4_5985750552972102693.mp3
4.9M
♡••
🖤💚گلِنرگسڪجایۍ..💚🖤
1_5026209675989746417.mp3
10.74M
ببین چه روزی ازم سیاه
کردی فقط.🙂💔"
روش قفلی زدم🖇🤍
🌼🌿🌼
🌼حتما بخون ....
✍ جوانی می گوید: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جداشدیم.
شب به تخت خوابم رفتم.
به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...
روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم:
شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست...
پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام دادهام.
وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.
اشک از چشمانم سرازیر شد...
یک روز پدرتان از این دنیا می رود ...
قبل از این که او را
از دست دهید به او نزدیک شوید...
اگر هم از دنیا رفته
است یادش را گرامی دارید
و بر او رحمت و درود بفرستید.
🌼🌿🌼🌿🌼
رمان آنلاین
زن زندگی آزادی
قسمت سی و سوم:
دقایقی بعد درب کابین را زدند، سارینا و نازگل انگار با وجود اینهمه تلاطم دریا در خوابی عمیق بودند و الی که مانند سحر ،خواب به چشمانش نمی آمد ،با یک حرکت از جا برخواست ،شالی را که به نردبان تخت تکیه داده بود برداشت و روی سرش انداخت و همانطور که چشمکی به سحر میزد گفت: درست است قصد داریم به مهد آزادی سفر کنیم ،اما حفظ اصالت ایرانی بودن خودمان واجب تر است.
سحر لبخندی زد و برای دومین بار تقه ای به درب خورد و پشت سرش صدای مردی بلند شد: خانم ها کسی بیدار نیست؟
الی پله های نردبان فلزی را دوتا یکی پیمود و گفت: صب کن اومدم.
درب کابین باز شد و سینی بزرگی داخل آمد.
الی سینی را گرفت و تشکری کرد و با انگشتان پا درب کشویی کابین را بست و همانطور که سینی را روی میز کوچک وسط کابین میگذاشت گفت: اوه اوه ، چه خبره اینجا!! دخمل پاشین که انگاری خاله جولیا خیییلی سفارشتون کرده و سفرهٔ صبحانهٔ رنگ و وارنگی براتون تدارک دیدن و اشاره به سحر کرد که پایین بیاید.
سحر همانطور که مشغول پایین آمدن بود ، نگاهی به میز کوچک وسط کرد، سینی پلاستیکی سفید رنگ رویش اینقدر بزرگ بود که چیزی از میز کوچک پیدا نبود.
دخترا یکی یکی بیدار شدند، الی کنار سارینا و سحر کنار نازگل نشست
همه به سینی صبحانه ای خیره شدند که خیلی چیزها داخلش بود،از شیر و آب پرتقال و قهوه گرفته تا پنیر و کره و مربا و تخم مرغ و عسل...
انگار ابن چهار دختر پیش رو شاهزادگانی گمشده در دیار دیگر بودند..
سحر همانطور که لقمه ای از نان شیر مال پیش رویش جدا میکرد با خود گفت: یعنی واقعا جولیا کیه؟
چرا اینقدر به ما اهمیت می دهد؟! و این الطاف در پی اش چه خواسته ای نهفته است؟
بعد از صرف صبحانه، الی که دختری پر از انرژی بود رو به دخترا گفت: بچه ها من میرم رو عرشه قدم بزنم کسی هست با من بیا؟!
نازگل و سارینا که انگار تو عمرشون فقط کمبود خواب داشتند نه کم جانی گفتند و روی تخت دراز کشیدن..
اما سحر که ذهنش مملو از سوالات ریز و درشت بود و حس می کرد جواب تمام این سوالات را الی میداند،از جا بلند شد.
مانتویش را که تازه بود از لبه تخت برداشت وهماتطور می پوشید گفت: من میام، منم دلم گرفته...
الی بشکنی زد و گفت: ای جاااانم...سحر را عشقه...بریم گلم و با هم از کابین خارج شدند..
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از بچه های مشهد در حضور رهبر خاطره خندهدار تعریف میکنه😁
اونم به لهجه مشهدی 😀
چقدم باحال تعریف میکنه😂😂
🍂 عقبنشینی از خرمشهر
کامل جابر
🍂 در حال فرار به تعدادی سرباز برخوردم که آنها را هم سوار کردم. سربازها فکر می کردند من هم سربازم. برای همین، در طول راه به افسرها دشنام می دادند و آنان را لعنت میکردند. یکی شان گفت: «این سگ ها بودند که باعث درگیری ما شدند!». وقتی به کناره اروندرود رسیدیم، به آنان گفتم: «تمام راهها توسط نیروهای اسلامی بسته شده!» یکی از سربازها گفت: «پس باید از اروندرود بگذریم.» گفتم: «من شنا بلد نیستم.» یکیشان گفت: «ما کمکت می کنیم.» و لباس های مان را در آوردیم. ناگهان يك موشك به نفربر اصابت کرد و آن را سوزاند. شروع کردیم به شنا کردن، گلوله های دو طرف از بالای سرمان رد میشد. برزخ عجیبی بود؛ گلوله خمپاره ای در نزدیکی ما منفجر شد و یکی از سربازها را بلافاصله غرق کرد. بعد از يك ساعت، به آن سوی اروندرود رسیدیم. هیچ کس به فکر دیگری نبود. زخمیها به حال خود رها شده و کشته ها با سلاح خود در میان گل و لای افتاده بودند. عده ای سرباز در عقبه، در میان مهمات مشروب می خوردند. در منطقه النشوه، نفربرها و سربازان زیادی جمع شده بودند؛ چون در آنجا فقط يك راه عبور وجود داشت که همه می خواستند از آن عبور کنند. به هر حال، نفربر ما حرکت کرد. خود را خالی از حس و حیات احساس میکردم و آرزو می کردم کاش موجودی بی جان بودم تا از دست حکومت صدام در امان بمانم. به النشوه رسیدیم. عدهای سرباز در اطراف قرارگاه بودند. سرهنگ علی حنتوش به من گفت: «خدا را شکر که شما سالم هستید؛ چرا که ما نام شما را در لیست مفقودالاثرها نوشته ایم.»
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔺تیمسار سپهبدسید محمدولی قرنی اولین رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران بود.
او در سال ۱۳۰۹ وارد دانشکده افسری شد و پس از کودتای ۲۸ مرداد به ریاست رکن دوم ارتش شاهنشاهی رسید. در مهرماه سال ۱۳۳۶ موفق به اخذ درجه سرلشکری شد، ولی کمتر از یکسال بعد در تیرماه ۱۳۳۷ در پی کشف طرح کودتا علیه رژیم پادشاهی دستگیر و پس از محاکمه و سه سال زندان از ارتش اخراج گردید.
شهیدقرنی حدود دو دهه بعد در اوج انقلاب بار دیگر وارد کارزار شد و به اردوی امام خمینی پیوست و پس از انقلاب فرمانده ارتش شد ولی به سرعت جای خودش را به کسی دیگر داد.
💢 سپهبد شهید قرنی که بود و چگونه شهید شد؟
شهید قرنی شخصیتی بود که نه تنها در تثبیت موقعیت ارتش در نظام جمهوری اسلامی نقش کلیدی داشت بلکه با شهامت و ایستادگی در مقابل طرحهایی که در جهت فروپاشی ارتش مطرح میشد که در پشت این قضیه دست آمریکا بود به ارتش هویت داد و به همین خاطر خاری در چشم دشمنان شد و او را به شهادت رساندند.
▪️روز سوم اردیبهشت ۱۳۵۸، ساعت ۱۱ سرلشکر محمد ولی قرنی که در منزل شخصیاش (خیابان ولیعصر فعلی) به سر میبرد، به هنگام مراجعه به حیاط منزل، از بیرون ساختمان (احتمالاً از ساختمانهای روبهرو) مورد هدف قرار گرفت.
صدای فریاد قرنی که میگفت «سوختم»، «سوختم» همسرش را که داخل ساختمان بود، به حیاط کشاند و وی با پیکر غرقه در خون قرنی که میان حیاط افتاده بود، روبهرو شد.
ضارب شهید سرلشکر قرنی، یکی از اعضای گروهک محارب و منحرف فرقان به نام حمید نیکنام بود که دستگیر و اعدام شد.
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
💠 خاطره ای از امیر سپهبد شهيد سید محمدولی قرنی اولین رئیس ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران (●ولادت: ۱۲۹۲، تهران ☆ ○شهادت: ۳ اردیبهشت ۱۳۵۸، تهران ☆ ■مزار: حرم مطهر حضرت فاطمهى معصومه"سلاماللهعلیها")
✍️ ایشان به حضرت امام هم علاقه زیادی داشتند و هر وقت نام ایشان میآمد، از جا بلند میشدند و ادای احترام میکردند!
🌷 همیشه میگفتند:
✅《اگر امام جانام را هم بخواهند، تقدیم خواهم کرد.》
♦️ ایشان میگفتند:
🔆《گوش به فرمان امام باشید که حرف ایشان حجت است.
حرفهای ایشان خدایی است، و الا با هیچ استدلالی نمیشود پذیرفت که کسی با دست خالی در برابر یک رژیم تا بُن دندان مسلح بایستد
و آن را ساقط کند.
همهی کشورهای منطقه از ارتش شاه میترسیدند، ولی امام آن رژیم را به مدد الهی و با رهبری مردمی که به ایشان اعتقاد عمیق قلبی داشتند،
از ریشه کندند.》
(راوی: محسن شجاعی، راننده و محافظ شهيد قرنی)
#فاتحان
⭕️هنرآفرینی و پیشرفت جمهوری اسلامی در شرایط جنگ و محاصره
🔹مبادا اساتید و معلمینی که به وسیله معاشرت ها و مسافرت به جهان به اصطلاح متمدن، جوانان ما را که تازه از اسارت و استعمار رهیدهاند، تحقیر و سرزنش نمایند و خدای ناکرده از پیشرفت و استعداد خارجی ها بت بتراشند و روحیه پیروی و تقلید و گدا صفتی را در ضمیر جوانان تزریق نمایند. به جای اینکه گفته شود که دیگران کجا رفتند و ما کجا هستیم، به هویت انسانی خود توجه کنند و روح توانایی و راه و رسم استقلال را زنده نگه دارند. ما در شرایط جنگ و محاصره توانستهایم آن همه هنرآفرینی و اختراعات و پیشرفت ها داشته باشیم. ان شاء الله در شرایط بهتر زمینه کافی برای رشد استعداد و تحقیقات را در همه امور فراهم میسازیم. مبارزه علمی برای جوانان زنده کردن روح جستجو و کشف واقعیت ها و حقیقت هاست. و اما مبارزه عملی آنان در بهترین صحنه های زندگی و جهاد و شهادت شکل گرفته است.
📕صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۹۶
منبع: وبسایت روح الله (ره)
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 تویی که دار ی میخونی خودت را به مشکلات گره نزن به قدرت خدایت گره بزن. 💐🍃💐
🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹
🔺امام کاظم علیهالسلام:
💡غیبت قائم یک آزمون الهی است که
به وسیله آن بندگانش را میآزماید.
📕الغیبة شیخطوسی ج۱_ص ۱۶۶
🔹🌷🔹🌷🔹
🔶يكی از راههای نجات از گناه، گناهی که آدم به آن عادت کرده است، پناه بردن به #امام_زمان عجل الله است.
ايشان امام زنده ی زمانِ ما هستند امام حی ما هستند؛ آن بزگوار به انتظار نشسته اند تا كسی دستش را به سمتشان دراز كند تا ايشان او را هدايت كنند.
امامت ایشان اینجاست که شما از ایشان بخواهی و ایشان از شما دستگیری نماید.
بنده به آن بزرگوار پناه بردم، خیلی سریع نتیجه گرفتم.
شماهم به ایشان پناه ببرید به زودی نتیجه می دهد ان شاء الله
🔸آیت الله جاودان
🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹