فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترس از بمباران جنگنده
هجوم تانک
تکتیراندازها
اسارت
قحطی
نبود دارو و درمان
آتیش چادرها
و حالا سرما و بارندگی دوباره...
از غزه بنویسید..؛ اجازه ندید این جنایات عادی بشه..
🗣️
توییت دختر اردوغان و رویای شوم احیای امپراتوری عثمانی به بهای ریختن خون مردم بیگناه
«اسرا اردوغان» در توییتی نوشت:
«پس از ۱٠٠ سال، پرچم دولت ترکیه عثمانی بر فراز استان (قلعه) حلب بهاهتزاز درآمد. پیروزی و فتح مبارک نزدیک است.»
این در حالی است که «هاکان فیدان» وزیرخارجه ترکیه، در نشست خبری با «عراقچی» وزیرخارجه ایران، مدعی شد:
ترکیه به هیچ وجه اجازه ی عبور به تروریستها را نمیدهد! تعبیر تحولات اخیر در سوریه به مداخله خارجی، اشتباه است!
دولت سوریه خود باعث وضعیت امروز است!
ما بارها به همه طرفهای مربوطه در سوریه هشدار دادهایم؛
دولت سوریه باید با مخالفان (مزدوران تکفیری) سازش کند!
17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ریزش ها و رویش ها در مردم آخرالزمان-
ستاد سعید نجفی
فرارسیدن سالروز شهادت
حضرت فاطمه زهرا (س)
تسلیت باد.
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نوحهخوانی میثم مطیعی در دومین شب مراسم عزاداری ایام فاطمیه در حسینیه امام خمینی
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
#سلام_امام_زمانم 💚 🌻 قسم به سورهی فرقان ظهور میخواهیم... به آیه آیه ی قرآن ظهور می خـواهیم...
#سلام_امام_زمانم 🖤
✨ای روشنی ديده ی احرار كجائی؟
ای شمع فروزان شب تار كجائی؟
✨جانها به لب آمد ز فراق رخ ماهت
هستيم همه طالب ديدار كجائی؟
#امام_زمان
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
و هیچ برگی [از درخت] نمیافتد مگر آنکه آن را میداند 👈سوره انعام آیه 59 __ 🌹أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ
ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او باز میگردیم
👈سوره بقره آیه 156
__
🌹أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 🌹
یاد خدا آرامبخش دلهاست
—
#قرآن
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
کسی که بر رنج کسبوکار صبر نکند، باید رنج نداری را تحمل کند امام علی (ع) 💠💠💠 #حدیث #سبک_زندگی 💫ا
هيچ شرافتى (افتخارى) چون بلندهمتى نيست
امام باقر (ع)
💠💠💠 #حدیث
#سبک_زندگی
💫اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
❤ بسم رب الشهدا❤ #رمان (داستان عاشقانه زندگی شهید مدافع حرم امین کریمی) 19 ________________________
❤ بسم رب الشهدا❤
#رمان (داستان عاشقانه زندگی شهید مدافع حرم امین کریمی)
20
________________________________
📌اوردن امین به معراج شهدا
🍃سریعاً مرا بیمارستان شهید چمران رساندند.
فشارم به شدت بالا رفته بود.
🔹صداها را میشنیدم که دکتر به برادرم میگفت «چرا فشارش بالا رفته؟ برای خانمی با این سن چنین فشاری بعید است!»
🔸رضا گفت «شوهرش شهید شده!»
حالم بدتر شد با گریه و فریاد
🔹میگفتم «نگو شوهرم شهید شده رضا، امین شهید نشده. فقط اسمش مشابه شوهر من است. چرا حرف بیخود میزنی؟»
🔸 رضا کنارم آمد و آرام گفت «زهرا من عکس امین را دیدهام!»
✳ با این حرف دلم به هم ریخت.
منتظر بودم شوهرم برگردد اما ...
خیلی خیلی سخت است که منتظر مسافر باشی و او بر نگردد...
✔قرار بود اعزام دوم امین به سوریه، 15 روزه باشد، به من اینطور گفته بود.
روز سیزدهم یا چهاردهم تماس گرفت.
🔸گفتم «امین تو را به خدا 15 روز، حتی 16روز هم نشود. دیگر نمیتوانم تحمل کنم!»
💕هر روز یادداشت میکردم که "امروز گذشت..."
واقعاً روز و شبها به سختی میگذشت.
دلم نمیخواست بجز انتظار هیچ کاری انجام دهم. هر شب میگفتم «خدا را شکر امروز هم گذشت.»
⭐باقیمانده روزها تا روز پانزدهم را هم حساب میکردم. گاهی روزهای باقیمانده بیشتر عذابم میداد.
هر روز فکر میکردم «10 روز مانده را چطور باید تحمل کنم؟ 9 روز، 8 روز... انشاءالله دیگر میآید. دیگر دارد تمام میشود...
دیگر راحت میشوم از این بلای دوری!»
🌟امین خبر داد «فقط 3 روز به مأموریتم اضافه شده و 18 روزه برمیگردم.»
با صدایی شبیه فریاد گفتم: «امین! به من قول 15 روز داده بودی. نمیتوانم تحمل کنم...»
😢دقیقاً هجدهمین روز شهید شد.
❌حدود 6 روز بعد امین را برگرداندند معراج شهدا.
این فاصله زمانی هیچچیز را به خاطر ندارم، هیچچیز را...
وقتی به معراج رفتیم سعی کردم خودم را محکم نگه دارم.
میترسیدم این لحظات را از دست بدهم و نگذراند کنارش بمانم.
🔸قبل از رفتن به برادر شوهرم گفته بودم «حسین؛ پیکر را دیدهای؟ مطمئنی که امین بود؟»
🔹گفت «آره زنداداش.»
💔قلبم شکست. گفتم «حالا بدون امین چه کنم؟ ما هزار امید و آرزو با هم داشتیم.
قرار بود کارهای زیادی باهم انجام دهیم.
با خودم میگفتم حالا باید بدون او چه کنم؟»
✴پیکر را که آوردند دنبال امین میدویدم. نگذاشتم مادرم متوجه شود، فقط گفتم بگذارید با امین تنها باشم.
❤مکانی در معراج شهدا با هم تنها ماندیم.
گفتم «امینم؛ این رسمش نبود! تو راضی نبودی حتی دستهایم با چاقوی آشپزخانه زخم شود. یادت هست وقتی دستم کمترین خراشی برمیداشت روی سینهات میزدیی و میگفتی شوهرت بمیرد زهرا جان!
💟تو که تحمل ناراحتی من را نداشتی چطور دلت آمد که مرا تنها بگذاری؟»
خیلی گریه کردم. انگار که از کسی خیلی ناراحت و دلگیر باشی برایش گلایه میکردم و میگفتم این رسمش نبود بیمعرفت!
خدا شاهد است دیدم از گوشه چشمش یک قطره اشک بیرون زد....
💫اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا