eitaa logo
میوه دل من
11.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میوه دل من
•┈┈┈••✾ 🌙 ﷽ 🌙 ✾••┈┈┈• 💗نگران عبادت خود نباشید! اجازه بدهید گوش فرزندتان و شما، صدای دعا را بشنود
•┈┈┈••✾ 🌙 ﷽ 🌙 ✾••┈┈┈• 💗برنامه‌های عزاداری با ساعت‌های كوتا‌ه‌تر و فضایی آرام‌تر برای كودكان مناسب‌تر است. در صورتی كه موردی باعث ترس كودك‌ شد یا خواسته‌ای از والدین داشت، باید حتما او را در آغوش بگیریم و احساس او را در اولویت قرار دهیم تا خاطره تلخی از این شب‌ها در ذهنش باقی نماند و همواره از این ایام به خوبی و زیبایی یاد كند. لازم است والدین از گفتن جملات منفی به كودك «نظیر: نگذاشتی اصلا ما عزاداری كنیم!» به‌ویژه در شب‌های قدر شدیدا خودداری كنند، اما از او بخواهند كه امشب كمی با صدای آرام‌تر بازی كند و در آخر از او تشكر كنند و او را ببوسند و از كودك بخواهند برای خودش و دیگران دعا كند و با خداوند صحبت كند چون خداوند عاشق كودكان است.   بزرگ‌ترین رسالت والدین در شب‌های قدر این است كه حس عشق به خداوند را به فرزندانشان منتقل كنند و این امر جز با صبر و مهربانی ممكن نخواهد شد. منبع: باشگاه خبرنگاران جوان   ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ •┈┈┈••✾ 🌙 🌙 ✾••┈┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━┄ نی‌نی مخترع😍😘 این مدل بازی هم نی‌نی عسلی خودش اختراع کرده😍☺️ گاهی می‌ره کنار رادیاتور خونه روبروش دراز می‌کشه😊 پاهاشو بالا به سمت رادیاتور می‌گیره🙃 و هی آروم میزنه صدا میده😎☺️ چون پاهاش به سمت دیوار بالاست و خودش دراز کشیده هست حس خوبی بهش میده😘 ماشاالله نی نییییییی👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ تاتی بازی نی‌نی عسلی😍 تمرینی برای راه رفتن👌 و ی سرگرمی خوب واسه آجی ناز ناز😍 هم نی‌نی آروم آروم میره تا راه بیفته و هم آجی مواظبشه 😍 چه خوب👌 از اونجایی که حرکتی هست برای جلوگیری از لجبازی بچه‌ها مفید هست✅😊 بچه ای که لجبازی نکنه، اشتها به غذا هم بیشتر پیدا می‌کنه🤗👌 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ می‌توانی بباری؟ سارا سرش را روی بالش گذاشت. مادر او را نوازش کرد و گفت: -امشب می‌خواهم یک داستان واقعی برایت بگویم. سارا لبخند زد و چشم‌هایش را بست. -وای! چقدر خوب! داستان مزرعه بابابزرگ را برایم بگویید. مادر، پیشانی او را بوسید و گفت: -چشم! خودم هم خاطرات دوران کودکی‌ام را دوست دارم. کاش الان هم مزرعه بابابزرگ بود. شاید می‌توانستم کاری کنم تا از بی‌آبی خشک نشود. سارا چشمانش را باز کرد و گفت: -یعنی مزرعه خشک شد؟ مادر گفت: -بله، چون باران نمی‌بارید، آبی برای مزرعه نداشتیم. من کوچک بودم، درست هم‌سن تو. هنوز به مدرسه نمی‌رفتم. روزها در مزرعه می‌نشستم و به آسمان نگاه می‌کردم. با ابرها صحبت می‌کردم و از آن‌ها خواهش می‌کردم که ببارند. اما همان چند ابر کوچک که در آسمان بودند هم راه خود می‌گرفتند و می‌رفتند. مادر، داستانش را تعریف می‌کرد و سارا با چشم‌های بسته گوش می‌داد. نیمه‌های شب به یاد داستان مزرعه افتاد. با خودش گفت: -خودم باید با ابر کوچولو حرف بزنم تا به مزرعه برود و ببارد. از جا بلند شد و کنار پنجره رفت. به آسمان نگاه کرد. چند تکه ابر کوچک را دید که در حال چرت زدن بودند. پنجره را باز کرد و از آن بالا رفت. دوباره با دقت نگاه کرد. یکی از ابرها با فاصله بیشتری از دیگر ابرها برای خودش در آسمان چرخ می‌زد. سارا دستش را به طرف او دراز کرد و گفت: -آهای! ابر کوچولو! اینجا را نگاه کن. ابر کوچولو کمی پایین آمد و گفت: -با من هستی؟ -بله! با شما هستم. یک خواهشی از شما دارم. ابر کوچولو به دور و برش نگاه کرد و گفت: -من چه کار می‌توانم بکنم؟ سارا لبخند زد و گفت: -می‌شود همراه من به مزرعه بابا بزرگ بیایی و آنجا بباری. آخر مزرعه خشک شده. آنجا خیلی دور است. ابر کوچولو گفت: -اگر وسط راه هوا خیلی گرم شود، ممکن است آب شوم. سارا گفت: -پس باید طوری تو را ببرم که گرما به تو نخورد. کمی فکر کرد و گفت: -فهمیدم! وقتی هوا خیلی گرم و آفتابی است، مادرم چتر بر می‌دارد تا آفتاب ما را اذیت نکند. کمی صبر کن تا چتر مادرم را بیاورم. سارا از پنجره پایین پرید. در کمد را باز کرد و چتر را برداشت. نگاهی به عکس مادرش که در مزرعه گندم، انداخته بود، کرد و خندید. با خودش گفت: "مزرعه دوباره سبز می‌شود." کفش‌هایش را برداشت و از پنجره بیرون‌ پرید. ابر کوچولو را صدا کرد. -ابر کوچولو! زود باش بیا، تا مزرعه تو را سالم می‌رسانم. ابر کوچولو خندید و زود آمد و زیر چتر رفت. سارا گفت: -آماده‌ای؟ برویم؟ ابر کوچولو گفت: -بله، برویم. اینجا حوصله‌ام سر رفته‌بود. همه ابرها فقط چرت می‌زنند. دوست دارم جایی باشم که به درد بخورم. سارا گفت: -وای! یعنی مزرعه دوباره سبز می‌شود؟! حتما مادرم خیلی خوشحال می‌شود. آن‌ها رفتند و رفتند و رفتند تا به مزرعه رسیدند. هوا روشن شده بود. خورشید خانم همه جا را گرم کرده بود. ابر کوچولو از زیر چتر بیرون پرید و به آسمان رفت. تکانی به خود داد و غرشی کرد. به این طرف و آن طرف مزرعه رفت. بارید و بارید. سارا سرش را از زیر چتر بیرون آورد و گفت: -آفرین ابر کوچولو...... آفرین...... خیلی خوبه... چتر را کنار انداخت و شروع به دویدن و چرخیدن کرد. موها و لباسش خیس خیس شد. می‌خندید و می‌دوید. یک دفعه نگاهش به زمین افتاد. دانه‌های گندم سبز شده و از زمین بیرون آمدند. فریادی کشید و دستش را روی دهانش گذاشت. -وای! ابر کوچولو تو چه کار کردی؟! باورم نمی‌شود. تمام مزرعه سبز سبز شده‌بود. ابر کوچولو که خسته شده‌بود یک گوشه‌ای از آسمان ایستاد و گفت: -خوشحالم که تو خوشحال شدی. امروز به من هم خیلی خوش گذشت.‌ من همین جا می‌مانم. باید مرتب ببارم تا دیگر مزرعه خشک نشود. سارا فریاد می‌زد. -آفرین ابر کوچولو..... آفرین..... که صدای مادر در گوشش پیچید. -سارا بیدار شو. صبح شده. بیدار شو... ❁فرجام پور ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ امام صادق علیه السّلام فرمودند: قَلبُ شَهرِ رَمَضانَ لَيلَةُ القَدرِ ؛ قلب ماه رمضان، شب قدر است. بحار الأنوار، ج 58، ص 376 ╭┅───—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───—————┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بازی امروز جایگذاری و الگویابی و دسته بندی اشکال هندسی 😍 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
سلام اینم کاربرگ امروز ما اول ب پسرم گفتم سر بطری ها رو جلو میوه جایگذاری کنه بعدم بهم وصل کنه 😍 @MiveiyeDel_man