفا کنم.
تلفنم رو از کیفم در آوردم و به حاج کمیل زنگ زدم.
_حاج کمیل بی زحمت شیرینیها رو پخش کنید.
.او با خنده پرسید:کجا باز غیبتون زد سادات خانوم؟ ! زیاد تو گرما نمونید.مثل پارسال کار دستمون میدید..
اشکم رو پاک کردم و با لبخند گفتم: چه اشکالی داره در عوض باز هم من و فاطمه با شما راهی همون رستوران خاطره انگیز میشیم.
او همچنان میخندید.
گفت: شما قول بدید بیمار نشید بنده حتما شما رو یکبار دیگه به اون رستوران میبرم.
ناگهان یاد اون روز افتادم.
پرسیدم:حاج کمیل؟؟!؟ میتونم یه سوال بپرسم؟
پرسید:الان؟؟! پشت تلفن؟؟
گفتم:بله..الان وهمینجا میخوام جوابش رو بدونم
گفت: جانم بپرس
گفتم: حاج کمیل یادتونه اونروز تو رستوران من ازتون تشکر کردم شما نگاهتون به نگاهم گره خورد..
او بلند بلند خندید..
در میون خنده گفت: دختر زیارتت رو بخون.. چیکار دارید به اون روز؟!
ازخنده اش خنده ام گرفت!
با اصرار و التماس گفتم: حاج کمیل تو رو خدا بهم بگید..
او خنده ش قطع شد و در حالیکه نفسش رو بیرون میداد گفت: خب همه ی دردسر ما از همون روز شروع شد..البته نه اون دردسری که شما فکر میکنی..من فقط چشمهاتون برام آشنا اومد..وسوسه شدم بیشتر نگاهتون کنم تا یادم بیفته این چشمها رو قبلا کجا دیدم. ولی سریع به خودم تشر زدم خجالت بکش مرد..
باقیش رو خودم میدونستم.
از یادآوری اون خاطرات به شوق آمدم.اونروز من از این اتفاقها ناراحت وافسرده بودم ولی الان بعد از یکسال تازه شیرینی وحلاوتش رو درک میکنم.
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
این سفرنورانی هم باهمه ی زیباییهاش به پایان رسید.من دراین سفررقیه ساداتهایی رو دیدم که گوشه ای ازتل ناله میزدند وهمچون یتیم هااشک می ریختند ودعا میکردم که دعای شهیدان بدرقه ی راه اونها باشه.شاید بعضی ازاونها هدایت بشن وبعضی نه..
ولی من روی اون خاک برای همه ی اونها گریه کردم،نماز خوندم و ازخدا و شهداخواستار هدایتشون شدم.
تاچند وقت بعد ازسفر هنوزدر همان حال وهوا بودم.
ودلم به خدا نردیکتر شده بود.بیشترروزها به همراه مادرشوهرم وخواهرشوهرهام که انصافا ازمهربانی ومحبت چیزی کم نمیگذاشتند به جلسات تفسیر میرفتیم.مادرشوهرم مفسر خوبی بودند.از همانهایی که حرف وعملشون یکیست.من با دیدن ایشون تازه درک میکردم که چگونه چنین اولادهای صالحی دارند. ایشون به معنای واقعی یک زن نمونه ویک مومن حقیقی بودند.محال بود روزی منو ببینند و به احترامم از جابلند نشن درحالیکه این کارشون واقعا برای من باعث شرمندگی بود.توجه او به من بیش از حدتصور بود و اکثر اوقات در حضور حاج کمیل منو نوازش میکردند و میگفتند قدرعروست رو بدون.تنهاش نزار. مباداازت برنجه.من بسیار خوشحال بودم که خداوند بعد ازاینهمه سختی به من چنین پاداشی داده.
من بااین وصلت میمون صاحب پدرو مادر ودوخواهر ویک برادر شدم که یکی ازدیگری بهتر ومهربان تر بودند.وهمه ی اونهاصاحب زندگی و فرزند بودند. حتی آقا رضا که قبلا فکر میکردم مجرد هستند هم متاهل بودند و توراهی داشتند!
اواسط بهار بودکه متوجه شدم باردارم.
این اتفاق اونقدربرام زیبا وخوشایند بود که با
هیچ حسی دردنیانمیشد مقایسه اش کرد.
وقتی حاج کمیل و خونوادش ازاین خبر مطلع شدند یکی یکی از خوشحالی تبریک گفتند و بیشتر ازپیش هوام رو داشتند.
زندگی بروقف مرادم بود وگمانم براین بود که خداوند از منزل اول عبورم داده و الان در مسیر اصلی هستم.غافل از اینکه خداوند در همه حال از مومنین امتحان میگیره و اونها رو با بلیات و سختیها امتحان میکنه.
ومن دعای همیشگیم این بود که خداوند یاریم کنه تا بندگی رو فراموش نکنم و پای عهدم بمونم.گاهی فکر میکردم اگر حاج کمیل توبه ی منو باور نمیکرد و منو با چنین منشی بزرگوارانه به همسری برنمیگزید سرنوشتم چه میشد؟! و حتی برخی اوقات وقتی از کنار دختری بد حجاب رد میشدم یاد روزهای غفلت خودم می افتادم و همه ی کارهای گذشته م مثل پرده ی سینما در جلوی چشمم حاضر میشد. حتی یاد نسیم و سحر می افتادم و نگران از سرنوشتشون برای هدایت اونها دعا میکردم. این افکار در دوران بارداری شدیدتر شده بود و این هراس رو در من ایجاد میکرد که مبادا بخاطر گناهان سابقم خداوند اولاد ناصالحی به من هدیه بده. گاهی درباره ی این افکار آزاردهنده با حاج کمیل صحبت میکردم و او فقط میگفت:زمان میبره سادات خانوم تااثر وضعی گناهتون پاک شه.پس صبور باش.
امامن دراین روزهاکم صبر شده بودم.بارداری و اثرات اون منو شکننده تر کرده بود و دعا هم آرومم نمیکرد.
شب شهادت اول حضرت فاطمه در مسجد برنامه داشتیم.من گوشه ای نشسته بودم و با روضه ی مادرم گریه میکردم.نوحه خوان روضه میخوند ولی من به روضه گوش نمیدادم.خودم زیر لب با مادرم درد دل میکردم.دعا میکردم که کمکم کنه گذشته م رو فراموش کنم وعذاب وجدان آرومم بزاره.
میان هق هق و خلوت و تاریکی زنی رو دیدم که درتاریکی سرش روبه اطراف میچرخوند .
مسجد شلوغ بود.حدس زدم دنبال جایی برای نشستن میگرده.بلندشدم وسمتش رفتم تا جای خودم رو به او بدم.
گفتم:بفرمایید اونجا بشینید.صورت او در تاریکی به سختی دیده میشد ولی عطرش آشنا بود.ناگهان دیدم که اوخودش روبه آغوش من انداخت و بلند بلند گریه کرد. صدای گریه ی او آشنا بود.
قلبم به تپش افتاد.سرش رو ازشانه ام جدا کردم وبا دقت صورتش رو نگاه کردم.کسی که مقابلم ایستاده بود همونی بود که زندگی منو بعد از توبه به رسوایی کشوند.
کسی بود که خونه ام رو برام نا امن نمود و وادارم کرد از اون آپارتمان فرار کنم. به محض اینکه شناختمش او را از خودم جدا کردم و سرجام نشستم.
تمام بدنم میلرزید. من نسبت به این آدم حساس بودم.دیدن او منومیترسوند.نکنه اومده بود تادوباره شرجدیدی به پاکنه؟! زیرلب باحضرت زهراحرف زدم.
گریه کردم.گله کردم.که آخه چراهروقت از شما وخداکمک میخوام برای رهایی از گذشته م گذشته م سرراهم سبز میشه!!؟؟ گفتم یا فاطمه ی زهرامن تحمل یک رسوایی دیگه رو ندارم. من تازه اعتماد مسجدی ها رو جلب کردم.اگه نسیم اینجا باشه تا آبروریزی به پا کنه من دیگه تحمل نمیکنم.نه برای خودم بلکه برای حاج کمیل پاک و مظلومم میترسم.میترسم این بی آبرویی روح او رو آزرده کنه..
ادامه دارد...
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#شفاعت
✅سه فرشته نجات یافته امام حسین(ع)
✅ صلصاییل
حضرت نوح علیه السّلام، حضرت عیسی علیه السّلام، حضرت سلیمان علیه السّلام و...
جملگی به سرزمین کربلا گذر نمودند و در این سرزمین وقایعی برای آنان پیشامد کرد و گاهی به زمین خوردند و از سر آن ها خون جاری شد و گاهی از اسب بر زمین خورده و خون از سرشان جاری شد که وقتی علت آن را جویا شدند جبرئیل جریان واقعه عظیم عاشورا و مصیبت سبط پیامبر صلّی الله علیه و آله را برای آنان نقل نمود و علت این خون جاری شدن را از جبرئیل سوال کردند، پس جبرئیل از جانب خداوند به آن ها فرمود:
«فسال دمک موافقه لدمه». و این پیامبران به همراه جبرئیل قاتل امام حسین علیه السّلام یعنی یزید ملعون را لعن نمودند. و در مصیبت آن حضرت محزون شدند.
پایان
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#امام_علی_علیه_السلام:
🔹 منِ ابتَلى بِالقَضاءِ فَليُواسِ بَينَهُم فِي الإشارَةِ و فِي النَّظَرِ و فِي المَجلِسِ ؛
🔸 آن كه بر مسند قضاوت مى نشيند ، بايد ميان مردم در اشاره و نگاه و نشستن برابرى را مراعات كند .
📚 الكافى ، ج ۷ ، ص ۴۱۳ .
📅 مناسبت امروز : ۷ تیر [ شهادت آیت الله دکتر بهشتی ، روز قوه قضاییه ]
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🔹شهید بهشتی؛ اصولگرای حقیقی انقلاب
🔺وقتی عبای روح الله آتش گرفت
«صدای مهیب انفجار درست رأس ساعت ۹ شب بلند شد... از فردای آن روز رژیم خمینی دیگر مرده است، دیگر رژیم قادر به راست کردن کمرش نخواهد بود» تصوری که سازمان مجاهدین خلق از ترور شهید بهشتی داشتند؛ اما ...
🔺در اواخر سال 59 و اوایل سال 60، مردم ایران در صحنه سیاسی کشور 2 جبهه را مشاهده می کردند، یک گروه خط امامی ها و گروه دیگر لیبرال ها و مجاهدین.
🔺شهید بهشتی با مشاهده برخوردها و روشهای بنی صدر معتقد بود کسانی که وی منصوب میکند و خطی که وی می پیماید انقلاب را به قهقرا خواهد برد کأنه انقلابی در کار نیست و شاهی رفته و شاه دیگری آمده است. شهید بهشتی از همان ابتدا با بنی صدر مخالف بود و در مصاحبهای به موارد تخلف بنی صدر از قانون اشاره داشت و عدم همکاری او را با سایر قوا اعلام کرد.
🔺 اما امام دستورِ سکوت به همه طرف های منازعه داده بودند اما آنکه در این میان به دستور امام عمل می کرد، شهید بهشتی بود. درحالیکه بنی صدر در روزنامه ها و تریبون ها علیه بهشتی مطلب می نوشت و سخن می گفت و تهمت می زد
بیشتر بخوانید:
👇👇👇
yon.ir/1S9dA
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#نبوت
بنابر روایت عهد عتیق ابراهیم به قبایل آرامی که از جزیرة العرب به کرانههای فرات کوچیده بودند نسب میبرد.
برخی از محققان، نیاکان ابراهیم را از آموریانی دانستهاند که از جزیره عربی به عراق و شام تاختند.
آرامیها، در حرّان نزدیک به سرچشمههای رود بلیخ و خابور مستقر بودند و گویا در اواسط نیمه دوم هزاره سوم قم، به سبب رونقی که در شهر اور پدید آمده بود،
گروههایی از آنان به آن شهر مهاجرت کرده بودند؛ اما هنگامی که اور با هجوم قبایل آموری و حملات عیلامیها ویران شد، آرامیان مهاجر دوباره به وطن اصلی خود بازگشتند. پدر ابراهیم در رأس یکی از خاندانهایی قرار داشت که در این مهاجرت از اور رهسپار حرّان شدند.
با توجه به آنچه باستانشناسان درباره هجرت آرامیان گفتهاند، میتوان دریافت که خاندان ابراهیم در اوایل هزاره دوم قم به این منطقه کوچ کردهاند.
مورخان و نویسندگان متقدم نیز حرّان را وطن پدر ابراهیم میدانند.
پدر ابراهیم.
نوشتار اصلی: آزر
نوشتار اصلی: تارخ
دربارهی نام پدر ابراهیم میان عهدین و قرآن ، و به تبع آنها میان مفسران اختلاف است.
در عهد عتیق این نام، ترح ضبط شده و در قرآن آزر آمده است. در تفاسیر قرآن در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی از تفاسیر دلالت بر این دارد که آزر نام پدر حضرت ابراهیم است در حالی که برخی دیگر این احتمال را نفی میکنند و معتقدند نام پدر ابراهیم، تارح بوده است.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#تشریف
✅تشرف جنگجوی غزوه صفین !
✅یکی از شیعیان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می گوید:
« روزی نزد پدرم بودم. مردی را دیدم که با او صحبت می کرد. ناگاه در بین سخن گفتن، خواب بر او غلبه کرد و عمامه از سرش افتاد. اثر زخم عمیقی بر سرش ظاهر شد.
از او سؤال کردم جریان این جراحت که به ضربات شمشیر می ماند چیست؟
گفت:
اینها از ضربه شمشیر در جنگ صفین است.
حاضرین تعجب کرده به او گفتند: جنگ صفین مربوط به قرنها پیش است و یقیناً تو در آن زمان نبوده ای، چطور چنین چیزی امکان دارد؟
گفت:
بله. همین طور است که می گویید.
من روزی به طرف مصر سفر می کردم و در بین راه مردی از طایفه غرّه با من همراه شد. با هم صحبت می کردیم و در بین صحبت از جنگ صفین، یادی به میان آمد. آن مرد گفت: اگر من در آن جا حاضر بودم، شمشیر خود را از خون علی(ع) و اصحابش سیراب می کردم.
من هم گفتم:
اگر من حاضر بودم، شمشیر خود را از خون معاویه و یارانش رنگین می کردم.
آن مرد گفت: علی و معاویه و آن یاران که الان نیستند؛ ولی من و تو که از یاران آنهاییم. بیا تا حق خود را از یکدیگر بگیریم و روح ایشان را از خود راضی نماییم. این را گفت و شمشیر را از نیام خارج نمود. من هم شمشیر خودم را از غلاف کشیدم و به یکدیگر درآویختیم.
درگیری شدیدی واقع گردید. ناگاه آن مرد ضربه ای بر فرق سرم وارد کرد که افتادم و از هوش رفتم.
دیگر ندانستم که چه اتفاقاتی افتاد، مگر وقتی که دیدم مردی مرا با ته نیزه خود حرکت می دهد و بیدار می نماید؛ چون چشم گشودم، سواری را بر سر بالین خود دیدم که از اسب پیاده شد. دستی بر جراحت و زخم من کشید، گویا دست او دارویی بود که فوراً آن را بهبودی بخشید و جای ضربه را خوب کرد. بعد فرمود: کمی صبر کن تا برگردم.
آن مرد بر اسب خود سوار شد و از نظرم غایب گردید. طولی نکشید که مراجعت نمود و سر آن مرد را که به من ضربه زده بود، در دست داشت و اسب و اثاثیه مرا با خود آورد. فرمود:
این سر، سرِ دشمن تو است؛ چون تو ما را یاری کردی، ما هم تو را یاری نمودیم.
« ولینصرن الله من ینصره: یقیناً خدای تعالی، کسی که او را یاری کند، یاریش می نماید. سوره حج آیه 40 »
وقتی این قضیه را دیدم مسرور گشته و عرض کردم:
ای مولای من تو کیستی؟
فرمودند:
« من م ح م د ابن الحسن، صاحب الزمان هستم. بعد فرمودند:
اگر راجع به این زخم از تو پرسیدند:
بگو آن را در جنگ صفین به سرم زده اند. »
این جمله را فرمود و از نظرم غایب شد. »
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#آیا پیامبرانی هستند که
هنوز زنده باشند؟
🎬قسمت دوم:
💠حضرت خضر ـ عليه السلام ـ : (البته بنابر اين كه ايشان پيامبر باشند)
قرآن در آياتي كه داستان همراهي او و حضرت موسي را بيان ميكند، اشاره اي به وي کرده است (بدون اين که صراحتا نامي از وي ببرد) در آن داستان خضر در مقام استادي و مرشدي نسبت به حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ميباشد.
💠 در مورد ايشان آمده است، خداوند خ ضر را به آب حيات رهنمون شد، و او براي آن كه تجديد حيات كند و نيازي به زاد و توشه سفر نداشته باشد، ناگزير هر ساله يك يا چند نوبت و چه بسا هر چند سال يك بار به آن جا ميرفت و از آب حيات مي نوشيد و چه بسا هنوز هم زنده باشد كه بايد گفت:
💠هنوز هم ميرود و جرعه اي از آب حيات مينوشد. اما در الميزان روايتي را نقل كرده و بسياري از قصهها و حكاياتي را كه در مورد حضرت خضر است بدون تكيهگاه و سست خوانده است.
💠روايات سست را ميآورند: از خصيف نقل ميكند كه :
چهار پيامبر است كه زندهاند، دو تاي آنها در آسمانند، (عيسي و ادريس) عيسي و ادريس و دو تا در زمين (خضر و الياس)؛ اما كار خضر در درياهاست و كار الياس در خشكي ها.
💠 حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ :برخلاف اعتقاد مسيحيان كه ميگويند مسيح كشته و دفن گرديد و سپس از ميان مردگان برخاست و مدت كوتاهي در زمين بود و بعد به آسمان صعود كرد؛
در ميان مفسران اسلام معروف است كه ميگويند به استناد آيه 157 سوره نساء، مسيح هرگز كشته نشد و خداوند او را به آسمان برد. حال در نحوه به آسمان رفتن او بحث است چون در آيه آمده كه «رافعك اليّ»
💠 بعضي ميخواهند از اين قسمت آيه زنده بودن ايشان را استفاده كنند و اين بالا رفتن را جسماني تلقي نمايند، همانطور كه بعضي از روايات در مورد زمان ظهور امام زمان(عج) نيز مشعر به زنده بودن ايشان و نزول او از آسمان و اقتدا به امام زمان ـ عليه السلام ـ ميباشد؛
ولي بعضي از مفسران مثل علامه(ره) طباطبايي آيه را اين گونه توجيه ميفرمايند: چون كه رفع در آيه مقيد به قيد «اليّ» شده مراد آيه اين است كه رفع و بالا بردن به صورت معنوي بوده است نه صعود جسماني و دليل آن هم مكان جسماني نداشتن خداوند متعال است. تا ما بتوانيم بگوئيم جسمانيات (مثل حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ ) ميتوانند به او نزديك يا از او دور شوند.
💠 با توجه به اينكه در مورد حضرت الياس و خضر در قرآن آيهاي كه ظهور در زنده بودن آنها داشته باشد، وجود ندارد. فقط در رواياتي ضعيف اشاره به اين نكته شده، است که قبول حيات فعلي براي اين دو، پيامبر بر اساس آن روايات بسيار مشكل است.
💠 در مورد حضرت ادريس بعضي آيات ظهور در زنده بودن وي دارد كه بنابر اختلافي كه در تفسير اين آيه است، حداقل ميتوان گفت: زنده بودن او اختلافي است؛ اما در مورد حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ با توجه بهآيهاي كه در مورد ايشان، برخلاف عقيده مسيحيان، وجود دارد، و كشته شدن او را ردّ ميكند و همچنين با توجه به روايات زيادي در باب نزول او از آسمان و اقتدا به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) وارد شده است، ميتوانيم به زنده بودن اين پيامبر اطمينان حاصل كنيم.
تهیه تنظیم در کانال
موعود(عج)12
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجرای ترور رهبر معظم انقلاب در سال ۶۰
+بیانات امام خامنه ای درباره این حادثه
+استغاثه به امام زمان(ارواحنافداه)😔
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
💀مسعود رجوی💀
#سیاسی
حوض آب مخصوص مسعود رجوي چه بود؟
غلتيدن مسعود رجوي در روابط جنسي و ارضاي شهواني، آن سوي سكه قدرت طلبي، كيش شخصيت و پليدي او بود.
سابقه سوءاستفاده منافقین از زنان و دختران مربوط به سالهای دور میشود و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن نیز سوءاستفاده از جنس زن در این گروهک تروريستي فراوان بوده است، به گونهای که سرکردگان این گروهک تروریستی قبل از پیروزی انقلاب و در دهه ۵۰ تلاش میکردند برای جذب جوانان به گروه خود از ابزاری به نام دختران و زنان استفاده کنند که طبیعی بود این استفاده هزینههای زیادی نیز برای زنان و دختران مورد نظر به همراه داشت.
جدا از آن، زنان و دختران با شعارهای زیبای آن دوران گروهک تروريستي منافقين جذب آن شده بودند، بسیاری از زنان و دختران در اثر فریب و جبری ناخواسته مجبور بودند به خواستههای کثیف گروهک منافقين در آن زمان برای جذب نیرو تن در دهند، کشاندن همکلاسیها و دوستان محله به خانه تیمی و تجاوز اعضای گروهک و تصویربرداری و عکس برداری از صحنههای شرم آور، تهدید و در تنگنا قرار دادن دختران بی گناه یکی از راهکارهای اصلی برای جذب دختران بود که از نظر گروهک منافقین برای عملیاتهای مختلف میتوانست مفید باشند.
در اين بين سرکرده گروهک تروريستي منافقين، سرکرده زن بارگي در اين گروهک بود و غلتيدن مسعود رجوي در روابط جنسي و ارضاي شهواني، آن سوي سكه آدم کشي و جنايت عليه انسانهاي بيگناه، كيش شخصيت و پليدي او بود.
بتول سلطاني، عضو سابق شوراي سرکردگي گروهک تروريستي منافقين، بعد از جدايي از گروهک تروريستي منافقين، مدت يك سال در اردوگاه نيروهاي آمريكايي موسوم به TIPF پناهنده بود، وي بعد از برچيده شدن اين اردوگاه به بغداد نقل مكان كرد و در عراق به فعاليت براي حمايت از جداشدگان و خانواده اعضاي گروهک تروريستي منافقين پرداخت.
وي سپس به اروپا عزيمت كرد تا شايد بتواند ردي از فرزندانش كه توسط مسعود رجوي به گروگان گرفته شده بود به دست آورد.
سرکردگان گروهک تروريستي منافقين هويت كودكان او را تغيير داده و حاضر به دادن نشاني آنان به سلطاني نبودند تا وي را مجبور به بازگشت به پادگان مخوف اشرف در عراق يا حداقل سكوت در برابر آنچه كه درون گروهک تروريستي اتفاق ميافتد، كنند.
در اروپا، سلطاني نهايتا پرده از وقايع هولناكي درخصوص شخص مسعود رجوي در مناسبات فرقهاي برداشت.
قبل از او نسرين ابراهيمي به افشاي اين واقعيت پرداخت كه رحم زنان شوراي سرکردگي به دستور رجوي برداشته ميشد و اين كار را رسيدن به قله رهايي ميناميد.
بتول سلطاني متعاقبا ضمن تاييد اظهارات خانم ابراهيمي، وقايع تكاندهنده بيشتري را هم افشا كرد.
سرکردگان گروهک تروريستي عموما به دنبال قدرت، ثروت و شهوت هستند و افشاگريهاي وي در اروپا نشان داد كه مسعود رجوي سرآمد تمامي سرکردگان گروهکها در فساد اخلاقي است.
مسعود رجوی سرکرده گروهک تروریستی منافقین با صدها تن از زنان این گروهک تروریستی ازدواج دائم کرده است.
رجوی پس از جمع آوری زنان در یک سالن و ازدواج جمعی با آنان، در مقابل چشمان همگی آنان اقدام به ارتکاب اعمال شنیع با آنها کرد.
@Mawud12
«رقص رهایی» !
در گروهک تروریستی منافقین، مسعود رجوی سرکرده گروهک تروريستي منافقين، اعتقادات و مناسک فرقهای را برای بهره برداری جنسی از زنان ایجاد کرده بود و تحت پوشش این اعمال به آنان تجاوز میکرد.
طبقه خاصي از زنان گروهک، که با انتخاب رجوی کنار هم قرار میگرفتند، به نام شورای سرکردگي شناخته میشدند.
رجوی با ایجاد این سازماندهی، کادرهای قدیمی این گروهک که به مثابه رقبای وی محسوب می شدند را پس میزد، ضمن آن که سایر زنان این گروهک تروریستی، نظیر بقیه اعضا از محرومیتها رنج میبرند و علاوه بر آن که از هر گونه زندگی خانوادگی و داشتن همسر منع شده بودند، گاهی به خاطر داشتن روابط جنسی و عاشقانه با هم قطارانشان محاکمه و زندانی ميشدند.
بتول سلطانی، از اعضای شورای سرکردگی منافقین، پس از فرار از این گروه درباره سوء استفاده رجوی از زنان این چنین میگوید:
" در زمستان ۱۳۷۶ در قرارگاه بدیع زادگان به من رده شورای سرکردگی ابلاغ و یک سلسله نشستها برای این گروه که تازه عضو شورا شده بودند شروع شد.
مهوش سپهری ما را برای نشست مریم رجوی صدا کرد و گفت که از کوران این مرحله عبور کردهایم. مشخصا یادم است گفتند که حمام رفته و کاملا تمیز باشید و تمامی لباسها و روسری بایستی نو و تمیز باشد.
به ما گفته شد حتی به کسانی که با یکدیگر ابلاغ رده شده بودیم، چیزی نگوئیم چون که شاید همگی از مرحله قبلی رد نشده و در این مراسم نباشند.
گفته شد که این جلسه رقص رهائی با حضور مسعود
ادامه👇👇👇
رجوی است، برای من این تأکید معنی خاصی داشت و استرس عجیبی وجودم را فراگرفته بود، داشتم دیوانه میشدم، بسیار کنجکاو بودم، بالاخره ساعت موعود فرا رسید و من خودم را به همراه تعداد زیادی از زنان شورا در محل جلسه در قرارگاه بدیع یافتم.
از طرف دفتر مرکزی گروهک تروریستی منافقین، قسمتی که کارهای اداری و خدماتی مسعود و مریم رجوی را انجام میدادند، کسی آمد و به هر نفر یک بسته داد که در آن حوله و وسایل حمام و آرایش بود و گفت هر کس که خود را تمیز نکرده است الان میتواند از فرصت استفاده کند و همینجا حمام برود چون باید از هر نظر پاک و تمیز باشید.
دائما فکر می کردم که یعنی چه، چرا اینقدر اصرار میشود.
دائما با خودم کلنجار می رفتم که این یک تست است و آزمایشی دیگر، بعد از آماده شدن کلیه افراد صدایمان کردند و به سالنی موسوم به سالنX وارد شدیم.
این سالن بسیار مرتب و تمیز و تزئین شده بود و کف آن ملحفههای سفید بر روی فرشها پهن کرده بودند، همه سالن به رنگ سفید و دو مبل به همین رنگ در وسط قرار داده بودند.
جلوی این دو مبل یک میز که در آن آئینه و شمع هائی که روشن بود به همراه یک جعبه که بعدا متوجه شدم گردنبندهای طلا در آن است و یک کیک بزرگ چند طبقه قرار داشت.
بعد با یک هیاهوئی مریم، عنصري که با وقاحت تمام به پيشنهاد همسرش به همسري رجوي در آمد و مسعود با لباس راحتی یعنی لباسهای نرم و پیژامه و آستین کوتاه و بدون جوراب وارد شدند.
مریم اين زن پليد خوي موهایش را آرایش کرده و بدون روسری بود، مسعود روی مبل نشست و مریم مثل همیشه روی مبل کنار مسعود ننشست و رفت بالای سر مسعود ایستاد و مبل کنار مسعود خالی بود.
یکی از خانم ها از مریم رجوی سوال کرد که چرا کنار مسعود رجوی نمینشیند، مریم با لبخندی گفت که این برای شماها و دیگر زنهای مسعود است.
من کمی از کلمه زنهای مسعود جا خوردم، بعد متوجه شدم که یکسری از افراد مثل مریم روسریشان را برداشته اند.
در آن موقع فکر نمی کردم که هدف مسعود رجوی از این روشهای فرقه گرایانه، انگیزه های جنسی است ولی هاله ای از ابهام، ترس، خجالت و پرسش در درونم وجود داشت، در آن لحظات قلبم به شدت مي تپید و نمی دانستم چه برنامه ای در کار است.
با خود می اندیشیدم که می خواهند ببینند ما که به مسعود به عنوان سرکرده عقیدتیمان امضا داده ایم آیا حاضریم او را به عنوان همسر بپذیریم و این یک آزمایش است و جنبه عملی ندارد.
کم کم جمعیت آرام گرفت و مسعود گفت مریم اینها چی می خواهند؟ من را برای چه آوردی اینجا؟ مریم رجوی گفت که مراسم عقد این زنان با شماست.
سپس مریم گفت یکی یکی بیائید روی این مبل بنشینید و بله بگوئید وبعد از گفتن بله، از داخل جعبه یک گردنبند طلا به گردن هر زنی میانداخت و دیده بوسی انجام میشد.
سپس چند نفر از همان مرکزی که کارهای خدماتی و اداری مسعود و مریم رجوی را انجام میدادند میز را برداشتند و شیرینی پخش شد و گفتند که وسط را خالی کنید.
وقتی وسط خالی شد با اشاره شهرزاد صدر، یک آهنگ تند از یکی از خوانندهها پخش شد و در برابر چشمان حیرانم متوجه شدم که زنان ارشد شورای گروهک به وسط آمدند و در حال در آوردن لباسهایشان هستند.
مسعود هم می گفت لباسهای شرک و جاهلیت را در آورید و این حوض شما است که بایستی در آن شیرجه بزنید و اینجا یگانه شوید تا در تمام صحنههای رزم، کار و مسئولیت مثل کوه استوار باشید.
در این حین نفراتی که از دفتر مرکزی در آنجا حضور داشتند، لباسهای هرکدام از افراد را جمع کرده و همگی را در نایلونی قرار میدادند و درب آن را بسته و روی آن با ماژیک چیزی نوشته و می بردند و افراد مشغول رقصیدن میشدند و همینطور تعداد رو به زیاد شدن بود و مریم به همه میگفت که لباس شرک و ریا را بکنید و با مسعود نزدیک و یگانه شوید .
در این بین متوجه شدم که مریم و چند نفر دیگر از جمله گیتی گیوه چی و فائزه محبت کار به دقت بقیه را زیر نظر داشته و تعدادی از اعضای ارشد مشغول صحبت و متقاعد کردن نفراتی بودند که در آوردن لباس تعلل داشتند.
مریم با بي شرمي تمام می گفت این رقص رهائی شماست و این اعمال شنیع را تشویق می کرد و مدام اعلام میکرد ما باید صحنههای دیده بوسی و عشق بازی مسعود با زنان دیگر را نگاه کنیم.
در پایان جلسه که 5 ساعت به طول انجامید و ساعت 4صبح تمام شد همه یک بسته دیگر از مسعود هدیه گرفته و به مقرها بازگشتند اما به من گفتند كه بعد از تمام شدن مراسم به مقر نرفته بلكه مريم رجوي پليد با من كار دارد و بايد به دفتر او بروم.
بعد از مراجعه به دفتر، او با گفتن اين جمله: «امشب شب زفاف تو و شب معراج توست و قدرشناس قيمتي باش كه مسعود برايت داده تا همانند من و در سطح من و بيش ازمن، بعد از اين معراج با مسعود يكي شوي و بار مسئوليت به دوش بكشي و خودت را عاشقترين بداني يا اگر خوب نفهمي و ناسپاسي كني از دور خارج ميشوي و هم
چون جسدي ميشوي در تشكيلات و روي ميز ما خواهي ماند، بنابر اين سعي كن قيمتي كه برايت داده شده است را درك كني و در كار و مسووليت كوشا باشي» بعد مرا با لبخندي به سمت مجموعهاي كه اتاق خواب مسعود بود، راهنمايي كرد.
من در حالي كه شوكه شده بودم و سردرد عجيبي داشتم، باز فكر ميكردم كه اين آزمايش است اما آن شب تا صبح و شبهاي مشابه آن از نظر من رفتاري پليدي بود كه با اين برنامه رنگ و لعاب ايدئولوژيك به آن زده ميشد.
من عمق يك فرقه واپسگرا را ديدم كه اينگونه همه چيز افراد را در قيد و بند خود نگاه مي داشت، احساس ميكنم همانجا هر چه كه از گروهک در درونم بود تبديل به مشتي خاكستر شد، اما سعي كردم خودم را نگهدارم و شايد تصميم به فرار از همانجا در من قطعي شد.
با خود فكر ميكردم اين همه شبانه روز به دستور تشكيلاتي و نشستهاي موسوم به سرويس تشكيلاتي، توي سر برادرهاي تحت مسئولمان ميزنيم و خون آنها را در شيشه ميكنيم كه چرا نگاه چپ به كسي كردي و طلاق و فشار و به قول مسعود كه هميشه سفارش ميكرد و دستور ميداد كه سلاحت را بايستي دائما اين مردها بالاي سر خود احساس كنند.
اين سرکرده پليد ميگفت دلسوزي براي برادرهاي تحت مسئول يعني همخوابگي با آنها و اينها عين جملات مسعود است كه به ما درس شقاوت و سنگدلي ميداد، اما در جلسات بعدي حوض شورا، به محض اينكه آن را اعلام ميكردند با خود فكر و به ديگران نگاه ميكردم، اينبار نوبت كيست كه توسط مريم به صورت خصوصي به اتاق خواب مسعود دعوت شود و دعا ميكردم كه من نباشم و اين جلسات با شكل و صورتهاي متفاوت ولي يك محتواي جريان وار ادامه داشت و بعدها فهميدم استثماري در شكلي بسا پيچيدهتر و كاملتر از زن بود.
پس از آن، نشستهاي متوالي با مريم داشتيم كه بايد لحظه به لحظه درباره واكنشهاي درونيمان صحبت ميكرديم و مينوشتيم و مريم عبور هر كس را از حوض شوراي سرکردگي تاييد ميكرد و بعد از آن حتما ارتقاي درجه و مسووليت داشت.
هميشه قبل از اين جلسات و هر بار توسط گيتي گيوهچي توضيحات امنيتي داده ميشد كه اين موضوع بايد كاملا محرمانه بماند و با هيچ كس صحبتي نشود. البته همه مراسم رقص رهايي كاملا سري بود و حتي 2 عضو شورا هم سطح هم حق نداشتند در اينگونه موارد با هم صحبت كنند.
بتول سلطاني ميگويد: غلتيدن مسعود رجوي در روابط جنسي و ارضاي شهواني، آن سوي سكه قدرت طلبي، كيش شخصيت و پليدي او بود
من با 3 نفر از اعضاي شوراي رهبري به نامهاي «ش ـ ح»، «ز ـ ش» و «ب ـ ر» حول اين جلسات بخصوص بعد از سقوط ديکتاتور سابق عراق و مدتي كه اين جلسات تعطيل شده بود، حرف ميزديم و يكي از اينها كه سطح مسئوليت بالايي هم داشت، ميگفت كه خودش غير از موارد تكي، چند نفري با برخي نفرات هم ستادياش همخوابگي با مسعود داشته است.
من به او گفتم كه چرا مرا در چنين تركيبي صدا نكردهاند كه او گفت تو حتما كمتر با كسي اصطلاحا گيس و گيسكشي داشتي و وقتي اين كينهها و حسوديها بين 2 زن يا چند زن شورا بالا ميگرفت، همگي آنها به اتاق خواب مسعود دعوت ميشدند و او با همگي شان ميخوابيد.
من هميشه به عبث و احمقانه فكر ميكردم كه همه اينها فقط براي امتحان و تست است. تست قرار گرفتن در آرمانهاي مسعود رجوي تا اينكه خودم با تمام وجود لمس كردم كه نه، يك پارامتر مهم ديگر هم وجود دارد و آن درغلتيدن مسعود رجوي در روابط جنسي و ارضاي شهواني، آن سوي سكه قدرتطلبي و كيش شخصيتاش است.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12