#پاسخ_شبهات
🔻قسمت دوم
🔸 شبهه :
💠 خدا شما را مورد سنت استدراج قرار داده و اینکه کسی شفا بیابد سنت استدراج خداوند است که شما را از خود دورتر میکند. به عبارت دیگر شما باید مستقیما از خدا درخواست کنید و توسل به پیامبران و ائمه شرک می باشد.
📢پاسخ:
6⃣ خداوند قادر مطلق ؛ خودش به ما امر کرده که حتی برای تقرب و نزدیکی به خودش هم وسیله ای را پیدا کنید.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة (مائده / 35)
ترجمه:اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد! و وسيلهاى براى تقرب به او بجوئيد!
7⃣ وسيله قرار دادن مقام انسان صالحى در پيشگاه خدا و طلب چيزى از خداوند به خاطر او، به هيچوجه ممنوع نيست و منافات با توحيد ندارد، در آيه 64 سوره نساء مىخوانيم:
وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً
ترجمه: اگر آنها هنگامى كه به خويشتن ستم كردند (و مرتكب گناهى شدند) به سراغ تو مىآمدند و از خداوند طلب عفو و بخشش مىكردند و تو نيز براى آنها طلب عفو مىكردى، خدا را توبهپذير و رحيم مىيافتند.
8⃣ در آيه 97 سوره يوسف مىخوانيم كه: برادران يوسف از پدر تقاضا كردند كه در پيشگاه خداوند براى آنها استغفار كند و يعقوب نيز اين تقاضا را پذيرفت.
9⃣ در آيه 114 سوره توبه نيز موضوع استغفار ابراهيم در مورد پدرش آمده كه تاثير دعاى پيامبران را درباره ديگران تاييد مىكند و همچنين در آيات متعدد ديگر قرآن اين موضوع منعكس است.
🔟 پس وقتی در قرآن و در سیره بزرگان توسل مشروعیت دارد. پس قضیه مطروحه از ناحیه وهابیت بدعتی از سوی دشمنان میباشد.
@MehreMaandegar
مهر ماندگار
#یار_مهربان
🔻قسمت اول
📚جای خالی سلوچ
🔸 «....زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه می توانی زخم را از قلبت وابکنی و نه می توانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
🔹دنیا را بگذار آب ببرد. وقتی تو در طوفان گرفتار میآیی، چه خیال که تو دکمه ی یقه ات را بسته باشی یا که نبسته باشی. چه خیالی که خاک در چشمانت خانه کند یا نکند. چه خیالی ؟! ....»
🔻جای خالی سلوچ، رمانی رئالیستی از محمود جان دولت آبادی است که بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک و طی ۷۰ روز نوشته است.
🔸 دولت آبادی داستان آن را به هنگامی که دوره سه ساله حبس خود را میگذراند در ذهنش پرورانده بود.
در این کتاب با زندگی مردم یک روستا آشنا می شوید و توصیفات کتاب آنقدر قوی و پررنگ است که انگار شما هم دارید با آن ها زندگی می کنید.
🔹داستانی از روزمرگی های مردم که با قلم توانا با چنان جذابیتی نوشته شده که خواننده را با خودش همراه می کند.
🔻رمان جای خالی سلوچ همان طور که از اسمش پیداست از رفتن سلوچ (اسم مرد) شروع می شود.
سلوچ که کسب و کار حسابی ندارد، زن و بچه خود را رها می کند و به دنبال کار روانه شهر می شود. او بدون هیچ خبری محل زندگی خود را ترک می کند. در کتاب، دولت آبادی آن چنان زیبا احساسات و مشکلات زندگی مِرگان، زن سلوچ را به تصویر می کشد که همتا ندارد.
🔸 او از روح سرکش پسران سلوچ صحبت می کند و دردهای هاجر، دختر نوجوان سلوچ را در ازدواج با مردی که سالها از او بزرگ تر است روایت می کند.
@MehreMaandegar
#پوستر
یا فاطمة اشفعی لی فی الجنّة
⚫️ اعجاز این ضریح که همواره بی حد است، چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
▪️وفات حضرت فاطمه معصومه(س) تسلیت باد
@MehreMaandegar
مهر ماندگار
#روایت_عشق ✅ #قسمت_نهم : حلقه 💥💥💥 نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشت
#روایت_عشق
✅( قسمت دهم : معنای تعهد )
💥💥💥
گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... .
رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ...
🍀🍀🍀
پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... .
.
اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... .
همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... .
🍁🍁🍁
چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... .
.
همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ ...
🍂🍃🍂🍃
امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... .
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .
.
وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... .
.
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .
مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ...
@MehreMaandegar
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #نماهنگ| نام تو آمد
⚫️ ویژه وفات حضرت معصومه سلاماللهعلیها
💠 گزیده بیانات رهبرانقلاب درباره حضرت معصومه(س)
@MehreMaandegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚀قدرت نظامی ایران در معادلات جهانی
@MehreMaandegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حضور قلب در نماز
@MehreMaandegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم
💊 هر که را درد است، درمان آیدش!
@MehreMaandegar
مهر ماندگار
#روایت_عشق ✅( قسمت دهم : معنای تعهد ) 💥💥💥 گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می
#روایت_عشق
✅( قسمت یازدهم: زندگی با طعم باروت )
💥💥💥
از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن: ماشین جنگیه ... بوی باروت میده ... توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... .
ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ... امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم فرشته ای با تجسم مردانه است ... .
اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ... بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ... باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... .
🍀🍀🍀
توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ... به خاطر سرسختی، خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ... جای سوختگی ... و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد، از یه گوش هم ناشنواست ... و من اصلا متوجه نشده بودم ... .
🍁🍁🍁
باورم نمی شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... .
زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده و می بینه رهبرش دیگه زنده نیست ... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت تر بود ... .
.
وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت ... و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ... جوان محکم، آرام، با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می کرد ... .
🍃🍂🍃🍂
اگر معنای تحجر، مردی مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم ... عاشق بوی باروت ...
@MehreMaandegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 ایشون نماینده سراوان است!
✅ برخورد این کارمند جوان ستودنی است؛ هم تذکرش به نماینده و هم برخوردش با زیاده روی یک شهروند!
🔸شجاعت مردم درقبال بی اخلاقی و بی قانونی مسئولین دستاورد بزرگی است
@MehreMaandegar
#خواندنیها
💠 مخالفت من به نفع شماست
🔹زمانی که نصرتالدوله وزیر دارایی بود، لایحهای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگها بیان کرد و گفت:
🔻این سگها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را میگیرند.
🔹مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم.
🔸 وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه میآوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟
🔹مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگها به محض دیدن دزد، او را میگیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان، اول شما را میگیرند. پس مخالفت من به نفع شماست.
🔰نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند.
📚منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی
@MehreMaandegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ نباید دنبال ریاست بدویم..
🎥 خاطره امام خامنهای(مدظله العالی) از پذیرفتن مسئولیت ریاست جمهوری
@MehreMaandegar
@MehreMaandegar.mp3
4.88M
🔈 #پادکست
💠 خیر دنیا و آخرت...
🔸آیت الله #مجتهدی_تهرانی
@MehreMaandegar
#انتشار_پیشرفتها
📈به برکت انقلاب ظرفیت کانتینری بنادر 50 برابر افزایش یافته.
🇮🇷جمهوری اسلامی ایران توانسته طی ۴۰ سال گذشته، ظرفیت کانتینری بنادر کشور را از ۱۰۰ هزار کانتینر، به ۵ میلیون کانتینر افزایش دهد؟
✅این یعنی حجم ترانزیت کشور ۵۰ برابر رشد کرده و این یکی از نشانه های رشد جهشی قدرت اقتصادی کشور نسبت به قبل از انقلاب است.
🔰البته رشد اقتصادی کشور به آن معنا نیست که امروز در کشور از نظر اقتصادی مشکلی نداریم بلکه به این معنی است که اگر قرار بود چرخ اقتصادی کشور با همان سرعت و کیفیت قبل از انقلاب بچرخد، حجم مشکلات امروز چندین برابر بود
🔻و مثل همان دوران، فرزندان پسر باید از سنین نوجوانی مشغول به کار می شدند تا مخارج خودشان را تامین کنند و دختران هم باید بجای پرداختن به تحصیل، در نوجوانی ازدواج می کردند و خرج شان از خانواده پدری جدا می شد.
🔸در گذشته مردم زندگی بسیار ساده ای داشتند و با ساده ترین شکل تشکیل خانواده می دادند و زندگی می کردند، اما نه به این دلیل که علاقه به ساده زیستی داشتند بلکه به این دلیل که اوضاع اقتصادی جوری بود که واقعا چاره ای جز زندگی ساده نداشتند.
✨اما امروز با وجود اینکه کشور ۴۰ سال است در شرایط فشار و تحریم اقتصادی قرار داشته ، زندگی مردم بسیار رنگارنگ تر شده و عملا همه ی مخارج زندگی و تفریح و تحصیل فرزندان تا حدود ۲۵ سالگی بر عهده پدر و مادر است...
📚منبع:
▫️http://yon.ir/cQVWP
@MehreMaandegar
@MehreMaandegar.mp3
3M
🔈 #پادکست
💠 آثار و برکات دعا....
🔸آیت الله #مجتهدی_تهرانی
@MehreMaandegar
مهر ماندگار
#روایت_عشق ✅( قسمت یازدهم: زندگی با طعم باروت ) 💥💥💥 از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنی
#روایت_عشق
✅قسمت دوازدهم: با من بمان
💥💥💥
این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب هاش ... دعواها و غر زدن های من ... آرامش و محبت امیرحسین ... زودتر از چیزی که فکر می کردم؛ این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد ... .
🍀🍀🍀
اصلا خوشحال نبودم ... با هم رفتیم بیرون ... دلم طاقت نداشت ... گفتم: امیرحسین، زمان ازدواج ما داره تموم میشه اما من دلم می خواد تو اینجا بمونی و با هم زندگی مون رو ادامه بدیم ... .
🍁🍁🍁
چند لحظه بهم نگاه کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ... گفت: دقیقا منم همین رو می خوام. بیا با هم بریم ایران. .
.
پریدم توی حرفش ... در حالی که اشکم بند نمی اومد بهش گفتم: امیر حسین، تو یه نابغه ای ... اینجا دارن برات خودکشی می کنن ... پدر منم اینجا قدرت زیادی داره. می تونه برات یه کار عالی پیدا کنه. می تونه کاری کنه که خوشبخت ترین مرد اینجا بشی ... .
🍂🍃🍂🍃
چشم هاش پر از اشک بود ... این همه راه رو نیومده بود که بمونه ... خیلی اصرار کرد ... به اسم خودش و من بلیط گرفته بود ... .
روز پرواز خیلی توی فرودگاه منتظرم بود ... چشمش اطراف می دوید ... منم از دور فقط نگاهش می کردم ... .
.
من توی یه قصر بزرگ شده بودم ... با ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ... صبحانه ام رو توی تختم می خوردم ... خدمتکار شخصی داشتم و ... .
نمی تونستم این همه راه برم توی یه کشور دیگه که کشور من نبود ... نه زبان شون رو بلد بودم و نه جایگاه و موقعیت و ثروتی داشتم. نه مردمش رو می شناختم ... توی خونه ای که یک هزارم خونه من هم نبود ... فکر چنین زندگی ای هم برام وحشتناک بود ... .
.
هواپیما پرید ... و من قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...
@MehreMaandegar