eitaa logo
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
14هزار ویدیو
115 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰وجوب تبلیغ غدیر امام رضا علیه‌السلام: تبلیغ غدیر واجب است. کــســی کــه عید غدیر را گرامی بدارد خداوند خطاهای کوچک و بزرگ او را می‌بخشد و اگـر از دنیا برود در زمره‌ی شهدا خواهد بود. اقبال الاعمال ۱/۴۶۴
9.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکار خلقت لاحول ولاقوه الا باالله العلی العظیم.! از دیدن آن لذت ببریدو برای دوستان بفرستید...!
3.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت امام محمدباقر علیه السلام تسلیت باد.🖤 _____________ تو باقر العوم هستی و تموم عالم به فرمانت به زیر دین شما شیعه الهی جانم به قربانت ━━━✨🦋✨━━━
🔳 (ع) 🌴منم پنجمین گل ز آل عبایم 🌴منم یادگاری که از کربلایم 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴مرجع رسمی های روز ♨️ 👈
❌طبق نظر تمام مراجع کاشت مژه و ناخن ،،هیچ غسل و وضویی صحیح نمیباشد و توقف در مساجد حرم امامان و خواندن آیاتی که سجده واجب دارد حرام است
رمان آنلاین زن ، زندگی ،آزادی قسمت هفتاد و نهم: راننده هر کار کرد ماشین روشن نشد، به ناچار همه مان پیاده شدیم تا ماشین را هل بدیم،البته ما دو تا زن از هل دادن معاف بودیم راننده پشت فرمان مدام استارت میزد و دو مرد هم همزمان ماشین را هل میدادند. جولیا که با چشمان شیطانی اش به آنها خیره شده بود به طوریکه ادم فکر می کرد این تکان نخوردن ماشین از قدرت نگاه جولیا بود. جولیا قهقه ای زد و گفت: خودتون را خسته نکنید این ماشین حرکت نمیکنه،تا این حرف از دهانش خارج شد، همون مردی که کنار ما نشسته بود به طرفش آمد و همانطور که ما را به سمت جاده باریک سمت راستمان هدایت می کرد، شمرده شمرده گفت: روشن نشد،نشد..باید به عرضتون برسانم ما نزدیک مقصد هستیم ای ابلیس... جولیا بالاجبار شروع به حرکت کرد و من هم در کنارش و آن مرد هم پشت سر ما، گویا راننده و آن یکی مرد همانجا کنار ماشین ماندند. جولیا همانطور که آهسته قدم برمی داشت و انگار منتظر معجزه ای بود که نجات پیدا کند گفت: من از این مخمصه نجات پیدا می کنم اما قبلش باید بدونم تو کی هستی و این نیروهایی که حمایتت میکنند چه کسانی هستند.. خنده ام گرفت آخه منم یه اسیر بودم مثل جولیا و شک نداشتم این افراد ربطی به من ندارند چون من خوب می دانستم به جایی وصل نیستم و حدس میزدم این کارها از طرف گروهی که با انجمن جولیا به نوعی رقیب هستند می باشد و جولیا فکر می کند به من ربط دارد. یک لحظه وسوسه شدم کمی دق دلی ام را خالی کنم و جولیا را بترسانم ، پس آرام گفتم: توی بد تله ای گیر افتادی، اسم سازمان اطلاعات ایران را شنیدی؟ من یکی از مامورین مخفی آنها هستم.. جولیا که انگار برق چند فاز بهش وصل شده بود ، مشتش را گره کرد و‌زیر لب گفت: لعنتی و من خنده ام گرفته بود از اینهمه بلاهت...چرا که جولیا هم میدید هیچ حرفی مبنی بر رفاقت و‌همکاری بین من و آن مردهایی که ما را اسیر کرده بودند رد و بدل نشد ، حالا چطوری حرف منو قبول کرد؟ نمیدانم ! ان مرد درست می گفت و بعد از چند دقیقه پیاده روی به خانه ای رسیدیم که مثل بقیهٔ ساختمان های اطراف با سقف شیروانی و دیوا هایی به رنگ چوب که انگار در زمین چمن بزرگی بنا شده بود،جلویمان خود نمایی می کرد. با اشاره مرد جلوی در خانه ایستادیم. جولیا که انگار از حمایت نیروهای شیطانی دست شسته بود،دیگر وردی زیر لب نمی خواند. ان مرد کلید را داخل قفل در چرخاند و در باز شد و من باز وارد خانه ناشناختهٔ دیگری شدم. ادامه دارد.. 📝به قلم : ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺