eitaa logo
میوه دل من
13.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
#کاردستی با ساده ترين وسايل دور ريز يه ماشين بامزه درست کنيد. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙181🔜
💭 #چی_چی_بازی 🤔 🔹 بازی #جابه_جایی_درب_ها همانطور که در تصویر پیداست، در این بازی باید درب های بطری به کمک دو عدد چوب ( چوب بستنی یا سیخ های چوبی کباب یا مداد و...) از تشت آب برداشته شوند و به داخل تشت دیگری منتقل شوند. 👈 مناسب برای دو الی چهار ساله ها روش های دیگر را هم امتحان کنید: انتقال درب ها را با یک چوب هم می توانید انجام دهید. 👈 (مناسب برای چهار الی پنج ساله ها) ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙182🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مسابقه رسانه
# مسابقه نقاشی # موضوع جمع صمیمی خانواده # از کاربر علی دهقان ۴ ساله از شیراز
هدایت شده از مسابقه رسانه
# مسابقه نقاشی # موضوع جمع صمیمی خانواده # از کاربر نیایش صفری ۵ ساله از تبریز
هدایت شده از مسابقه رسانه
# مسابقه نقاشی # موضوع جمع صمیمی خانواده # از کاربر امین محمدی نیکو ۵ ساله از قم
هدایت شده از مسابقه رسانه
# مسابقه نقاشی # موضوع جمع صمیمی خانواده # از کاربرحنانه فلاح نژاد ۵ ساله از شهردولت آباد اصفهان
هدایت شده از مسابقه رسانه
# مسابقه نقاشی # موضوع جمع صمیمی خانواده # از کاربر فرزانه رضا زاده ۴ ساله از کاشان
کاربر محمد حسن برکم ۴.۵ ساله از تهران
کاربر سما سلگی چهار ساله از البرز
کاربر ثنا سلگی از البرز چهارساله
داستان: قهر خورشید خانم خورشید خانم تازه از خواب بیدار شده بود. موهای طلایی رنگ و پرنورش را شانه زد و به زمین نگاه کرد. بچه ها دستهایشان رابه هم گره کرده بودند و میچرخیدند. گلها و درختان سرسبز، شبنم روی برگهایشان را نوازش میکردند. پروانه ها خنده کنان دور گلها پرواز میکردند و بالاخره همه و همه شاد و خوشحال بودند. خورشید خانم با نوک انگشتش پشت گنجشک کوچکی را قلقلک داد. اما گنجشک عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت: وای ...چقدر امروز هوا گرم شده، فکرکنم بهتره بروم جایی که خورشید به هم نتابد. بعد هم پرواز کرد و در سایه درختی نشست. خورشید خانم خیلی دلش گرفت. او دلش میخواست مثل همه موجودات، شاد و دوست داشتنی باشد وهمه او را دوست داشته باشند. خورشید خانم با دلخوری انگشتش را روی سر قورباغه ای که کنار برکه نشسته بود کشید و گفت: سلام دوست من. قورباغه جستی در برکه زد و بعد از چند دقیقه سرش را بالا آورد و گفت: آخی ...چقدر خنک شدم. خیلی گرمم شده بود. اشک در چشمهای خورشید خانم پیچید. با خودش گفت: مثل اینکه هیچ کس من را دوست ندارد. باهر کسی که میخواهم بازی کنم خودش را از من دور میکند. کسی از بودن من خوشحال نیست. آن شب خورشید خانم گریه کنان پشت کوهها رفت و تصیم گرفت دیگر هیچ وقت از خانه اش بیرون نیاید. آن شب حیوانها هر چقدر خوابیدند، صبح نشد. با اینکه ساعتها بود که از خوابشان میگذشت اما هنوز هم شب بود وهوا روشن نمیشد. حیوانها در تاریکی شب دنبال غذا رفتند اما چیزی برای شکار پیدا نکردند. بچه ها دیگر نتوانستند در دل شب دور هم جمع شوند و بازی کنند. گلهای رنگارنگ و قشنگ که هر روز با سپیده صبح گلبرگهایشان را باز میکردند دیگر نتوانستند گلبرگها یشان را باز کنند. خانم گنجشکه نمیتوانست در آن تاریکی غذایی برای بچه هایش پیدا کند و جوجه هایش گرسنه مانده بودند. بالاخره بعد از چند روز عقاب بزرگ روی شاخه درخت بلوط نشست و گفت: همه گوش کنید. به نظر من خورشید خانم با همه ما قهر کرده او تصمیم گرفته دیگر از خانه اش بیرون نیاد. همه با تعجب به عقاب نگاه کردند و گفتند: خواهش میکنیم پیش خورشید خانم برو و ازش بخواه که یک بار دیگر برگرده. اگر او از خانه اش بیرون نیايد همه ما میمیریم. عقاب به طرف کوههای بلند و دوردست پرواز کرد. چند روز در راه بود تا اینکه به پشت کوهها که خانه خورشید خانم بود، رسید. خورشید خانم را دید که غمگین و ناراحت نشسته بود. عقاب فریاد زد: آهای ...خورشید خانم! نمیخواهی از خانه ات بیرون بیایی؟ خورشید خانم با صدای غمگینی گفت: نه ...وقتی هیچ کس از بودن من خوشحال نمیشود برای چی برگردم. عقاب روی قله کوه نشست و گفت: وقتی تو نباشی هیچ کسی نمیتواند زندگی کند. همه از گرسنگی و تاریکی میمیرند. برگرد پیش ما تا یک بار دیگر شادی و زندگی شیرین را برای همه بیاوری. خورشید خانم گفت: یعنی الان که من نیستم شما دیگر شاد نیستید؟ شما از نبودن من ناراحتید؟ عقاب بالهایش را به هم زد و گفت: خب معلومه که همه ناراحتند. ما برای برگشتن تو لحظه شماری میکنیم. خورشید خانم لبخندی زد و آهسته از پشت کوه سرک کشید. آقا عقاب راست میگفت، چقدر دنیا عوض شده بود. هیچ کس و هیچ چیز سرجای خودش نبود. حالا دیگر خورشید خانم مطمئن بود که همه دوستش دارند و به او حتیاج دارند. آرام آرام از پشت کوه بیرون آمد و خودش را به وسط آسمان رساند. همه جا روشن و نورانی شد. حیوانها از خوشحالی شروع به جست وخیز کردند، گلها باز شدند. درختها شاخه هایشان را بالا گرفتند. بچه ها با صدای بلند فریاد کشیدند: خورشید خانم دوست داریم. # داستان # قهر_ خورشیدخانم ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙183🔜
📚 کتابخانه قشنگم و تمیزم پر از چراغ و میزم کتاب دارم فراوان برای هر کتابخوان چند تا کتابدار دارم اعضای بسیار دارم کتاب ها دسته دسته در قفسه نشسته کتاب دانه دانه بزرگ و کودکانه چیده شده مرتب از هنر و از ادب کتاب مهربانند رفیق کودکانند کتاب ها را باز کنید با آنها پرواز کنید  # شعر ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙184🔜
🚗🚕🚙 ماشین بازی با کارتن خالی یه سرگرمی دلچسب و جذاب برای بچه ها ایجاد کنید.😊 ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙185🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاربر محمد حسین رضایی ۵ ساله از رباط کریم
کاربر فاطمه فداکار ۵ ساله از داراب فارس
کاربرریحانه رحیمی 4ساله از تهران
کاربر خدیجه ساعدی ۴/۵ ساله از میانه
کاربر پرنیا رحیمی ۶ ساله از تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ویژه ی ایام فاطمیه ،قسمت اول به نقل از کانال کودک ما ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙187🔜
کاربر زینب اسماعیلی ۳ ساله از تهران