❣ #سلام_امام_زمانم❣
🕊به #انتظار دیدنت
🌸دوباره برگ🍃 میشوم
🕊و با عبور شبنمی💧
🌸غریق #اشک میشوم
🕊مرا رها مکن🚫 مگر
🌸به روز #مرگ و رفتنم
🕊بدان فقط به #یاد_تو
🌸درون قبر میشوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
-------------🌷🌷-------------
@Mazan_tanhamasir
-------------🌷🌷-------------
✅ از اون طرف فرمودن توی نماز شب، حتی شده به اندازه یه بال مگس اشک بریز. وقتی که اون قطره #اشک رو بریزی معلومه که توجهت یه مقدار جلب شده به خدا.
این یعنی #کنترل_ذهن.
🔵 راستی! اصلا چرا انقدر تاکید میشه که دعا رو همراه با تضرع باید بخونیم؟
چون تضرع یعنی #کنترل_ذهن.
✅ #سیره_اخلاقی_آقا
🚨اشکی در تلاوت قرآن
🔘سردار سرتیپ پاسدار مرتضی قربانی :
💠در زمان #جنگ ، همراه مقام معظم رهبری به طرف لشگر ۲۵ #کربلا میرفتیم. در بین راه ، راننده ، رادیو ی ماشین را روشن کرد . رادیو در حال پخش آیاتی از کلام الله مجید بود .
چند آیه که #تلاوت شد ، آیتالله خامنهای شروع کردند به زمزمه نمودن. آیه های قرآن مجید را همراه با رادیو میخواندند و #گریه میکردند . ایشان با گوشه چفیه ای که دور گردن داشتند ، #اشک چشم خود را پاک می کردند.
من در آن روز درس بسیار بزرگی از معظم له گرفتم و با دیدن آن صحنه خیلی #دلگرم شدم .
چه افتخاری بالاتر از اینکه چنین بزرگانی هدایت کننده و فرمانده ما هستند .
📚 پرتوی از خورشید ص ۷۴
#زندگی_امام_خامنه_ای
#تلاوت_قرآن
🌹 @Mazan_tanhamasir
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 معبر شهادت
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
بچهها معبر شهادت چیه؟ معبر خلاصی از دست نفس چیه؟
باور کنید #اشک است و
اشک و اشک....
گریه هست و
گریه هست و گریه....
┈┈••✾🌸🕊✾••┈┈
@Mazan_tanhamasir
┈┈••✾🌸🕊✾••┈┈
🥀#شهیدی که زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
😭😭
شهید#حسین_خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
بعد از شهدا ما چه کردیم؟؟؟
#شهدا_شرمندهایم!
#شیرمرداندفاعمقدس
🚩 @Mazan_tanhamasir