🐕🌳 شغال کوچولو کجایی؟ 🌳🐕
یکی بود، یکی نبود. شغال کوچولویی بود که در یک جنگل زندگی می کرد. او هر روز به آبگیر می رفت، کمی آب می نوشید و از آبگیر ماهی می گرفت و می خورد.
یک روز عصر، وقتی شغال کوچولو به آبگیر رفت، فلامینگو را دید. شغال کوچولو بعضی وقت ها او را می دید و با هم سلام و علیک داشتند.
فلامینگو کمی عجول بود. ماهی ها را چند تا چند تا می گرفت و قورت می داد. آن روز هم وقتی شغال کوچولو او را دید، فلامینگو سه تا ماهی را یک جا قورت داده بود. داشت خفه می شد. چشمانش از حدقه بیرون زده بود و با صدای گرفته ای کمک می خواست.
شغال کوچولو گفت: «تو چرا این طوری غذا می خوری؟ چند بار به تو گفتم ماهی ها را یکی یکی بخور؟!»
بعد با عجله رفت و چوبی پیدا کرد. آن را توی دهان فلامینگو فرو کرد. چوب را آن قدر فشار داد تا ماهی ها پایین رفتند و راه گلوی فلامینگو باز شد.
فلامینگو نفس راحتی کشید و گفت: «وای ... داشتم می مردم!»
شغال گفت: «از بس که لقمه های بزرگ بر می داری! اینکه وضع غذا خوردن نیست.»
فلامینگو از شغال تشکر کرد و پرواز کرد و رفت. از آن روز فلامینگو و شغال با هم دوست شدند، آن ها هر روز به آب گیر می رفتند. مدتی با هم حرف می زدند و ماهی می خوردند. فلامینگو هم دیگر ماهی ها را یکی یکی می خورد.
یک روز شغال کوچولو به آب گیر نیامد. فردا و پس فردا هم پیدایش نشد. چهار روز گذشت و خبری از شغال کوچولو نشد. فلامینگو با خود گفت: «چی شده؟ چرا شغال کوچولو به آب گیر نمی آید؟ باید بروم و پیدایش کنم.»
بعد رفت و از این و آن نشانی لانه شغال کوچولو را پرسید. پرسان پرسان لانه اش را پیدا کرد. جلوی لانه رفت و شغال کوچولو را صدا زد. او بیرون آمد و از دیدن فلامینگو خوشحال شد.
فلامینگو پرسید: «شغال جان چطوری؟ چرا دیگر به آب گیر نمی آیی؟ دلم برایت تنگ شده.»
شغال کوچولو گفت: «نمی توانم بیایم. مادرم مریض است. از او مراقبت می کنم.»
فلامینگو داخل لانه شد. خانم شغاله گوشه ای دراز کشیده بود. ضعیف و لاغر بود.
فلامینگو مدتی آنجا ماند و بعد خداحافظی کرد و رفت. با خود گفت: «مادر شغال کوچولو که مریض است. خودش هم مجبور است پیش مادرش بماند و از او پرستاری کند. پس چطوری غذا پیدا می کنند؟»
فردای آن روز فلامینگو باز به لانه شغال کوچولو رفت. وقتی شغال کوچولو از لانه بیرون آمد، دید فلامینگو چند تا ماهی چاق و چله برای او و مادرش آورده است. شغال کوچولو از او تشکر کرد و گفت: راضی به زحمتت نبودم فلامینگو جان! نوک و بالت درد نکند.»
از آن روز به بعد، فلامینگو هر روز به لانه شغال کوچولو می رفت. برای او و مادرش ماهی می برد و مدتی آنجا می نشست.
بالاخره خانم شغاله حالش خوب شد و شغال کوچولو دوباره توانست به آب گیر برود. شغال کوچولو، فلامینگو را بهترین دوستش می داند. فلامینگو هم همین طور.
#داستان_کودکانه
╭┅───🌻🌱—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴿ کودکان فلسطینی ﴾
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸توو دستِ من مِداده
🌱توو دستِتوچوبوسنگ
🌸توو دستِ بابام کتاب
🌱توو دستِ بابات تفنگ
🌸🍃
🌸کولهیِ من پُر زِ نُقل
🌱کولهیِ تو پُر زِ سنگ
🌸شهرِ من آرام و خوش
🌱شهرِ تو مشغولِ جنگ
🌸🍃
🌸مدرسههایِ شما
🌱دور و برش چنتا هنگ
🌸موقعِ درس و کلاس
🌱کیوکیو ... بنگ و بنگ
🌸🍃
🌸کلاسمون آرومه
🌱میزاش تمیز و قشنگ
🌸رو نیمکتا میشینیم
🌱با نغمهیِ شادِ زنگ
🌸🍃
🌸خونهیِ ما گرم و نرم
🌱اتاقتون سرد و تنگ
🌸همشبه گوش میرسه
🌱صدایِ توپ و تفنگ
🌸🍃
🌸پاک میشه زودشهرتون
🌱از سگ و گرگ و پلنگ
🌸رها میشه فلسطین
🌱از این هیاهویِ جنگ
🌸🌼🍃🌼🌸
╭┅───🌻🌱—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌻🌱—————┅╯
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینهم یک بازی که وقتی تنهایی وهمبازی نداری و خواهر وبرادر هم مشغول کارهاشون هستند شما کوچولوی خوشگلم هم مشغول یک کار خوب باشید
چطوره _ خوبه
#بازی
#دقت_تمرکز
#هماهنگی_چشم_دست
✔️ مناسب ۴ سال به بالا
╭┅───🌻🌱—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌻🌱—————┅╯
سلام صبحتون بخیر👋🏻
خوبید دوستان گلم
ان شاءالله که همگی خوب باشید
╭┅───🌻🌱—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎ترتیل سوره ی مبارکه ی قدر🌱
💎باهم بخونیم و تکرار کنیم🌱
#سوره_قدر
╭┅───🌻🌱—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌻🌱—————┅╯
میوه خوشمزه منم
یه تاج دارم روی سرم،
مثل صدف توی دلم
هزار تا مروارید دارم،
با مزه ای ترش و شیرین،
نمونه هستم رو زمین،
منم میوه سرما ،
قرمز و سرخ و زیبا
****
کاسه پر از اناره
انار دونه دونه
منتظر بابامم
تا برسه به خونه
وای دهنم آب افتاد
کاش بابا زودتر بیاد
دلم انار و بابا
هر دو رو با هم می خواد
شاعر : شاهد شفيعي
╭┅───🌻🌱—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌻🌱—————┅╯