🔴 #زندگی_کَلَمی
💠 شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم میدید. با خود گفت: حتما میوهای درون این برگها است اولین برگش را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوهی ارزشمندی است که اینگونه در لفافهاش نهادند. گرسنگیاش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور میریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوهای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعهی همین برگهاست.
💠 ما روزهای زندگی را تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصتها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم.
#خانواده
امام صادق عليه السلام :
به كسي كه چهار چيز داده شود از چهارچيز ديگر محروم نيست:
🍀به كسي كه توفيق دعا داده شود :
از استجابت محروم نميشود.
🍀به كسي كه توفيق استغفار داده شود
از توبه محروم نميشود.
🍀به كسي كه توفيق شكر نعمت داده شود از افزايش نعمت محروم نميشود.
🍀به كسي كه صبر وشكيبايي عطا شود
از اجر آن محروم نشود.
📕خصال مرحوم شيخ صدوق ج١ص١٩٢
داستان کوتاه
طنــــاب و خدا
داستان طناب درباره کوهنوردی است که می خواست از بلندترین کوهها بالا برود..
او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد.. ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود ...
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی می رفت.. ولی قهرمان ما به جای-آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند به صعودش ادامه داد تا اینکه هوا کاملا تاریک-شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی شد...
سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره ها-پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند..
کوهنورد همان طور که داشت بالا می رفت در حالیکه چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان -پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام تر سقوط کرد...
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بدزندگی اش را به یاد می آورد.. داشت فکر می کرد چقدر به مرگ نزدیک شده..که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده ...
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود ..
در ان لحظات سنگین سکوت چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند : "خدایا کمکم کن."
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد:"از من چه می خواهی؟"
- نجاتم بده!
- واقعا فکر می کنی می توانم نجاتت دهم؟
- البته تو تنها کسی هستی که می توانی مرا نجات دهی.
پس آن طناب دور کمرت را ببر!
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت.. و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند...
روز بعد گروه نجات رسیدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت....
#داستان
#حکایت
🌹🌹قـالَ عَلىُّ بْنُ الْحُسَيْنُ عليه السلام:
مَرِضْتُ مَرَضاً شَديداً فَقالَ لى أبى عليه السلام ما تَشْتَهى؟
🌹فَقُلْتُ: أشْتَهى أنْ أكُونَ مِمَّنْ لا أقْتَرِحُ عَلَى اللّه ِ ربِّى ما يُدَّبِرُهُ لى.
🌹فَقالَ لى:
أحْسَنْتَ ضاهَيْتَ إبْراهيمَ الخَليلَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِ
🌹حَيْثُ قالَ جَبْرَئيِلُ عليه السلامهَلْ مِنْ حاجَةٍ؟
فَقالَ:
🌹🌹مولاناامام زين العابدين عليه السلام فرمود:
بيمارى شديدى پيدا كردم
پدرم فرمود: چه ميل دارى؟
🌹گفتم: ميل دارم از جمله كسانى باشم كه در مقابل آنچه پروردگارم براى من در نظر گرفته چيزى را پيشنهاد نكنم
(يعنى به انتخاب او راضى باشم)
پدرم فرمود:
🌹آفرين برتو كه شبيه ابراهيم خليل عليه السلام هستى كه
🌹هنگامى كه جبرئيل عليه السلام (در حالى كه او در ميان آتش بود)
🌹گفت: چه نيازى دارى؟ ابراهيم عليه السلام فرمود:
🌹چيزى به پروردگارم پيشنهاد نمى كنم اوخودش مرا كافى است وبهترين وكيل است.🌹
بحارالانوار 46: 67
🌹🌹🌹🌹🌹
💢خاطره ای از امام خامنه ای درباره شهید نواب صفوی :
♦️سخنرانی نواب یك سخنرانی عادی نبود . بلند می شد و می ایستاد و با شعار كوبنده و با شعاری شروع به صحبت می كرد . من محو نواب شده بودم . خودم را از لابلای جمعیت به نزدیكش رسانده و جلوی نواب نشسته بودم . تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش می دادم و او هم بنا كرد به شاه و به دستگاههای انگلیس و اینها بدگویی كردن .
♦️ اساس سخنانش این بود كه اسلام باید زنده شود . اسلام باید حكومت كند واین كسانی كه در راس كار هستند اینها دروغ می گویند . اینها مسلمان نیستند و من برای اولین بار این حرفها را از نواب صفوی شنیدم و آنچنان این حرفها درون من نفوذ كرد و جای گرفت كه احساس می كردم دلم می خواهد همیشه با نواب باشم . این احساس را واقعا داشتم كه دوست دارم همیشه با او باشم .
📚مرکز اسناد انقلاب اسلامی
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
🔴 کبد
✍ بیماریهای کبدی امروزه تقریباً صعبالعلاج و لاعلاج هستند، ازجمله سیروز کبدی، درد کبد، هپاتیت، یرقان. کبد در قسمت راست شکم قرار دارد و عضوی بزرگ و سنگین است و وزن آن روی معده میافتد و این باعث تخلیه گازهای معده میشود.
مستفاد از مجموعه روایات بیشتر بیماریهای کبد معلول نحوه آب خوردن است، کبد تحمل فشار و کارهای ناگهانی را ندارد. اولین عضوی که غذاها و حتی زهر بر آن تأثیر میگذارند یا به آن آسیب میزنند، کبد است، زیرا معده خیلی آسیبپذیر نیست و وقتی غذا از معده عبور کرد و به کبد رسید، آن جا اثرش را میگذارد.
از علائم ظاهری مشکلات کبد، زردی چشم و زردی صورت است، از نشانههای دیگر ترک زبان است و نشانه دیگر سنگینی در سمت راست شکم و زیر دندهها و یا درد در این محل است. در سیروز کبدی شکم بزرگ میشود و اگر دست بزنید، مانند سنگ سفت است.
چون اولین محل تأثیر آلودگیها کبد است، همیشه کبد نیاز به پاکسازی دارد.
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در کتاب کلیله و دمنه آمده است، دو موش پنیری پیدا کردند ، یکی گفت: من تقسیم می کنم، دیگری گفت، من تو را به عدالت قبول ندارم. آن موش گفت: حال که تو مرا قبول نداری من هم تو را قبول ندارم.
تصمیم گرفتند از گربه ای کمک بخواهند تا پنیر را تقسیم کند، نزد گربه رفتند، گربه پنیر را گرفت و دو نیم کرد و در ترازویی گذاشت. یک طرف سنگین تر بود از آن طرف خورد. طرف دیگر سنگین شد، از آن طرف خورد و... این قدر ادامه داد تا از پنیر دو تکه کوچک ماند. موش ها راضی شدند که دیگر تقسیم نکند. گربه خشمی گرفت و گفت: بعد این همه زحمت پس حق الزحمه من چی می شود؟!!!!
دو موش از ترس جان خود بدون این که از پنیر بزرگ مزه ای کرده باشند، دو دستی تحویل گربه داده برگشتند.
نتیجه اخلاقی این که، وقتی خود می توانیم مشکل خود را حل کنیم به دیگران که بالاتر هستند نسپاریم، چرا که دیگران نیز در این حل و فصل خیر خود را حساب خواهند کرد. اگر با همسر خود اختلافی داریم در داخل خانه حل کنیم چرا که هر چقدر مراجعه ما به افراد دیگر شود، احتمال حل شدن مشکل ما کمتر می شود