مهر ماندگار
#استنلی_بوگان #قسمت_بیست_و_چهارم: رمضان 💥💥💥 زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود ... یه آدم ع
#استنلی_بوگان
#قسمت_بیست_و_پنجم: بودن یا نبودن
💥💥💥
رمضان از نیمه گذشته بود ... اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن ...
پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود ... توی سالن جلسات می نشستند و صبحت می کردند ...
🍀🍀🍀
یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند ...
به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود ... رفتم سراغ سعید ...
سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم ... خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد ... به خاطر اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم ...
رفتم سراغش ...
- اینجا چه خبره سعید؟ ...
همون طور که مشغول کار بود ...
- هماهنگی های روز قدسه...
و با هیجان ادامه داد ...
- امسال مجمع یهودی های ضد صهیون هم میان ...
🍁🍁🍁
- چی هست؟ ...
- چی؟ ...
- همین روز قدس که گفتی ... چیه؟ ...
با تعجب سرش رو آورد بالا ...
- شوخی می کنی؟ ...
🍃🍂🍃🍂
آنچه در آینده خواهید دید 😉 .... بعد از کلی توضیح، با اشتیاق تمام گفت: تو هم میای؟ ... سر تکان دادم و گفتم: نه ...
@MehreMaandegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پیام سیدحسن نصرالله به مردم ایران
@MehreMaandegar
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ما به اقتصاد کشور کمک میکنیم
@MehreMaandegar
@MehreMaandegar.mp3
4.54M
🔈 #پادکست
💠ارزش مجالس حضرت زهرا سلاماللهعلیها...
🔸حجتالاسلام حسینیقمی
@MehreMaandegar
مهر ماندگار
#استنلی_بوگان #قسمت_بیست_و_پنجم: بودن یا نبودن 💥💥💥 رمضان از نیمه گذشته بود ... اونها شروع به بر
#استنلی_بوگان
#قسمت_بیست_و_ششم: من تازه دارم زندگی می کنم
💥💥💥
سرم رو به جواب نه، تکان دادم ...
من چیزی در مورد این جور مسائل نمی دونستم ...
اون روز سعید تا نزدیک غروب دریاره فلسطین و جنایات و ظلم های اسرائیل برام حرف زد ... تصاویر جنایات و فیلم ها رو نشونم می داد ... بچه های کوچکی که کشته شده بودند ... یا کنار جنازه های تکه تکه شده گریه می کردند ...
بعد از کلی حرف زدن با همون اشتیاق همیشگی گفت ...
- تو هم میای؟ ...
- کی هست؟ ...
- روز جمعه ...
سری تکون دادم و گفتم ...
- نه سعید، روز جمعه تعطیل نیست ... باید تعمیرگاه باشم ...
خیلی جدی گفت ...
- خوب مرخصی بگیر ...
منم خیلی جدی بهش گفتم ...
- واقعا با تشنگی و گرسنگی، توی این هوا راهپیمایی می کنید؟ ... این دیوونگیه ... این اعتراض ها جلوی کسی رو نمی گیره فقط انرژی تون رو تلف می کنید ...
🍀🍀🍀
با ناراحتی خم شد و از روی زمین جعبه ها رو برداشت ...
- یه مسلمان نمیگه به من ربطی نداره ... باید جلوی ظلم و جنایت ایستاد ... ساکت بمونی، بین تو و اون جنایتکار چه فرقی هست؟ ...
هنوز چند قدم ازم دور نشده بود ... صدام رو بلند کردم و گفتم ...
🍁🍁🍁
- یه نفر رو می شناختم که به خاطر همین تفکر، بی گناه افتاد زندان ... بعد هم کشتنش و گفتن خودکشی کرده ... من تازه دارم زندگی می کنم ... چنین اشتباهی رو نمی کنم ...
برگشت ... محکم توی چشم هام زل زد ...
- تو رو نمی دونم... انسانیت هم به کنار ... اما من از این چیزها نمی ترسم ... من پیرو کسیم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت ...
🍂🍃🍂🍃
اینو گفت از انباری مسجد رفت بیرون ... هرگز سعید رو اینقدر جدی ندیده بودم ...
@MehreMaandegar