eitaa logo
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
2.2هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
12.8هزار ویدیو
105 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 متن 🤲 مناجات الزاهدین ( پارسایان ) 5️⃣1️⃣ پانزدهمین مناجات خمس عشر 💠 امام زین العابدین حضرت سجاد (عليه‌السلام) ☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️ ✅ إلَهِي أَسكَنتَنَا دَارا حَفَرَت لَنَا حُفَرَ مَكرِهَا خدايا، ما را در خانه‏اى ساكن نموده ‏اى كه گودالهاى فريبش را براى ما آماده ساخته ✅ و عَلَّقَتنَا بِأَيدِي المَنَايَا فِي حَبَائِلِ غَدرِهَا 🔶 و در شبكه‏ هاى خيانتش به دستهاى مرگ آويخته ✅ فإِلَيكَ نَلتَجِئُ مِن مَكَائِدِ خُدَعِهَا 🔶 از دامهاى فريبش به تو پناه مى ‏آوريم ✅ و بِكَ نَعتَصِمُ مِنَ الاغتِرَارِ بِزَخَارِفِ زِينَتِهَا 🔶 و چنگ مى ‏زنيم از مغرور شدن به زيورهاى آراسته ‏اش به عنايت تو ✅ فإِنَّهَا المُهلِكَةُ طُلابَهَا 🔶 كه اين دنيا خواهندگانش را هلاك مى‏ سازد ✅ المُتلِفَةُ حُلالَهَا 🔶 واردينش را نابود مى‏ كند ✅ المَحشُوَّةُ بِالآفَاتِ المَشحُونَةُ بِالنَّكَبَاتِ 🔶 آكنده به آفتهاست، انباشته از نكبتهاست ✅ إلَهِي فَزَهِّدنَا فِيهَا وَ سَلِّمنَا مِنهَا بِتَوفِيقِكَ وَ عِصمَتِكَ 🔶 خدايا ما را به دنيا بى ‏رغبت كن و به توفيق و عصمتت ما را از آن سلامت بدار ✅ و انزَع عَنَّا جَلابِيبَ مُخَالَفَتِكَ 🔶 و جامه‏ هاى مخالفت را از هستيمان بركن ✅ و تَوَلَّ أُمُورَنَا بِحُسنِ كِفَايَتِكَ 🔶 و با حسن‏ كفايتت امرو ما را سرپرستى فرما ✅ و أَوفِر مَزِيدَنَا مِن سَعَةِ رَحمَتِكَ 🔶 و فزونى سهم ما را از رحمت گسترده‏ات كامل گردان ✅ و أَجمِل صِلاتِنَا مِن فَيضِ مَوَاهِبِكَ 🔶 و از چشمه ‏سار مواهبت عطاى ما را نيكو گردان ✅ و أَغرِس فِي أَفئِدَتِنَا أَشجَارَ مَحَبَّتِكَ 🔶 و در سرزمين دلهاى ما درختان محبتت را بكار ✅ و أَتمِم لَنَا أَنوَارَ مَعرِفَتِكَ 🔶 و انوار معرفتت را بر ما كامل كن ✅ و أَذِقنَا حَلاوَةَ عَفوِكَ وَ لَذَّةَ مَغفِرَتِكَ 🔶 و شيرينى گذشت‏ و لذّت آمرزشت را به ما بچشان ✅ و أَقرِر أَعيُنَنَا يَومَ لِقَائِكَ بِرُؤيَتِكَ 🔶 و ديدگان ما را در جهان ديگر به ديدارت روشن فرما ✅ و أَخرِج حُبَّ الدُّنيَا مِن قُلُوبِنَا 🔶 و محبّت دنيا را از دل ما بيرون كن ✅ كمَا فَعَلتَ بِالصَّالِحِينَ مِن صَفوَتِكَ وَ الأَبرَارِ مِن خَاصَّتِكَ 🔶 آنگونه كه درباره نيكوكاران برگزيده ‏ات و خاصان نيكوكردارت انجام دادى ✅ برَحمَتِكَ‌يَا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ وَيَا أَكرَمَ الأَكرَمِينَ 🔶 به حق مهربانى ‏ات اى‏ مهربان‏ترين مهربانان و اى گرامى‏ ترين گراميان 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @MesbaholHuda
15مناجات‌الزاهدین۩الفتلاوی.mp3
1.79M
👌 فوق زیبا بسیار 💗دلنشین 💖 🤲🍃🌺 مناجات الزاهدین ( پارسایان )🌺🍃 🌹🍃5️⃣1️⃣ پانزدهمین مناجات خمس عشر 💠 امام زین العابدین حضرت سجاد (عليه‌السلام) 🎙 با نوای احمد الفتلاوی @MesbaholHuda 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 آیا قبر مار و مور و عقرب دارد⁉️ 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @MesbaholHuda
❌جمله ای مهم از : «من نمیگویم ولی فقیه معصوم است ولی ملتی که به امر خدا به امر ولی فقیه اعتماد می کنند خدا اجازه اشتباه به آن رهبر را نمیدهد و به نوعی به او معصومیت می بخشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ یک برادر عرب در هنگام صحبت در بیت چه زیبا سلام داد به آقا جانمان 💚 من که گریه م گرفت 😭 الهی من به فدایت آقا جانم . به قربان دستان پر مهر و عظمت و بزرگیت 💚
☑️ستاد کل نیروهای مسلح: اروپا مراقب اقداماتش باشد 🔹ستاد كل نيروهاى مسلح در واكنش به مصوبه پارلمان اروپا: اقدام اخیر پارلمان اروپا علاوه بر اینکه بدعتی در قواعد و مقررات بین‌المللی است امنیت، آرامش و صلح منطقه‌ای و جهانی را تحت تاثیر قرار خواهد داد که پارلمان اروپا بایستی مراقب عواقب آن باشد.
﷽ 🌱رهبر معظم انقلاب دیروز فرموند: 🔹یک حرف درست وقتی خارج می شود از ده طرف به آن حمله می کنند. 🔹اینجا قرآن می گوید "لا تخشو"،یعنی ملاحظه نکنید آنچه خداوند می پسندد را عمل کنید..
Shab26Ramazan1400[07].mp3
2.25M
⬆️⬆️⬆️ بند 2️⃣6️⃣ 📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🎤 حاج میثم مطیعی 🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀 🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ لَا یُنَالُ بِهِ عَهْدُکَ وَ لَا یُؤْمَنُ بِهِ غَضَبُکَ وَ لَا تَنْزِلُ مَعَهُ رَحْمَتُکَ وَ لَا تَدُومُ مَعَهُ نِعْمَتُکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹 ترجمه🔽 🌸بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که به جهت آن به عهد تو نمی‌توان رسید و از خشم و غضبت نمی‌توان در امان ماند، و با وجود آن رحمتت نازل نمی‌شود، و نعمتت به واسطه آن از تداوم باز می‌ایستد. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
. ✋ استغفار شبانه🤚
••🌸 بهم گفت: _دوست محسن که بهت گفتم خیلی به من کمک کرد،آقای موحد بود.هروقت بتونه با مادر و خواهراش میاد دیدن زینب. زینب خیلی دوستش داره.آقای موحد انصافا آدم خیلی خوبیه... دیروز از نگاه های مادرش به تو قضیه رو فهمیدم. بالبخند نگاهم کرد و به شوخی گفت: _خیلی دیوونه ای.پسر به این خوبی.باید از خدات هم باشه. چشمهام پر اشک شد.سرمو انداختم پایین.محیا ناراحت گفت: _میفهمم چه حالی داری..میگن خاک سرده ولی برای ما اینجوری نیست.. هرروزی که میگذره بیشتر دلم برای محسن تنگ میشه..وقتی به اینکه دیگه نمیبینمش فکر میکنم دلم میخواد بمیرم.. گاهی چشمهامو میبندم،دلم میخواد وقتی بازش میکنم ببینم که محسن اینجا نشسته و به من نگاه میکنه.ولی هربار میبینم که نیست و جای خالیش هست... اونایی که میگفتن بخاطر پول میره نمیفهمن که من حاضرم تمام اموال خودم و همه ی آدمهای روی زمین رو بدم تا فقط یکبار وقتی چشمهامو باز میکنم ببینم اینجا نشسته و جاش خالی نباشه.. محسن دوست نداشت تنها سوار تاکسی بشم.می گفت نمیخوام مرد نامحرم کنارت بشینه. الان تاکسی میبینم یاد محسن میفتم. غذا درست میکنم یادش میفتم. زینب پارک میبرم یادش میفتم. زینب شبیه باباشه،به زینب نگاه میکنم یادش میفتم. هرجای خونه رو نگاه میکنم یادش میفتم..لحظه ای نیست که یادش نباشم. با گریه حرف میزد.منم اشک میریختم. -زهرا،میدونم تو هم خیلی چیزها باعث میشه یاد امین بیفتی..ولی خودت گفتی کاری کنیم که خدا بیشتر دوست داره... من وظیفه ام اینه که مدام یاد محسن باشم تا همه بدونن از راهی که رفتم راضیم و راه درست اینه..ولی آدمها تو شرایط مشابه ممکنه وظیفه شون با هم فرق داشته باشه..تو قبلا تو زندگیت با امین و موقع شهادتش و تدفینش با رفتارت به همه نشان دادی راهت درسته و حق با توئه. الان هم با دوباره انتخاب کردن این راه با تأکید به همه میفهمونی این راه هم درسته و هم حق اینه... آقای موحد هم برای اینکه بتونه وظیفه‌اش رو انجام بده نیاز به همسر قوی و عاقل مثل تو داره.هیچکس بهتر از تو نمیتونه کمکش کنه... دوباره رفتم امامزاده... خیلی بیشتر از دفعه قبل گریه کردم و دعا و راز و نیاز کردم. بعد گفتم خدایا من هرکاری تو بگی انجام میدم. هرچی تو بخوای . من نمیدونم چکار کنم،نمیدونم تو میخوای من چکار کنم.یه جوری بهم بفهمون. یا یه کاری کن این بنده ات فراموشم کنه یا عشقش رو بهم بده،خیلی خیلی بیشتر از عشق امین.فقط خدایا زودتر تکلیف من و این بنده ات رو معلوم کن. چند هفته گذشت.... یه روز که مامان و بابا تو آشپزخونه باهم صحبت میکردن،شنیدم که بابا گفت: _وحید زخمی شده و بیمارستانه. حالش هم زیاد خوب نیست. مامان گفت: _این پسر کارش خطرناکه.اگه الان زهرا زنش بود،چی به سر زهرا میومد. بابا گفت: _زهرا خودش باید انتخاب کنه. دیگه نایستادم.رفتم تو اتاقم.... دلم شور میزد.راه میرفتم و با خودم حرف میزدم. حالا چکار کنم؟ چجوری بفهمم حالش چطوره؟ گوشیمو برداشتم که زنگ بزنم.گفتم اگه یکی دیگه جواب بده چی بگم؟بگم چکاره شم؟ گوشی رو کلافه انداختم رو تخت.راه میرفتم و ذکر میگفتم. نمیدونستم چکار کنم... سجاده مو پهن کردم و نماز خوندم و دعا کردم.آروم تر شدم ولی باز هم دلشوره داشتم.از بی خبری کلافه بودم. تو آینه نگاهم به خودم افتاد.از دیدن خودم تو اون حال تعجب کردم.... گفتم: چته زهرا؟!!! چرا اینجوری میکنی؟؟!!! مگه اون کیه توئه که نگرانشی؟؟!!!! نشستم روی تخت و با خودم خلوت کردم.... متوجه شدم که بهش علاقه مند شدم. فهمیدم کار از کار گذشته و دلم دیگه مال خودم نیست. مال خودم که نبود،مال امین بود ولی الان مال امین هم نیست. دقت کردم دیدم... ادامه دارد... •┈••✾•✨☘✨•✾••┈•
••🌸 دقت کردم دیدم مثل سابق امین رو دوست ندارم... کمتر شده؟! نه،کمتر نشده ولی الان حسم به وحید بیشتر از حسم به امین بود. خدا دعای دوم منو مستجاب کرده. بلند شدم و دوباره نماز خوندم.بالاخره از حرفهای محمد و بابا فهمیدم حالش خوبه و تو خونه استراحت میکنه.خیالم راحت شد. دومین سالگرد امین شد.... هر سال قبل عید مراسم سالگرد میگرفتیم.وحید هم بود.تو مراسم متوجه شدم که امین وقتی شهید شده از نیرو های وحید بوده. فکرهای مختلفی اومد تو سرم.... شاید امین ازش خواسته مراقب من باشه. شاید وحید میتونسته جلوی کشته شدن امین رو بگیره و نگرفته،بعد عذاب وجدان گرفته و اومده سراغ من که مثلا جبران کنه. وحید و خانواده اش برای عید دیدنی میخواستن بیان خونه ما... اصلا دلم نمیخواست باهاش رو به رو بشم ولی چاره ای هم نبود. قبل اومدن مهمان ها،بابا اومد تو اتاقم و گفت: _زهرا جان،هنوز هم وقت میخوای برای فکر کردن؟ الان ده ماهه که منتظر جواب تو هستیم.اگه باز هم زمان نیاز داری،باز هم صبر میکنیم. با خودم فکر کردم درسته که دوستش دارم ولی افکاری که تو سرم هست هم نمیتونم نادیده بگیرم.گفتم: _باز هم زمان نیاز دارم. بابا گفت باشه و رفت. تو دلم غوغا بود. نماز خوندم تا آروم بشم. از خدا خواستم کمکم کنه. مهمان ها رسیده بودن... اون شب نه علی بود،نه محمد.مادر وحید گفت کنارش بشینم. صحبت خاستگاری شد... اصلا به وحید نگاه نمیکردم.حالا که میدونستم احساساتم قویه نمیخواستم نگاهش کنم که مبادا نگاهم نگاه حرامی باشه. لحظات سختی بود برام.مدام از خدا کمک میخواستم.کاش میتونستم نماز بخونم. تازه فهمیدم چرا وحید اون شب تو ماشین قرآن گذاشته بود،حتما حالش مثل الان من بود. تو همین افکار بودم که متوجه شدم صدام میکنن.... جا خوردم.گفتم: _بله همه خندیدن...با تعجب نگاهشون میکردم. مادروحید گفت: _داشتیم صحبت میکردیم که پدرتون اجازه بدن با وحید صحبت کنی.آقای روشن گفتن هر چی زهرا بگه.بعد من از شما پرسیدم موافقی؟شما گفتی بله.خب به سلامتی بله رو گرفتیم. بعد خندید. از خجالت سرخ شدم.سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم.بابا گفت: _زهرا جان.حرفی هست که بخوای الان به آقاوحید بگی؟ با خودم گفتم الان وقت خوبیه... برو تکلیف خودتو معلوم کن.ولی الان حالم برای صحبت مساعد نیست.گفتم: _فعلا نه. پدر وحید که سردار نیروی انتظامی و رئیس یکی از کلانتری ها بود،گفت: _دخترم عجله نکن.تا هر وقت صلاح دیدی فکر کن.ما که این همه سال برای ازدواج وحید صبر کردیم،باز هم صبر میکنیم.گرچه دلمون میخواد شما زودتر افتخار بدید و عروس ما باشید ولی این وصلت با اطمینان باشه بهتره تا اینکه زودتر باشه. مادر وحید هم تأیید کرد و بعد یه کم صحبت دیگه،رفتن... بعد ایام عید وقت پرسیدن سؤالام بود. نمیخواستم بیشتر از این ذهنم مشغول باشه.ولی از حرفهای بابا و محمد فهمیدم وحید مأموریته و یک ماه دیگه برمیگرده. بعد از یک ماه از بابا اجازه گرفتم که با وحید قرار بذارم.بابا هم اجازه داد هم شماره اش رو بهم داد. تماس گرفتم.شماره مو نداشت.اولش منو نشناخت. -بله -آقای موحد؟ -خودم هستم.بفرمایید. -سلام -سلام،امرتون؟ ادامه دارد.... •┈••✾•✨💛✨•✾••┈•