eitaa logo
انّ الحسین‌مصباح‌الهدی 🚩🏴
2.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
12.1هزار ویدیو
100 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ 🔔 ضرورت کنترل زبان ✅ امام علی علیه السلام: سخن را تا نگفته‌اى اسير توست اما همين كه گفتى تو اسير او خواهى بود. زبانت را همچون طلا و نقره‌ات حفظ كن. اى بسا گفتن يك كلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب كرده يا بلا و مصيبتى را فراهم ساخته است. 📙 حکمت381 نهج‌البلاغه
هرکی پای مکتب تو نشست بال درآورد و پرواز کرد :" ایت الله خامنه ای حاج قاسم حام همت حاج متوسلیان و.... دلم میخواد بیام پای مکتبت رام بده...🥀 ♥️ ♥️
2_5271845259444234697.mp3
9.82M
روایت دردودل مردم در 🎼 با صدای محمد اصفهانی • شاعر: عبدالجبار کاکائی • موسیقی: شایان کریمی نژاد • به اهتمام: مهران اکرمی •میکس و مستر: حامد شمس • عکاس: پارسا کمالی • تهیه کننده: پیمان معصوم زاده ✿ کاری از منتظران منجی"عج"
شرح جامعه کبیره.mp3
18.53M
سخنرانی استاد شجاعی 🎤 با موضوع: یکم دی ماه 1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ بیماری خطرناک تفرد ⚠️ 🔴 بیماری که کشور را فلج خواهد کرد. ⬅️ لطفاً این بحث را جدی بگیرید. 💢 این بیماری در اکثر مردم وجود دارد ولی شدت آن فرق می‌کند. (مراقب خودمان باشیم) لطفاً ببینید و انتشار دهید ‼️
حیرونم گریونم_۲۰۲۲_۱۲_۲۳_۱۴_۴۷_۰۷_۰۷۲.mp3
6.63M
🏴 "حیرونم گریونم خدا میدونه سرگردونم سید رضا نریمانی ۱۲روز تا سالگرد شهادت سردار دلها
حاج قاسم التماس دعا😭
1_850975357.mp3
7.54M
🔥 عواقب رابطه با نامحرم 🔥 دانلودش شدیدا پیشنهاد میشه حتی اگه به آن دچار نشدید. لطفا انتشار بدین شاید کسی به وسیله شما این گناه رو ترک کنه👌
قابل توجه نیروهای انقلابی متدین ؛؛؛لطفاً بجای تبلیغ برای نمایش نگین شکسته که تحت حمایت انجمن حجتیه گرداننده می‌شود ،این نمایش را تبلیغ بفرمایید. 🌹 -اهل-کوفه-نیستیم-علی-تنها-بماند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌[♥️] - از شهید نواب پرسیدن : چرا آرام نمی‌نشینی؟! ببین آیت‌الله بروجردی ساکت است .. نواب گفت : آقای بروجردی سرهنگ است ؛ من سربازم . سرباز اگر کوتاهی کند سرهنگ مجبور میشود بیایید وسط! هر بار کھ امام‌خامنه‌ای دارن میان وسط ، یعنی ما سربازا کم گذاشتیم ..‼️✋️😔
••🌸 محمد گفت:چی نه؟ گفتم: _قبلنا نورانی تر بودی. دلتو خوش نکن،لامپ هات خراب شدن. محمد لبخند زد. -بادمجونی دیگه، اونم از نوع بم.. نوچ..آفت نداری. همه لبخند زدن. -مال مرغوبی نیستی داداش. (به مریم اشاره کردم)بیخ ریش صاحبت میمونی داداش. همه خندیدن... محمد هم که فضا رو مناسب دید شوخی میکرد. ساعت سه و نیم بود و لحظه به لحظه به رفتن محمد نزدیکتر میشد و قلب همه مون فشرده تر... دیگه نتونستم تحمل کنم.رفتم توی اتاقم تا نماز بخونم. بعد نماز میخواستم برم سجده که محمد گفت: _قبول باشه..برای منم دعا کن. اومد جلوم نشست.ازدیدن اشکهام جا خورد. ابروهاش رفت تو هم.سریع اشکهامو پاک کردم.گفت: _حواسم بهت بود...بزرگ شدی. نگاهش نمیکردم... اگه نگاهش میکردم اشکهام سرازیر میشد و محمد ناراحت میشد.ولی دلم میخواست این ساعت های آخر نگاهش کنم.گفت: _چرا به من نگاه نمیکنی؟ -آخه...اشکهام.. زیر چونه مو و گرفت و سرمو آورد بالا -به من نگاه کن.اشکهاتم اومد اشکالی نداره. نگاهش میکردم و اشکهام بی اختیار میریخت. -فکر کنم اونقدر بزرگ شدی که بتونم روت حساب کنم....حواست به مریم وضحی باشه.بیشتر ازقبل.مخصوصا مریم...بارداره. ازتعجب چشمهام گرد شد.گفتم: _زن باردارتو میذاری و میری؟ اون به تو نیاز داره نه من. -خوش گذرانی که نمیرم. از حرفم شرمنده شدم.چند ثانیه سکوت کرد.بلند شد و رفت سمت در... برگشتم سمتش.اونم برگشت و گفت: _ممنون.امروز باشوخی های تو خداحافظی بهتر از دفعات قبل بود. -محمد -جانم؟ با بغض گفتم:برمیگردی دیگه؟ -آره بابا.بادمجون بم آفت نداره. چراغهامم خاموش کردم،نور بالا نزنم تا حوریه ها اغفالم نکنن. بعد بلند خندید. اومد نزدیک.سرمو گذاشتم رو شونه ش و آروم گریه میکردم. مریم در زد... از بغل محمد رفتم کنار و اشکهامو پاک کردم.محمد گفت: _بفرمایید مریم درو بازکرد و گفت: _محمد،مامان کارت داره. -باشه.الان میام. به مریم نگاه کردم.... چقدر خودشو کنترل میکرد تا گریه نکنه. محمد کلا به گریه کردن همه حساس بود و به گریه های مریم حساس تر،اصلا طاقت دیدن اشکهاشو نداشت. مریم هم خیلی خوب محمد رو درک میکرد و پیش اون گریه نمیکرد.باهم رفتن بیرون. محمد برگشت سمت من و گفت: _یادت نره چی گفتم. گفتم:_باشه -راستی تا برنگشتم به کسی نگو مریم بارداره. -چشم -ولی خودت حواست بهش باشه ها.حالش زیاد خوب نیست.حتی خانواده ش هم نمیدونن. -چشم داداش.اصلا تا شما بیای میرم خونه ی شما میمونم، خوبه؟ لبخندی زد و رفت بیرون... دیگه پاهام تحمل ایستادن نداشتن.روی صندلی نشستم و به مریم فکر میکردم. ساعت نزدیک پنج بود... ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨☘✨•✾••┈• •┈••✾•✨☘✨•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌸 ساعت نزدیک پنج بود... هربار با ماشین دوستش میرفت.همه همینجا،تو خونه باهاش خداحافظی میکردیم و هیچ جا برای بدرقه ش نمیرفتیم. رفتم تو هال.همه باهاش خداحافظی کرده بودن و داشت با ضحی صحبت میکرد... هیچکس متوجه من نبود.ضحی گفت: _عمه تو نمیخوای بابامو بوس کنی؟ تازه همه متوجه شدن که من تا الان نبودم... لبخند زدم و قیافه مو یه جوری چندش آور کردم و گفتم: _ایش..نه عمه جون..آخه بابای تو هم بوس کردن داره؟ همه باتعجب نگاهم کردن.محمد خندید و گفت: _ولش کن بابا،عمه بدسلیقه س. ضحی اولش از حرفم ناراحت شد ولی وقتی دید باباش میخنده،خندید و گفت: _اصلا نمیخواد بابامو بوس کنی، فقط خودم میخوام بوسش کنم. بعد صورت محمد رو چند بار محکم بوسید... همه از حرف و حرکت ضحی خندیدن. بخاطر همین هم ضحی راحت تر از باباش جدا شد. همه روی ایوان ایستاده بودیم... همیشه آخرین نفری که با محمد خداحافظی میکرد مریم بود که تا جلوی در باهاش میرفت. محمد باهاش صحبت میکرد.همیشه برای بار آخر برمیگشت سمت همه و دست تکون میداد،ولی امروز برنگشت.آخرش اشکهاش صورتش رو خیس کرده بود. رفت بیرون و درو بست... ضحی بغل من بود.سریع رفتم تو خونه و با بچه ها مشغول بازی شدیم.ولی قلبم داشت می ایستاد. اون روز خیلی سخت گذشت... اما روزهای سخت تری در راه بود. روزهایی که هر روزش به اندازه ی چند ماه میگذشت.محمد بار سنگینی روی دوش من گذاشته بود. اون شب مریم و ضحی پیش ما موندن.تنها کسی که خوابش برد ضحی بود. اون شب با تمام دلتنگی ها و دلشوره ها و طولانی بودنش بالاخره تموم شد.صبح پدر مریم اومد دنبالشون و بردنشون خونه شون. با حانیه تماس گرفتم،جواب نداد.رفتم پیش مامانم.داشت نماز میخوند و گریه میکرد. گرچه دقیقا درکش نمیکردم ولی عمق نگرانیش رو میتونستم حدس بزنم.بابا هم خونه نمونده بود.به قول مامان بره سرکار بهتره براش. رفتم آشپزخونه.کلی کار مونده بود.مرتب کردن آشپزخونه تموم شد و غذا هم درست کردم.بابا هم اومد... دوباره با حانیه تماس گرفتم.دیگه داشتم قطع میکردم که با گریه گفت: _زهرا،امین رفت. گریه ش شدت گرفت و گوشی قطع شد... حالا که بابا خونه بود و مامان تنها نبود میتونستم برم پیش حانیه. مامان حانیه هم حال خوبی نداشت. آرامبخش خورده بود و خواب بود.حانیه روی تخت دراز کشیده بود و سرم به دستش بود. کاملا واضح بود چقدر حالش بده.شکسته شده بود.تا منو دید دوباره با صدای بلند گریه کرد.بغلش کردم.آرومتر که شد گفتم: _از امام حسین(ع)خواستی که برگرده؟ نگاهی تو چشمهام کرد و گفت: _کاش اونقدر خودخواه بودم که میتونستم... نتونست حرفشو ادامه بده.آروم تو گوشش قرآن میخوندم.چه سعادتی که قرآن رو حفظم. خیلی وقتها کمکم میکرد آروم بشم یا مثلا تو اتوبوس،مترو و خیابان و جاهای دیگه که نمیشد از رو قرآن خوند،من میتونستم از حفظ قرآن بخونم. آروم شد و خوابید. دو ساعتی بود که خوابیده بود.یه دفعه با جیغ از خواب پرید... سریع بغلش کردم.معلوم بود کابوس دیده.با صدای بلند امین رو صدا میکرد و گریه میکرد.خواهرش بهش آرامبخش داد.به هر زحمتی بود دوباره خوابید. مامانم تماس گرفت وگفت: _کجایی؟ -هنوز پیش حانیه هستم.کاری داری مامان جان؟ -مریم رفته خونه خودشون.امشب میتونی بری پیشش؟ -آره.حتما میرم. -زهرا -جانم مامان -خودت خوبی؟ -خوبم قربونت برم.نگران من نباش. رسیدم پیش مریم باهات تماس میگیرم. خداحافظ. -مراقب خودت باش.خداحافظ. امروز به تنها کسی که فکر نمیکردم خودم بودم.حانیه خواب بود.خداحافظی کردم و رفتم پیش مریم و ضحی.تابستان بود.بستنی خریدم. ضحی تا منو با بستنی دید پرید بغلم.محمد معمولا سه روز یکبار زنگ میزد.هربار زنگ میزد تا دو روز حال مریم خوب بود و تا دو روز ضحی بهونه میگرفت.دیگه از بار سوم که زنگ میزد صداشو ضبط میکردیم و ضحی روزی چندبار گوش میداد. دو ماه از رفتن محمد میگذشت.کلاس های دانشگاه هم شروع شده بود.من یا دانشگاه بودم،یا خونه خودمون یا خونه محمد.وقتم خیلی پر بود. حتی گاهی وقت کم میاوردم.دفتر بسیج و باشگاه هم دیگه نمیرفتم. یه روز ریحانه گفت: _کم پیدایی؟ اوضاعم رو که بهش گفتم،گفت:کمک نمیخوای؟ گفتم: آره.از حانیه بی خبرم.بهش سر بزن. دانشگاه نمیومد.خبری هم ازش نداشتم.گاهی تلفنی باهاش صحبت میکردم. روزها خیلی طولانی به نظر میومد.برای همه مون ماه ها گذشته بود انگار... محمد تو آخرین تماسش گفته بود دو هفته دیگه میاد.همه مون از خوشحالی گریه مون گرفته بود. ولی دو هفته هم خیلی طولانی بود... اما بالاخره روز موعود رسید ادامه دارد... کپے پارت هآے ࢪمان ممنو؏❌😊🖐🏾 •┈••✾•✨☘✨•✾••┈• •┈••✾•✨☘✨•✾••┈•
Shab11Ramazan1400[07].mp3
2.94M
⬆️⬆️⬆️ ⃣3⃣ 📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🎤 حاج میثم مطیعی 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ حَلَلْتُ بِهِ عَقْداً شَدَدْتَه أَوْ حَرَمْتُ بِهِ نَفْسِی خَیْراً وَعَدْتَنِی بِهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹 ترجمه🔽 🌸بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که به واسطه آن پیمانی را که محکم کرده بودی شکستم، یا خود را از خیری که وعده داده بودی محروم کردم. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺توصیه حاج قاسم درباره بدحجاب ها 🔹خاطره شنیدنی بشیر حسینی از اولین و آخرین مواجهه‌اش با شهید سلیمانی
🌿🌺﷽🌿🌺 گاهی آدم هنگام گرسنگی با یک نان مشکل را حل می‌کند. حالا با چهار تا «نون» میشود جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید. این "چهار نون" راهگشا : ■ نبین ■ نگو ■ نشنو ■ نپرس 🌿 اول: "نَبین" •عیب مردم را "نَبین" •مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را "نَبین" •کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام می دهی "نَبین" •گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل) 🌿 دوم : "نگو" •هرچه شنیدی "نَگو" •به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد کلمه ای "نگو" •سخنی که دلی بیازارد "نگو" •هر سخن ِراست را هرجا "نَگو" •هر خیری که در حق دیگران کردی، "نَگو" •راز را "نَگو" حتی به نزدیکترین افراد 🌿 سوم: "نَشنو" •هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، "نَشنو" •وقتی دو نفر آهسته سخن می گویند، سعی کن "نَشنوی" •غیبت را "نَشنو" •گاهی وانمود کن که نشنیدی. «اصل تغافل» (خود را به نشنیدن بزن) 🌿 چهارم : " نَپرس" •آنچه را که به تو مربوط نیست "نپرس" •آنچه که میدانی شخص از گفتنش شرم دارد "نپرس" •آنچه باعث آزار شخص می شود "نپرس" •آن پرسشی که در آن فایده ای نیست، "نپرس" •آنچه که موجب اختلاف و نزاع می شود "نپرس" 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 : 🌺یاد خدا ♥️ آرامبخش دلها🌺 https://eitaa.com/joinchat/273940644Cfda224e8eb 🥀🪴🥀🪴🥀🪴🥀🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون تعارف با خانواده‌ فرمانده‌ای که برای کمک به نیروهای زخمی‌اش در اغتشاشات به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کارشناس آمریکایی: بی خانمان ها را زیر هر پل و کنار هر خیابانی می بینیم که نشسته اند اما در همین حال ۳ میلیارد دلار به اوکراین می فرستیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☃️سلامی به قشنگی فردوس ❄️سلامی به بی‌انتهایی هستی ☃️سلامی بزیبایی بهار ❄️به گرمی تابستان ☃️وسفیدی و پاکی برف ❄️سلامی به محکمی پیوندقلبها ☃️سلامی که یادآورخوبی است ❄️سلام دوستان ☃️صبحتون بخیر و زیبـا ❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏠خوشبختی خانه ، در خدا پرستی است. ❤️ عزت خانه ، در دوستی است. 🏠 ثروت خانه ، در شادی است. ❤️ زیبایی خانه ، در پاکیزگی است. 🏠 پاکی خانه ، در تقوا است. ❤️ نیاز خانه ، در معنویات است. 🏠 استحکام خانه ، در تربیت است. ❤️گرمی خانه ، در محبت است. 🏠 صفای خانه ، درمحبت است. ❤️پیشرفت خانه ، در قناعت است. 🏠لذت خانه ، در سازگاری است. ❤️سعادت خانه ، در امنیت است. 🏠روشنایی خانه ، در آرامش است. ❤️رفاه خانه ، در حرمت و تفاهم است. 🏠ارزش خانه ، در اعتماد و اطمینان است. ❤️سلامتی خانه ، در نظافت و پاکیزگی است. 🏠صفت خانه ، در انصاف و گذشت است. ❤️شرافت خانه ، در لقمه حلال است. 🏠زینت خانه ، در ساده بودن است. ❤️آسایش خانه ، در انجام وظیفه است ❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آغاز می کنیم ❄️اولین شنبه دیماه از 🌸کتاب زندگیمان را ❄️با ذکر مقدس ❄️بسم الله الرحمن الرحیم❄️ 🌸و مُهر می زنیم ❄️به نام پر برکت صاحب لحظه ها 🌸امام زمان(عج) سلام اول هفتتون بخیرونیکی ❄️🍃