eitaa logo
کانال تنهامسیری های مازندران
1.1هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5هزار ویدیو
61 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمین ارتباط برقرار کنید.👇👇👇 @Yaa_ss در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی موسسه تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد🌟
مشاهده در ایتا
دانلود
| هر کسی مردم عزیز ایران را شاد کند اجر مضاعف دارد. نمی‌دانم ملت‌های دیگر هم از پیروزی تیم ملی کشورشان به قدر ما خوشحال می‌شوند یا نه. ولی می‌دانم هیچ ملتی در جهان به اندازهٔ مردم ما مورد تهاجم رسانه‌ها برای سیاه‌نمایی و شکستن روحیهٔ خودباوری نیست. در این میانه هر کسی مردم عزیز ایران را شاد کند اجر مضاعف دارد. آفرین به تیم ملی فوتبال 🌹 @Mazan_tanhamasir
واکنش محمد محبی، زننده گل اول ایران در بازی امروز 🌹 @Mazan_tanhamasir
و این سجده های برانداز سوووز ... دمتون گرم که دل یه ایران رو شاد کردید بقول رامین رضاییان خداروشکر که دشمن شاد نشدیم ان‌شاءالله قهرمانی آسیا و جشن ۲۲ بهمن رو باهم داشته باشیم 💪💪🇮🇷🇮🇷 🗣 خانم فردوس 🇮🇷 💐 🌹 @Mazan_tanhamasir
! دنیا با وجود شما گلستان می‌گردد! و چقدر مشتاقم به آن عالمی که سراسر آرامش و زیبایی است؛ ! کاش این پرده‌ی سیاه و ضخیم غیبت کنار رود؛ تا دنیا به گل وجودتان مزین گردد ... تعجیل در ظهور صلوات 🌹 @Mazan_tanhamasir
1_1110879038
9.74M
📜 قرائت 🎊 تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... ره: اگر هر روز خواندی ، مقدراتت عوض می‌شود...⚡️ ✅ امروز محکم‌تر سربازی و یاریم را تمدید می‌کنم. 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤 التماس دعا ....🌷 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎ 🌹 @Mazan_tanhamasir
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• عرض ســـــلام و ادبــــ رفقااای همیــــــشه همراه...☺️✋ روز قشنگ زمستونیتون پُر از لبخند حضرت دوست در این روز زیبا براتون شکوفه‌های شادی رو آرزو می‌کنم ،💐 ضمن عرض خوشآمدگویی و خیر مقدم خدمت اعضای جدید کانال🍃🌸🍃 یه نکته عرض می‌کنم👇 ✅ اینجا کانال خانواده‌ی تنهامسیری های استانمون هست جایی که همه دنبال یه زندگی سرشار از آرامش و لذت هستند در مجموعه‌ای از مطالب ناب و اطلاعات مورد نیاز برای اصلاح سبک زندگی ارائه میشه که نگاه شما رو به زندگی تغییر میده... در این مسیر پر از لذت، از پیشنهادات و انتقادات شما استقبال می‌کنیم...😍‌ با ما همراه باشید🌺 🌹 @Mazan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️نمونه ای از کلیپ های تبلیغ برای  شرکت در ⚠️ 🔺یک رای هم مهم است و من رای می دهم چون... ✍ببینین برای کشور خودشون چطور تبلیغ میکنن که همه در انتخابات شرکت کنن و رای بدن... 🇮🇷 🌹 @Mazan_tanhamasir
رئیس جمهور در جلسه ستاد ملی جمعیت: رسانه‌ها برای اصلاح فرهنگ‌ غلط دربارۀ جمعیت وارد عمل شوند. رئیسی امروز، در ششمین جلسه ستاد ملی جمعیت گفت: فرهنگ‌سازی غلط در دهه‌های گذشته از مهمترین دلایل کاهش رشد جمعیت کشور است. برای جبران لازم است رسانه‌ها، آموزش و پرورش و دستگاه‌های متولی تبلیغات محیطی با تمام ظرفیت خود وارد عمل شوند. رفع موانع و مشکلات درمان ناباروری، تسهیل امر ازدواج با پرداخت به موقع وام، اشتغال و مسکن و توجه ویژه به ساخت خوابگاه‌های متاهلی در دانشگاه‌ها از اقدامات موثر در راستای جوانیِ جمعیت است. 🌹 @Mazan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهریور سال ۹۰ بود تازه ماه رمضان تموم شده بود که همسرم اومدن خواستگاری، از دوستان قدیمی پدرم خدابیامرزم بودن. من ۲۲ سالم شده بود و آرزوم این بود که همسرم فردی مذهبی و متدین باشند و به غیر این به چیز دیگه ای فکر نمیکردم، من تو اوج جوانی با خدا عهد بسته بودم که چشم و گوشم رو برحرام می‌بندم و خدا هم خودش یه همسر خوب که خودش می‌پسنده برام انتخاب کنه. خلاصه که همسرم اومدن خواستگاری و منم که از ایشون و خانواده محترم شون شناخت کامل داشتم، تو همون جلسه اول خواستگاری به آقامون بله رو گفتم. همسرم شنبه اومده بودن خواستگاری همون شب وقتی رفتن خونه زنگ زدن گفتن شما درخواست تون رو بنویسید الان آقا داماد میاد میگیره، ما هم شروع کردیم به نوشتن و ایشون اومدن از در خونه مون گرفتن و بعد ده دقیقه زنگ زدن و گفتن ما موافق هستیم، روز بعد اومدن کاغذ نویسی و روز بعدش رفتیم آزمایش و روز بعد هم عقد کردیم😍 من و همسرم که دوسال از خودم بزرگتر هستن با توکل به خدا و با ۱۴ سکه و یه جهیزیه سبک و بدون تجملات خطبه عقدمون رو خوندیم و محرم شدیم. ۸ ماه از دوران عقدمون گذشته بود و قرار بود یک سال عقد باشیم و بعد بریم سر زندگیمون. چند روزی بود که حالم یکم ناخوش بود با مادرم رفتیم دکتر عمومی ببینیم از چیه که دکتر بعد از اینکه گوشی پزشکی رو روی قلبم گذاشت گفت برو نوار قلب بگیر. رفتیم نوار قلب گرفتیم و خانم پرستار با تعجب گفت چرا نوار قلب تو اینطوریه دخترم😢 منو فرستادن اکوی قلب و بعد مشخص شد که قلب من سوراخِ مادرزادی داشته و طی این ۲۳ سال اون سوراخ بزرگ شده بود و الان اندازه قلبم سه برابر یه انسان معمولی شده بود. دکتر گفت سریع باید عمل قلب باز انجام بشه و سوراخ بسته بشه. با مادرم از مطب اومدیم بیرون، نمیدونستیم باید چکار کنیم و چطور به همسرم که تازه اول آشنایی مون هم بود بگم😢 دکتری که اکو گرفت یه دکتر بهمون معرفی کرد و گفت ایشون کارش عالیه الان رفته آلمان عمل انجام بده تا دو سه روز دیگه برمیگرده،خلاصه که دو سه روز گذشت و ما با دست خط اون دکتر که معرفی کرده بود و ذکر کرده بود اورژانسی، تونستیم از این دکتر وقت بگیریم. هر وقت یادم میاد، دعاش میکنم واقعا که در حق من پدری کرد، وقتی رفتم پیشش گفت دخترم شما یه عمل خیلی ساده و مختصر داری، من و مادرم هم خوشحال و امیدوار برگشتیم خونه.☺️ من دلم طاقت نیاورد و همون شب به همسرم گفتم، وقتی تعریف کردم شوکه شده بود و فقط اشکهاش می‌ریخت. گفت حتما اشتباهی شده ولی من گفتم نه اکوی قلبم هم همین رو میگه. خلاصه که من هفته بعدش با مادرم و همسرم و پدرهمسرم راهی بیمارستان شدم و بستری شدم برای عمل قلب باز🥺 همسرم خیلی روحیه شون به هم ریخته شده بود و نگران بود ولی من همش میگفتم این یه عمل ساده ست چرا نگرانی؟ خبر نداشتم که ایشون تو اینترنت جستجو کردن و متوجه شده بود که عمل قلب باز خیلی عمل سنگینی هست و قفسه سینه کامل شکافته میشه و از زیر گلو تا نزدیک ناف شکاف میخوره و این من بودم که از این موضوع بی خبر بودم.😅 خلاصه که من با پای خودم و حال خوب رفتم اتاق عمل، وقتی چشمم رو باز کردم دیدم پرستار داره میگه بچه ها این دختر گلمون به هوش اومد، پرستارا همه خوشحال شده بودن و میگفتن خانواده ت زنگ بیمارستان رو خراب کردن اینقدر زنگ زدن. من از صبح زود که بیهوش شده بودم، شب به هوش اومدم، روزهای سختی بود برای همه، خانواده همسرم واقعا به سر من منت گذاشتن و بهترین رفتار رو با من داشتن، مادر همسرم به مادرم میگفتن ببخشید من توان ندارم وگرنه من باید می اومدم بیمارستان جای دخترم می موندم، فاطمه الان دختر ما هم هست. خلاصه که من مرخص شدم و حالم روز به روز بهتر شد ولی دکتر گفت نباید تا یک سال باردار بشی. عقد ما نزدیک به سه سال طول کشید. از همون دوران عقد به همسرم میگفتم من بچه زیاد دوست دارم و خیلی نگران بودم که داره دیر میشه و وقتمون کم میشه برای فرزندآوری. ما با یه مجلس ساده و بدون خرید عقد اضافی و تجملات و با یه مهمانی که بزرگترها بودن رفتیم خونه خودمون که طبقه بالای خونه مادرشوهرم بود.☺️ ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
از همون اول برای بارداری عجله داشتم، همسرم هم خداروشکر موافق بودن، بعد از سه ماه تصمیم گرفتیم به بارداری و من باردار شدم ولی بعد از یه مدت کوتاه دچار لکه بینی شدم، دکترهای زیادی رفتم و دارو مصرف کردم ولی در آخر تو ماه دوم بارداری نینی خودش تو خونه سقط شد، خیلی درد شدیدی کشیدم. خیلی روزهای ناراحت کننده ای بود، من جز خانواده خودم به کسی چیزی نگفتم که بقیه ناراحت نشن. بعد از چهار ماه دوباره اقدام کردیم و باردار شدم😍ولی بازم ماه سوم بارداری همش تهوع شدید داشتم فکر میکردم که ویار دارم ولی یه شب حالم بد شد، وقتی رفتم سونو گفت خانوم جنین یک ماه میشه که ضربانش قطع شده و چون خیلی از اون موقع گذشته جنین دفورمه و متلاشی شده 😭 خیلی حالم خراب بود، ما که عاشق بچه بودیم خیلی برامون سخت بود. نیمه ماه رمضان بود شب ولادت امام حسن (ع) دکتر برام پنج تا قرص دادن و گفت تا صبح دفع میشه، من اون شب از شدت درد بین زمین و آسمون بودم دردی بی امان و طاقت فرسا😢 بعد از دفع جنین، سونو دادم که گفتن باقی مانده داره، خلاصه که من دوباره راهی بیمارستان شدم و کورتاژ شدم.😢 چه شب و روزهای سختی بر ما گذشت. و من خیلی دلم بچه میخواست همسرم که خیلی انسان فهمیده ای هستند، همش میگفتن حتما صلاح نبوده، خدا به موقعش به ما بچه میده ولی من حالم خیلی خراب تر از این دلداری ها بود.😢 خیلی دکتر عوض کردم، میگفتن چون دوتا سقط داری احتمال داره نتونی بچه دار بشی، خیلی شرایط سختی بود و تصورش هم منو داغون میکرد، گذشت و از طریق یکی از دوستان با یه قابله آشنا شدم، رفتم پیشش و تا دست زد به شکمم گفت دخترم شما نافت افتاده و خونرسانی به بچه نمیشه، من نافت رو جا میندازم برو باردار شو. دهه فاطمیه شده بود و من هر روضه که میرفتم به خانوم حضرت فاطمه (س) التماس میکردم که به ما فرزندی سالم و صالح عنایت کنند. بعد از دهه فاطمیه باردار شدم و دختر گلم فاطمه زهرا خانومم آذر ماه ۹۵ و در روز ولادت پیامبر عزیزمون حضرت محمد (ص) با روش سزارین به دنیا اومد😍 من خیلی آرزو داشتم که طبیعی زایمان کنم و دردهای مادر شدن رو بچشم و برام افتخار بود ولی متاسفانه هرچقدر پیاده روی و ورزش و تدابیر انجام دادم دهانه رحم باز نشد و بعد از سونوی آخر دکتر تشخیص به بستری و سزارین دادن. دخترم خیلی ناز و آروم بود و خیلی هم برامون برکت معنوی داشت، یک سال و سه ماهه که بود حضرت ارباب❤️ ما رو طلبیدن و راهی کربلا شدیم و چه سفر خاطره انگیزی شد برامون و چقدر روحمون رو صفا داد. دخترم رو که از شیر و پوشک گرفتم اقدام کردیم برای دومی و من باردار شدم 😍همزمان با اصرار من تصمیم گرفتیم که مستقل زندگی کنیم و در ماه دوم بارداری برخلاف رضایت خانواده همسرم رفتیم مستاجری و البته خدا که از نیت مون خبر داشت یه خونه مناسب برامون پیدا شد.😊 آخه ما پنج سال اونجا نشسته بودیم و اون بندگان خدا از ما کرایه نمیگرفتن، و چون بچه بزرگ دیگه تو خونه داشتن هزینه هاشون زیاد بود. ما بلند شدیم که بتونن اجاره بگیرن☺️ و خداروشکر بعد از یه مدت کوتاهی خانواده همسرم ناراحتی شون از من تموم شد و خونه رو هم به مستاجر داده بودن. این بارداری هم داشت سپری میشد، من تو هر بارداری تا آخر ماه چهار تهوع شدید داشتم و از همون ابتدا درد زیر دل و کمر داشتم بعد هم که از ماه پنج تهوع بهتر میشد باز سنگین میشدم🤪 طوری که از ماه پنج هرکس میدید میگفت إن شاالله آخراشی دیگه😁 اینو هم بگم من اهل سونو و غربالگری نبودم و درحد یکی دوتا سونو برای سلامتی و جنسیت و اکوی قلب و اجازه متخصص قلب برای زایمان و...🤪 دیگه دکتری نمیرفتم. گذشت و ابتدای ماه نهم بارداری یه روز احساس کردم حالم عادی نیست، رفتم بهداشت و ماما گفت ضربان جنین رفته بالا باید بری بیمارستان. منم دخترم رو سپردم به خواهرم و با مادرم و همسرم رفتیم بیمارستان. نوار قلب گرفت و گفت وضعیت بچه خوب نیست برو زایشگاه برای زایمان 😢☺️ پسرم محمدامین بهمن ماه ۹۸ در هفته ۳۷ بارداری و در شب ولادت بانوی دوعالم حضرت فاطمه (س)❤️ به دنیا اومد و چشم و دلمون رو روشن کرد😍 این رو هم بگم که دکتر برای دو تا سزارینم بی حسی رو انتخاب کرد، موقع دخترم خیلی تجربه خوبی داشتم و خیلی سریع دکتر دخترم رو برداشت و گذاشت تو بغلم. ولی موقع پسرم دکترم نیومد و دکتر شیفت عمل رو قبول کرد، من رو بی حس کردن و من تا گردن بی حس شدم، دکتر حرف نمیزد، فقط کارش رو انجام میداد کم کم نگران شدم خدایا چرا بچه رو در نمیاره، همش من رو تخت رو به شدت تکون میداد ولی از گریه نی‌نی خبری نبود، داشتم از شدت استرس غالب تهی می کردم. ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
خلاصه بعد از یه زمان طولانی صدای گریه آروم و خسته نی‌نی رو شنیدم. پسرم رو بردن و من تا سه ساعت به شدت می‌لرزیدم.😬 پسرم رو که آوردن تو بخش پیشم آروم گرفتم ولی بعد از چند دقیقه کف بالا آورد و دوباره بردنش، پنج ساعت نه پرستاری اومد و نه خبری شد و من هم که بی حس بودم روی تخت فقط کارم گریه بود و دعا .... 😭 خداروشکر پسرم رو بعد از چند ساعت آوردن و دیگه مشکلی پیش نیومد.☺️ در پنج ماهگی پسرم، مادرم یه خونه که برای ما دخترها بود و پدر❤️عزیزتر از جانم خدا رحمتشون کنه برامون گذاشته بودن رو فروختن و به ما ارث رسید و ما خونه دار شدیم. البته چون خونه که خریدیم دور بود ما همچنان مستاجر موندیم. پسرم رو از شیر و پوشک گرفتم و برای سومی اقدام کردیم.😍 من باردار شدم و این بار هم تهوع و ..به شدت خیلی بیشتری اومد سراغم،با این تفاوت که این بار دوتا کوچولو هم تو خونه هستند که باید مواظبت کنم، این بارداری هم با تمام سختی هاش شیرین بود و من مثل دوبار قبلی خیلی تلاش کردم که بتونم زایمان طبیعی رو تجربه کنم، خیلی پیاده روی میرفتم با بچه ها، با اینکه تو هر بارداری خیلی سنگین و پنگوئن😁 میشم ولی باز دست از تلاش برنداشتم ولی این بار دیگه خیلی شکمم اومده بود پایین و خودم احساس میکردم شاید بچه اذیت باشه، چند روزی بود که دردهام زیاد شده بود، دکتر تاریخ زایمانم رو ۱۲ فروردین زده بود ولی من دوست داشتم این فرزندم هم تو یه روز خوب به دنیا بیاد، ۱۶ اسفند بود عصر شب نیمه شعبان و من دردهام زیاد شده بود، به همسرم گفتم بریم بیمارستان من نگران بچه هستم حرکاتش عادی نیست 😥 رفتیم و بله درست بود باید بچه به دنیا می اومد و اوضاع خوب نبود، شب نیمه شعبان، در شب ولادت میوه ی دل حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) آقا جانمون امام زمان مون (ع)، پسرم محمدمهدی به دنیا اومد 😍 ولی چشمتون روز بد نبینه سر زایمان دکتر تا تونست منو دعوا کرد و فقط مونده بود بزنه 😂 می‌گفت خانوم هم دختر داری هم پسر چه خبره ببند دیگه😁 بذار من الان برات ببندم😳 خودت بیا این تو رو ببین چه خبره، همه جات به هم چسبیده 😅 به همکارش میگفت نگا نگا توروخدا چرا این مردم این کار رو با جون شون میکنن! و بعد گفت خانوم اون کسی که سزارین قبلی رو انجام داده، مثانه رو کشیده بالا و به رحم دوخته اگر غیر از من هرکس عملت میکرد باید تا آخر عمرت سوند با خودت راه می بردی چون مثانه رو برش می‌داد. منم تا می اومدم حرف بزنم می‌گفت بسه حرف نزن، خلاصه که سر این زایمان هم داستانها داشتم. محمدمهدی که به دنیا اومد پرستارا گفتن صداش غیر طبیعیه باید بره برای معاینه، منو آوردن تو بخش ولی از آوردن بچه خبری نبود 😢 بعد از چند ساعت دلواپسی و دعا و انابه پرستار اومد گفت خانوم بچه ت مشکل داره و باید إن آی سیو بستری بشه😭 اون شب چقدر اشک ریختم، مادرم چقدر اشک ریخت و تو سالن بین زایشگاه و إن آی سیو چقدر رفت و اومد😭 فداش بشم 😭 صبح شده بود و من پاهام تازه به حس اومده بود به سختی با کمک مادرم خودم رو رسوندم به إن آی سیو، پسر ناز و کوچیکم که تو ۳۶ هفته به دنیا اومده بود تو دستگاه بود و کلی سیم و... بهش وصل بود. دکتر گفت تنفس تند داره و خیلی از بچه ها بعد زایمان دچارش میشن، بعد از سه روز خوب میشه و میتونی ببری خونه. از یه طرف دلم پیش این طفلم بود که اینقدر معصومانه تو این دستگاه شیشه خوابیده بود، از یه طرف این دوتا بچه م تو خونه منتظر من و برادرشون بودن.😔 یک هفته ی سخت با اشک و آه پیش پسرم تو إن آی سیو موندم دیگه درد بخیه و کمرم برام ناچیز بود و فقط فکرم پسرم بود. بچه ها هم خونه خاله ها و دایی ها و مادربزرگ‌ها بودن. شوهرم هم هر روز صبح میومد تا شب تو حیاط بیمارستان می‌نشست که نزدیکم باشه و اگر کمکی خواستم باشه، دلش بند نمی اومد بره خونه... تو إن إی سیو که بودم با چند تا مادر که طفل های معصومشون اونجا بستری بودن آشنا شدم، یه روز یه کدوم شون داشت با ناراحتی میگفت دکترم سر زایمان گفته تو دیگه نباید بچه بیاری، دکتر قبلی مثانه رو به رحم دوخته اگر کسی غیر از من عملت میکرد ...🙄 چقدر دلم روشن شد یه دفعه گفتم حتما اصرار هم کرده که خانوم لوله هات رو ببند، اون خانوم گفت شما از کجا فهمیدی؟!😳 بله درسته، دکتر الکی ما رو ترسونده بود که دیگه بچه نیاریم، چون هر دومون در سونو مشکل چسبندگی نداشتیم. ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
اینو هم بگم که منو همسرم هربار که متوجه بارداریم می‌شدیم، نذر عقیقه می‌کردیم که إن شاالله بچه مون سالم به دنیا بیاد و ما تو ده روز اول تولد بچه عقیقه رو انجام می‌دادیم، سخت بود چون پس انداز چندانی نداشتیم ولی خیلی تاثیر داشت و بهمون آرامش می‌داد. خلاصه که بعد از یه هفته خداروشکر پسرم خوب شد و عنایت خدا دوباره شامل حالمون شد.❤️ الان پسرم ده ماه و نیم داره، دخترم کلاس اولی هست و برادر دیگه ش نزدیک ۴ سال داره، از دست این دوتا داداش مشق هاش رو همیشه روی اُپن مینویسه 😂 تو زندگی همیشه تنها پناهمون ائمه اطهار و خداوند بوده و هر وقت رو زدیم دست خالی برنگشتیم، شاید سختی ها زیاد باشه ولی دنیا که جای راحتی نیست، همین سختی ها هست که انسان رو رشد میده، من و همسرم تو این سختی ها خیلی بزرگ شدیم و طاقت مون بالا رفت، خدای مهربان و کریم برای بنده هاش بهترین رو میخواد حتی اگر گاهی درد داشته باشه. بعد از زایمان دکتر گفت دیگه حق نداری بارداری بشی چون با جونت بازی میکنی ولی راستش ما از بعضی دکترها حرفها زیاد شنیدیم و ما فقط توکل مون به خدای بالای سرمونه👌 بچه ها رو همیشه می‌بریم مسجد و عاشق مسجد هستن، همه شون از وقتی باردار بودم تو مسجد بودن بعد هم نوزادی تا بزرگ بشن، بچه اگر تو مسجد بزرگ بشه با روح پاکی که داره، معنویات رو دریافت میکنه و همیشه درون قلبش مثل چراغ راه روشنه🌟 دخترم همیشه آرزوی خواهر داره، ماهم قول دادیم براش بیاریم و إن شاالله اگر خدای مهربون صلاح دونست بهش خواهر زیاد میده 🙏 ما از خدا میخوایم توان بده تا بتونیم خیلی نسل شیعه رو زیاد کنیم. این برای ما جهاد نیست بلکه افتخاره 😌 ما حداقل شش تا بچه رو میخوایم 😍 توکل بر خدای حکیم و مهربان و دانا ❤️ 🌹 @Mazan_tanhamasir
📳 طنز تاریخی زمانِ شاه...👑 📲 در فضای مجازی در یکی از گروها، جوان ۲۲ ساله‌ای بحث میکردم ➖ می‌گفت: زمان شاه گرانی نبود و مردم رفاه داشتند! ➕ پرسیدم پس چرا کردند؟ ➖اصل حرفش این بود که امام مردم را با وعده‌های دروغین فریب داد؟ ➕ گفتم‌ مثلا چه وعده‌ای که مردم حاضر شدند بخاطر آن، دست از رفاه بکشند و مقابل توپ و تانک بروند و آن همه کشته بدهند!؟ ➖ گفت: آب، برق، مسکن و اتوبوس مجانی! ➕دیدم سند تاریخی آوردن فایده‌ای ندارد، فقط پرسیدم: این مردم در چه رفاهی بودند که اکثریت آنها محتاج آب و برق مجانی بودند!!!! 👌اگر رفاه بود، دیگر کسی به چنین وعده هایی نیازی نداشت.👌 📚در مرور و فهم تاریخ ساده نباشیم./علیرضا زادبر         🌹 @Mazan_tanhamasir
سخن تاریخی "رضا شاه" بعد از بخشش رشته کوه آرارات به ترکیه: "مهم نیست این تپه مال که باشد آنچه مهم است این است که ما باهم دوست باشیم." ✍رود کارون از کوه های آرارات سرچشمه میگیرد و دلیل خشکسالی استان خوزستان، سدهای متعددی است که ترکیه بر سرچشمه رود کارون زده است.... 🌹 @Mazan_tanhamasir
🗳روزشمار انتخابات ۲۶ روز مانده تا انتخابات 🌹 @Mazan_tanhamasir
❣ ☀️روزهای نو سر میزند و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز میشود و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان (عج)♥️ 🌹 @Mazan_tanhamasir
1_1110879038
9.74M
📜 قرائت 🎊 تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... ره: اگر هر روز خواندی ، مقدراتت عوض می‌شود...⚡️ ✅ امروز محکم‌تر سربازی و یاریم را تمدید می‌کنم. 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤 التماس دعا ....🌷 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎ 🌹 @Mazan_tanhamasir
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• عرض سلام وادب واحترام خدمت شما خوبان روزگار☺️🌷 روز دل‌انگیزتون بخیر و سرشار از مهربانی ، یاد خدا و آرامش فوق‌العاده🌹 ان شالله حالتون خوب واحوالتون خوبتر باشه اگر حال خوبی داری، شکرگزار باش و لذت ببر. و اگر حالت بد است، صبر داشته باش... روزهای خوب خواهند آمد.. خوشحالیم درخدمت تون هستیم ان شالله خدا به وقت و زمان تک تک تون برکت بده تا ازمطالب زیبای کانال عمیقاً لذت ببرید ... 🌹 @Mazan_tanhamasir
🔻کتاب روحت شاد مباد ، داستان‌هایی از زندگی رضا و محمدرضا پهلوی است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: روزی رضاخان به مازندران مسافرت کرد، قرار شد یک روز در بابل توقف نماید. در آنجا بسیاری از مردم به خاطر مصادره املاکشان توسط شاه به گدایی افتاده بودند. شهردار به خاطر این‌که رضاخان گدایان شهر را نبیند آنها را جمع کرد و در حمام‌های عمومی شهر زندانی کرد تا رضاخان از شهر خارج شود؛ اما به دلیل بارندگی شدید، رضاخان سه روز در شهر ماند. پس از رفتن رضاخان وقتی درب حمام‌ها را باز کردند، شصت تا هفتاد نفر به دلیل نرسیدن غذا و نبود هوا از گرسنگی و خفگی مرده بودند. برای خرید کتاب با ده درصد تخفیف ویژه رونمایی از طریق لینک زیر اقدام بفرمایید: https://nashrhadi.com/product/530/ 🌹 @Mazan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمعیت مطلوب از نگاه امام خمینی (ره) ✨امام خمینی (ره) در پاسخ به خانم جرجی گایر(Georgie Anne Geyer) از روزنامۀ لس ‌آنجلس تایمز که پرسید: "نظر حضرتعالی در مورد کنترل موالید و تحصیل زنان و مردان در دانشگاه به صورت مختلط چیست؟!" فرمودند: ✅ «زنان در جامعۀ اسلامی آزادند و از رفتن آنان به دانشگاه و ادارات و مجلسیْن به هیچ وجه جلوگیری نمی‌شود. از چیزی که جلوگیری می‌شود فساد اخلاقی است که زن و مرد نسبت به آن مساوی هستند و برای هر دو حرام است. راجع به موالید، تابع آن است که حکومت چه تصمیمی بگیرد.» 🔹پاریس، نوفل‌لوشاتو، ۱۳۵۷/۰۹/۱۶ 👈امام خمینی(ره) بعد از پیروزی انقلاب: 📌مسلمین، خصوصاً حکومتهای اسلامی، چه وقت می‌خواهند بیدار بشوند؛ چه وقتی می‌خواهند اغراض شخصیۀ خودشان و آمال شخصی خودشان را کنار بگذارند و برای ملتها خدمت بکنند؟! مسلمین یک میلیارد تقریباً جمعیتند. الآن یک میلیارد جمعیت دنیا را تشکیل می‌دهند. با دارا بودن همه چیز؛ ممالک غنی وسیع... ✅ مملکت ایران ۳۵ میلیون حالا می‌گویند جمعیت دارد. وسعتش آنقدر است که برای صد و پنجاه میلیون تا دویست میلیون جمعیت کافی است. یعنی اگر دویست میلیون جمعیت داشته باشد، در ایران به رفاه زندگی می‌کنند. و همین طور ممالک دیگر وسیعند. عراق وسیع است و جمعیت کمی دارد. 🔻چه وقت می‌خواهند این حکومتها بیدار بشوند و دست از اغراضشان بردارند؟ و چه وقت می‌خواهند مسلمین توجه بکنند به اینکه مصالحشان چه است و دردشان چه است؟ و چه وقت باید دوا کنند این درد را؟! 🔷 بخشی از بیانات امام خمینی (ره)، ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۸ 🌹 @Mazan_tanhamasir
من و شوهرم قبل از این که فرزندی داشته باشیم همیشه دوست داشتیم بچه اولمون دختر باشه، خدارو شکر همین طور هم شد. بچه دوم هم جنسیتش خیلی برامون مهم نبود دختر بشه یا حتما باید پسر باشه ولی دیگه سومی من خیلی دعا می کردم که خدایا اگه صلاح می دونی بچه سومم پسر باشه. تا اینکه باردار شدم و آخرای پنج ماهگی بود رفتم سونو برای تشخیص جنسیت؛خیلی لحظه حساسی بود اون لحظه برام، بالاخره پرسیدم دختره یا پسر و خانم دکتر گفتن پسر. یادش بخیر شوهرمو دخترا بیرون منتظر بودن تا من بیام بهشون خبر بدم. وقتی میخواستم بهشون خبر بدم که جنسیت بچه چیه شوهرم از طرز نگاهش به من معلوم بود که چه قدر به خاطر من اظطراب داره، چون جنسیت بچه سوم برای شوهرم خیلی مهم نبود اون بیشتر به خاطر من مشتاق بود پسر بشه تا خوشحالی منو ببینه. ما چند سالی به دور از پدر و مادر و فامیل در یکی از شهرهای تبریز زندگی می کردیم و کلا غریب بودم. به خاطر همین به فکر روزهای زایمانم بودم که اگه یهو دردم گرفت، به غیر شوهرم کسی کنارم نیست تا همراهم باشه و تا مامانم بخواد از شهر دیگه بیاد طول می‌کشه آخه من چون بچه های قبلیم طبیعی به دنیا اومدن دوست داشتم پسرم هم طبیعی به دنیا بیاد و با سزارین مخالفم تاریخ زایمان طبیعی هم دقیق معلوم نمیشه چه روزیه که مامانم یکی دو روز زودتر بیاد. تا اینکه یکی از دوستام تو یکی از جلسه های قرآنی که می رفتم، مامایی رو به من معرفی کرد و گفت که ایشون خانم خیلی خوبی هستند. بسیار مومن و متین و محترم و بسیااار هم مهربان😍 واقعا هم همین طوره ان شاءالله هر جا که هستن تنشون سلامت باشه، ایشون خواهر شهید هم هستن😍 خلاصه که تو اون جلسه ی قرآنی رفتم کنار خانم بابایی( ماما) نشستم و شمارم رو بهش دادم و وقتی ازش خواستم تا موقع زایمان کنارم باشه با مهربانی و با کمال میل پذیرفت 😍😘 یه هفته ده روز مانده به تاریخ زایمانم شب ساعت حدودا دو نیمه شب، مثل روزای قبل درد داشتم و من فکر می کردم که این درد هم مثل درد روزهای قبله به خاطر همین خیلی اهمیت نمی‌دادم ولی بعد نیم ساعت فاصله ی دردا داشت کمتر میشد، مطمئن شدم که وقت زایمانمه تو اون حال فکر می کردم از دوستام به کی زنگ بزنم اما دیدم خیلی دیر وقته، به ناچار شوهرمو بیدار کردم. بهم گفت که خانم بابایی رو خبر کنیم؟ نزدیک ساعت پنج صبح بود، به خانم بابایی پیام دادم و خبرش کردم. خدارو شکر اونم بیدار بود و پیامک رو دیده بود، بهم پیام داد که وقت زایمانته، با شوهرت برو بیمارستان منم خودم رو می رسونم. اما دیگه درد امونم نمی‌داد و هر پنج دقیقه یکبار سراغم میومد😢 در اون حال که داشتم آماده میشدم برای رفتن به بیمارستان دیگه از شدت درد نتونستم حرکت کنم. دخترام هم که از خواب بیدار شده بودن همراه شوهرم خیلی نگران حال من بودن و طفلیا خیلی اظطراب داشتن شوهرم می‌گفت عجله کن زود بریم بیمارستان اما باور کنید اصلا نمی‌تونستم حرکت کنم. در همون حال به صاحب خانه زنگ زدم تا بیاد کمکم کنه خدا خیرش بده خیلی هم خانم خوبیه اومد و منو تو اون حالت دید، دست و پاش رو گم کرد😂 منم تو اون وضعیت به ماما زنگ زدم که خودش رو سریع به خونه مون برسونه و ایشون هم فورا خودش رو رسوند. وقتی منو در اون حال دید گفت تا حالت بدتر نشده عجله کن بریم بیمارستان اما من گفتم که اصلا نمیتونم از جام حرکت کنم. اون بنده هم فورا به اورژانس زنگ زد تا وسایل لازم رو بیارن اما قبل از رسیدن اونا، محمدحسنم دم دمای اذان صبح به دنیا اومده بود.😍 من که اینهمه نگران زایمانم تو شهر غریب بودم، خدا خودش شرایط رو طوری جور کرد که به بهترین حالت و بی دردسر بچه م به دنیا اومد و همینطور تجربه شیرینی شد از زایمان در خانه😊😍 به دنیا اومدن پسرم مصادف بود با ایام ورود کرونا به کشورمون😢 هنوز چهل روزش نشده بود که کرونا اومد واییی چه روزای سختی بود، اون روزا برن و هیچ وقت برنگردن ان شاءالله الان آقا محمدحسن چهار سالشه، شیطونه و سر زبون دار😍 حسابیم سربه سر آبجیاش می‌ذاره🥴 خیلی خوشحالم از این که بچه هام همدیگرو دارن و همبازی های خوبی هستن برای همدیگر، از این بابت خدا را شاکرم🤲 شوهرمم خیلی اصرار داره برای آوردن چهارمی، همش میگه تو فقط بخواه ان شاءالله یه محمدحسین میاریم برای محمدحسن، هردو بچه خیلی دوس داریم توکل برخدا🤲🙏 عزیزان هیچ وقت به خاطر مسائل مالی از آوردن بچه خودداری نکنید واقعا روزی بچه دست خداس بچه روزیشو با خودش میاره من به شخصه تو زندگیم تجربه ش کردم هر کدوم از بچه هام روزی خاص خودشونو دارن، مامانم میگه وقتی شما دخترا شوهر کردین رفتین، روزی تونم با خودتون بردین به حق فاطمه زهرا (س) خداوند دامن همه مادران رو سبز کنه ان شاءالله‌🙏 🌹 @Mazan_tanhamasir