eitaa logo
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
2.2هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
12.8هزار ویدیو
105 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda
مشاهده در ایتا
دانلود
16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرف میگه دلتون نسوخت واسه مادر اون اعدامی ⁉️ چرا مفسد های اقتصادی رو زودی اعدام نمی کنین⁉️ اصن مگه معترض حکمش اعدامه ⁉️ و اما سوال مهم و اساسی ما ⁉️ چرا رسانه ها و جریان های ضد انقلابی با اعدام کردن ها مشکل دارن ؟؟؟ دلسوز مردم هستن واقعا 🤨 یا اینکه …. این کلیپ سیدکاظم_روحبخش رو ببینید و برای روشنگری دیگران هم نشر بدین حتی با اسم و نام کانال خودتون 🌹🙏 🔸ابر گروه مرکز هدایت فضای مجازی بصیر 🔸 https://eitaa.com/joinchat/4197974043Cc847276a8b 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌کلیپی فوق العاده زیبا با تصاویر معنادار 🌹خدایی_خدا_غریبه 💚
جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند ور راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
زندگی همچون کوهستان است جوانی با دوچرخه‌اش به پیرزنی برخورد کرد. به‌جای عذرخواهی و کمک‌کردن به پیرزن شروع کرد به خندیدن و مسخره‌کردن. سپس راهش را ادامه داد و رفت. پیرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت و شروع به جست‌وجو کرد. پیرزن به او گفت: مروت و مردانگی‌ات به زمین افتاد. هرگز آن را نخواهی یافت! زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد. زندگی حکایت قدیمی کوهستان است! صدا می‌کنی و می‌شنوی. پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد.
21.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دستگیری و اعترافات تیم تروریستی بمب گذار در شیراز توسط سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🔸ابر گروه مرکز هدایت فضای مجازی بصیر 🔸 https://eitaa.com/joinchat/4197974043Cc847276a8b 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
🔻مدارس استان تهران فردا هم تعطیل شد 🔹با توجه به افزایش شاخص آلاینده‌ها فردا چهارشنبه 24 آذرماه تمامی مدارس شهرستان‌های استان‌های تهران و البرز به جز پردیس، دماوند و فیروزکوه و رودهن غیر حضوری شد.
••🌸 هر سال این موقع مشغول تدارک اردوی راهیان نور بودم. ولی امسال مامان اردوی راهیان نور رو برام ممنوع کرده بود.دوست داشتم برم مناطق عملیاتی. باهر ترفندی بود راضیش کردم و لحظه ی آخر آماده ی سفرشدم... هفت تا اتوبوس دخترها بودن و شش تا اتوبوس پسرها. چون دیر هماهنگ شدم برای رفتن، مسئولیتی نداشتم،ولی هرکاری از دستم برمیومد انجام میدادم. خانم رسولی و حانیه و ریحانه و چند تا دختر دیگه از مسئولین بسیج،مسئول اتوبوس های دخترها بودن. مسئول کل اردو امین بود! تعجب کردم.... آخه فکرمیکردم خیلی وقت نیست که عضو بسیج هست... ولی ظاهرا فقط من نمیدونستم که رییس بسیج دانشگاهه. چون مسئولیتی نداشتم آزادتر بودم و بیشتر میتونستم از معنویت اردو استفاده کنم. جز مواقع پذیرایی و پیاده و سوار شدن که کمک میکردم بقیه مواقع تو حال خودم بودم. توی جلسات مسئولین اتوبوس ها هم مجبور نبودم شرکت کنم. اما روز سوم اردو حانیه به شدت مریض شد،تب و لرز داشت. چون کس دیگه ای نبود من جای حانیه مسئول اتوبوس شماره یک خواهران شدم. اتوبوس شماره یک یعنی زودتر از همه حرکت، زودتر از همه توقف،هماهنگ کردن واحد خواهران و برادران و کلا کارش بیشتر بود. ولی وقتی قبول کردم حواسم نبود مجبورم بیشتر با امین ارتباط داشته باشم. چون حانیه و امین محرم بودن هماهنگی های خواهران و برادران رو انجام میدادن. سوژه ی دخترها شده بودم... منکه حتی وقتی خواسته ای از واحد برادران داشتم به یکی دیگه میگفتم انجام بده،حالا باید تقاضاهای دیگران رو هم انتقال میدادم. هر بار میگفتم هرکاری هست یه جا بگین تا یه دفعه همه رو هماهنگ کنم، میخندیدن و برای اذیت کردن من هربار یه کاری رو میگفتن که به امین بگم... یعنی طوری بود که نیم ساعت یکبار باید با امین تماس میگرفتم. امین هم کارش زیاد بود و از این همه تماس کلافه میشد.یه بار باصدای نسبتا بلندی گفت: _خانم روشن،همه ی کارهاتونو یه جا بگید که هی تماس نگیرید. من تا اومدم چیزی بگم دخترها زدن زیر خنده... فکر کنم از حال من و خنده ی دخترها فهمید نقشه ی اوناست،چون آروم شد و دیگه چیزی نگفت. توی اون سفر بیشتر شناختمش... آدم آروم،منطقی،سربه زیر،مؤدب و باوقاری بود.معنویت خاصی داشت. یه بار که ازکنارش رد شدم داشت برای خودش نوحه میخوند و گریه میکرد... و از حضرت زینب(س) توفیق سربازی شونو میخواست. چفیه رو کشیده بود روی سرش که کسی نشناستش ولی من شناختمش. من تعجب نکردم،همچین آدمی بود. از اینکه کسی رو پیدا کردم که میتونم سؤالایی رو که مدتها ذهنمو درگیر کرده ازش بپرسم خوشحال شدم. از محمد پرسیده بودم.به چندتاشم جواب داد ولی بعد گفت جواب بیشتر سؤالاتت رو باید خودت بهش برسی، حتی اگه من توضیح هم بدم قانعت نمیکنه. البته امین خیلی محجوب بود. میدونستم ممکنه جواب سؤالامو نده،ولی پیداکردن جواب سؤالام اونقدر برام مهم بود که امتحان کنم و ازش بپرسم. یه بار بعد جلسه گفت... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨🌸✨•✾••┈• محیصا •┈••✾•✨🌸✨•✾••┈•
••🌸 یه بار بعد جلسه گفت بمونم تا کارهای لازم رو با من هماهنگ کنه. همه رفته بودن... وقتی حرفها و کارهاش تموم شد، گفتم: _میتونم ازتون سؤالی بپرسم؟ سرش پایین بود.گفت: _بفرمایید گفتم: _شما میخواین برین سوریه؟ تعجب کرد... برای اولین بار به من نگاه کرد ولی سریع سرشو انداخت پایین و گفت: _شما از کجا میدونید؟ -اونش مهم نیست.من سؤال دیگه ای دارم.شما ازکجا... پرید وسط حرفم و گفت: _حانیه هم میدونه؟ -من به کسی چیزی نگفتم. خیلی جدی گفت: _خوبه.به هیچکس نگید. بعد رفت بیرون.... متوجه شدم اصلا دوست نداره جواب سؤالمو بده. ناامید شدم.از اون به بعد سعی میکرد درمورد اردو هم تنهایی با من صحبت نکنه. پنج فروردین اردو تموم شد. فروردین هم دانشگاه عملا تعطیل بود. معمولا هر سال بعداز روز سیزدهم با دوستام قرار عید دیدنی میذاشتیم. روز شونزدهم فروردین بود که بچه های بسیج دانشگاه میخواستن بیان خونه ما. حانیه و ریحانه و خانم رسولی و چند تا دختر دیگه. مامان و بابا برای اینکه ما راحت باشیم خونه نبودن. صحبت خاطرات اردوی راهیان نور شد و شروع کردن به دست انداختن من. منم آدمی نیستم که کم بیارم.هرچی اونا میگفتن باشوخی جواب میدادم. یه دفعه حانیه نه گذاشت نه برداشت رو به من گفت: _نظرت درمورد امین چیه؟ همه نگاهها برگشت سمت من.منم با خونسردی گفتم: _تا حالا کی دیدی من درمورد پسر مردم نظر بدم. حانیه گفت: _چون هیچ وقت ندیدم میخوام که زن داداشم بشی. بقیه هم مثل من انتظار این صراحت رو نداشتن. ریحانه بالبخند گفت: _حانیه تو داری الان از زهرا خاستگاری میکنی؟!!! حانیه همونجوری که به من نگاه میکرد، گفت: _اگه به من بودکه تا الان هم صبر نمیکردم.ولی چکارکنم از دست امین که راضی نمیشه ازدواج کنه. حانیه میدونست داداشش موافق ازدواج نیست و اینجوری پیش بقیه با من حرف میزد،.. این یعنی میخواست اول از من بله بگیره بعد به داداشش بگه زهرا به تو علاقه داره پس باید باهاش ازدواج کنی. الان وقت با حیا شدن نیست.صاف تو چشمهاش نگاه کردم وگفتم: _داداشت به ظاهر پسر خوبی به نظر میاد ولی خودت میدونی من تا حالا چندتا از این خاستگارهای خوب رو رد کردم.من اگه بخوام ازدواج کنم.... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨🌸✨•✾••┈• محیصا •┈••✾•✨🌸✨•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حامی قاتل بودن هیچ تفاوتی با خود قاتل ندارد 🔹️ واکنش ها در فضای‌مجازی به حامیان کسانی که خود اعتراف به اقداماتشان کرده اند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✋ استغفار شبانه🤚
EsteghfarAmirAlmomenin[30].mp3
2.59M
⬆️⬆️⬆️ 📝بند 30استغفار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ⃣3⃣ 📝بند 30استغفار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🎤 حاج میثم مطیعی 🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃 🌹 اَللّهُمَّ اِنَّ اسْتِغْفارى اِيّاكَ مَعَ الاِصْرارِ لَوْمٌ، وَتَرْكِىَ الاِسْتِغْفارَ مَعَ مَعْرِفَتى بِسَعَةِ جُودِكَ وَرَحْمَتِكَ عَجْزٌ، فَكَمْ تَتَحَبَّبُ اِلَىَّ يا رَبِّ وَاَنْتَ الْغَنِىُّ عَنّى، وَكَمْ اَتَبَغَّضُ اِلَيْكَ وَاَنَا الْفَقيرُ اِلَيْكَ وَاِلى رَحْمَتِكَ، فَيامَنْ وَعَدَ فَوَفَي وَاَوْعَدَ فَعَفا، اِغْفِرْلى خَطاياىَ وَاعْفُ وَارْحَمْ وَاَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ.🌹  ترجمه🔽 🌸خداوندا طلب عفو و بخشش من از تو اصرار و پافشاری فرومایگی است. و ترک آمرزش خواهی من با معرفتم به گسترش جود و رحمت تو، عجز و ناتوانی است. ای پروردگارم، چه بسیاری اوقاتی که تو به من اظهار محبت کردی، در حالی که سر تو از من بی نیاز هستی، و چه بسیار که من با تو دشمنی کردم، در حالی که سر تا پا نیازمند به تو و رحمتت هستم ای کسی که وعده به ثواب می دهی و به وعده ات وفا می کنی، و از عقاب می ترسانی اما می بخشی، خطاها و لغزش های مرا ببخشای، مرا عفو کن و بر رحم فرما که تو بهترین رحم کنندگانی.🌸 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯