━━━━━━━━﷽◯✦━━━
بازی با حبوبات🔅
یک کاسه کوچک با حبوبات مختلف 🥣 رو همراه یک بطری کوچک آب معدنی خالی رو به کودکتون بدین و بهش بگین حبوبات رو بندازه داخل بطری😍 البته این کار برای بچه های کوچیک سخته و نیاز به تمرکز زیادی داره🤓 برای همین باعث تقویت ماهیچههای کوچیک دست و ایجاد هماهنگی بین چشم و دست میشه.
بعد از اینکه تمام حبوبات رو داخل بطری انداخت، بطری رو روی یک سینی بزرگ خالی کنین
با حرکت دادن بطری میتونید صداهای مختلفی ایجاد کنید. بعد، کودک رو تشویق کنین که حبوبات رو دستهبندی کنه🔠
برای این دستهبندی، توجه کودک را به رنگ و شکل مختلف حبوبات، جلب و نام آنها را تکرار کنین🗣
❇️بازی انداختن حبوبات داخل بطری، برای کودکان دو تا سه ساله و بازی با حبوبات و دستهبندی آنها، برای کودکان دو تا چهار ساله مناسب است.
#تولد_تا_هفت_سالگی
#بازی_سازی
#مادر_خلاق
#بازی_و_تحرک
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━━◯◯◯◯━━━━━━
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
من دیگه خجالت نمیکشم😌😊
احسان کوچولو بعضی روزها با مامانش می رفت پارک🌳 اما وقتی می رسیدن اونجا از کنار مامانش تکون نمی خورد و نمی رفت با بچه ها بازی کنه.😞 هر چه قدر هم که مامانش بهش می گفت پسرم برو با بچه ها بازی بکن فایده ای نداشت.
احسان کوچولو روی یکی از دست هاش یه لک قهوه ای بزرگ بود، ✋اون همیشه فکر می کرد که اگه بقیه بچه ها دستش رو ببینن مسخره اش می کنن بخاطر همین همیشه خجالت می کشید و دوست نداشت که با هم سن و سال های خودش بازی کنه.😓
یه روز احسان به مامانش گفت: من دیگه پارک نمیام. 😕مامان احسان گفت: چرا پسرم؟ احسان گفت: من خجالت می کشم با بچه ها بازی کنم آخه اگه برم پیششون اون ها من رو بخاطر لکی که روی دستم هست مسخره می کنن. 😥
مامان احسان گفت: تو از کجا میدونی که بچه ها مسخره ات می کنن؟ مگه تا حالا رفتی با بچه ها بازی کنی؟ احسان جواب داد: نه.🤔
مامان احسان کوچولو اون رو بغل کرد و گفت: حالا فردا که رفتیم پارک با هم می ریم پیش بچه ها تا ببینی اون ها تو رو مسخره نمی کنن ودوست دارن که باهات بازی کنن.😉
روز بعد وقتی احسان و مامانش رسیدن به پارک باهم رفتن پیش بچه ها.👩👦👦
مامان احسان به بچه هایی که داشتن با هم بازی می کردن سلام کرد وگفت: بچه ها این آقا احسان پسر من و اومده که با شما بازی کنه.⚽️
یکی ازبچه ها که از بقیه بزرگ تر بود جلو اومد و رو به احسان کوچولو گفت: سلام اسم من نیماست، هر روز تو رو می دیدم که با مامانت میای پارک اما هیچ وقت ندیدم که بیای با ما بازی کنی حالا اگه دوست داری بیا تا با بقیه بچه ها آشنا بشی.😍 احسان کوچولو به مامانش نگاهی کرد و رفت. بعد از مدتی مامان احسان رفت دنبالش تا با هم برگردن خونه. 🏠
وقتی احسان کوچولو مامانش رو دید با خوشحالی دوید 🏃♂سمت مامانش و گفت: مامان من با بچه ها بازی کردم و خیلی خوش گذشت تازه هیچ کس هم من رو مسخره نکرد. 😍😃
مامان احسان لبخندی زد وگفت: دیدی پسرم تو هم می تونی با بچه ها بازی کنی و هیچ کس مسخره ات نمیکنه. 🌺همه بچه ها با هم فرق هایی دارن اما این باعث نمیشه که نتونن با هم باشن و با هم دیگه بازی کنن.از اون روز به بعد احسان کوچولو دوست های تازه ای پیدا کرده بود که در کنار اون ها بهش خوش می گذشت و در کنار هم خوشحال بودن.👏
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان
╔═✿❀🌸❀✿═══════╗
🆔 @MiveiyeDel_man
╚══════✿❀🌸❀✿══╝
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
🌸ـــــــ🍂🌼꧁﷽꧂🌼🍂ــــــ🌸
امام خمینی (ره) و کودکان 2⃣1⃣
سیره رفتاری امام خمینی
۱- روی دوش امام
در همین زمینه مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین سیداحمدخمینی نقل میکردند:
«بارها شده بود که من وارد اتاق میشدم، امام مرا نمیدیدند. می دیدم که امام به زانو روی زمین نشسته و پسرم علی روی دوششان سوار است و با امام دارند بازی میکنند.
خیلی دلم میخواست از آن صحنهها و لحظهها فیلم یا عکس بگیرم؛ اما میدانستم که امام نمیگذارند. صمیمیت و صداقت امام با بچه ها و مادرم... خیلی عجیب بود».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میریان، پدر مهربان، ص۵۳.
🔰ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#امام_خمینی_و_کودکان
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
@MiveiyeDel_man
┄┅┅┅┄❅💗❅┄┅┅┅┄
━━━━━━━━﷽◯✦━━━
مُهر سبزیجات (گروه سنی ۳ تا ۶ سال)
تجربه ای جالب برای برای کودک دلبندتون☺️
فقط کافیه کمی رنگ خوراکی درست کنین و تو کاسههای کوچیک بریزین 🎨
میتونین از آب لبو، زعفران، آب انار و... استفاده کنین
🥦بعدش سبزیجات مختلف رو از وسط ببُرید و کودکتون رو تشویق کنین که سبزیجات را داخل رنگ بزنه و اثرش رو روی مقوا امتحان کنه😍
🍋🥕سبزیجات مختلف، به خاطر نوع بافتشون، شکلهای مختلف و جالبی ایجاد میکنن. برخی از سبزیجاتی که برای ساختن مهر میتونین استفاده کنین، عبارتند از: لیمو، سیبزمینی، پیاز، هویج، کاهو یا کلم.
❇️برای کم کردن ریخت و پاش و کثیف نشدن فرشاتون میتونین از یه سفره بزرگ استفاده کنین
حواسمون باشه که بعد از بازی مجدد سبزیجات رو بشوریم و از اونها در غذا استفاده کنیم که اسراف نشه😊
#تولد_تا_هفت_سالگی
#بازی_سازی
#مادر_خلاق
#بازی_و_تحرک
#میوه_ی_دل_من
╭┅🍂—🍂—🍂—🍂┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅🍂—🍂—🍂—🍂┅╯
━━━━━━◯◯◯◯━━━━━━
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
🐿🐿🐿🐿🐿🐿🐿🐿🐿🐿🐿
🐾سنجاب کوچولو و نی نی سنجاب🐾
چند روز پیش، نی نی سنجاب به دنیا اومد و سنجاب کوچولو حالا دیگه یه داداش داشت😍 نینی سنجابِ قصه ما خیلی ریزهمیزه و بانمک بود☺️ سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوش خیلی خوشحال شده بود😃 می خواست بغلش کنه و باهاش بازی کنه ولی مامان سنجابه اجازه نمیداد و میگفت نی نی هنوز خیلی کوچولوإ🤱باید صبر کنی تا بزرگ بشه و بتونه باهات بازی کنه💁♀
سنجاب کوچولو دلش می خواست با مامان بازی کنه اما مامان هم نمی تونست با سنجاب کوچولو بازی کنه چون همش نی نی روبغل کرده بود😕
سنجاب کوچولو رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد🎣 اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد😤
بابا سنجابه از سرکار اومد خونه🐿
سنجاب کوچولو بدوبدو پرید تو بغل باباش👨👦 اما بابا خسته بود و حوصله نداشت با سنجاب کوچولو بازی کنه🙂 ولی وقتی نشست و نی نی سنجابه رو دید فوری بغلش کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با نی نی سنجابه😞
سنجاب کوچولو ناراحت شد😔 رفت توی اتاقش و روی تختخوابش خوابید و پتو را روی سرش کشید🛌
موقع شام شد🍚
مامان سنجابه صدا زد: سنجاب کوچولو غذا آماده است بیا شام بخوریم🥗
ولی سنجاب کوچولو ناراحت بود و جوابی نداد😳
باباش صداش زد “سنجاب بابا” بیا فندق پلو داریم. اما سنجاب کوچولو بازم جواب نداد🤔
🐿مامان و بابا اومدن پیش سنجاب کوچولو و دیدن سنجاب کوچولو ناراحته. باباش سرفه کرد😯 اوهوم …اوهوم … ولی سنجاب کوچولو تکون نخورد و به باباش نگاه نکرد😓
مامانش صداش زد عزیزکم سنجابکم😍
لبای سنجاب کوچولو گریهای شد 😢 و چشماش پر آب شد و گفت😭: شما منو دوست ندارین .فقط نی نی رو دوست دارین😭😭
🐿 مامان سنجابه گفت: نه عزیزکم😘 ما هردوی شما رو به یه اندازه دوس داریم ولی نی نی سنجاب چون خیلی کوچولوإ 👶 و نمیتونه خودش کاراشو انجام بده، باید همش مراقبش باشیم و کمکش کنیم تا بتونه زودتر بزرگ بشه👶👦🧑
بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو رو گرفتن و از روی تختخوابش بلندش کردن و حسابی تابش دادن😅😅
سنجاب کوچولو خندشش گرفت😄. مامان و بابا سنجابه، بازهم سنجاب کوچولو را توی هوا تاب دادن و حالا دیگر سنجاب کوچولو بلند بلند میخندید😂🤣
یک دفعه، صدای گریه ی نی نی سنجابه بلند شد😱
ولی مامان و بابا هنوز داشتن با سنجاب کوچولو بازی می کردن🙁
سنجاب کوچولو دلش برای نینی سوخت و گفت مگه صدای گریه نی نی را نمی شنوین؟😧 حتما کمک میخواد بریم بهش کمک کنیم😇
🐿مامان و بابا و سنجاب کوچولو سه تایی با هم رفتن نی نی سنجابه رو آرومش کنند و بعدم چهارتایی با لب خندون نشستن فندوق پلو خوردن🍚
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان
╔═✿❀🌸❀✿═══════╗
🆔 @MiveiyeDel_man
╚══════✿❀🌸❀✿══╝
🌸ـــــــ🍂🌼꧁﷽꧂🌼🍂ــــــ🌸
امام خمینی (ره) و کودکان 3⃣1⃣
سیره رفتاری امام خمینی
۲. همبازی کودکان
مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین سیداحمدخمینی در مورد همبازی شدن امام با کودکان نقل میکردند:
رفتار امام در بیرون خانه و درون خانه یکی بود و فقط در خانه کمی رسمیت ایشان کمرنگ میشد. بارها شده بود که من وقتی وارد خانه میشدم میدیدم که ایشان مشغول بازی با کودکان هستند».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سید احمد خیمنی، مجموعه آثار یادگار امام، ص۷۲۰؛ میریان، پدر مهربان، ص۵۵.
🔰ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#امام_خمینی_و_کودکان
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
@MiveiyeDel_man
┄┅┅┅┄❅💗❅┄┅┅┅┄
━━━━━━━━﷽◯✦━━━
توپ رو از زیر پل رد کن🙃
ساخت این پل ها فقط یکم مقوا میخواد و چسب کاغذی
میتونین فاصله هاش رو با توجه به سن بچه تغییر بدین👶👦🧑
حتی میتونین خودتونم بچه بشین و نشونه گیریتونو محک بزنین😅
البته خوبه که با بچه هامون بازی کنیم. اونا از اینکه ما دربازیشون شرکت کنیم خیلی خوشحال میشن😃
#تولد_تا_هفت_سالگی
#بازی_سازی
#مادر_خلاق
#بازی_و_تحرک
#میوه_ی_دل_من
╭┅🍂—🍂—🍂—🍂┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅🍂—🍂—🍂—🍂┅╯
━━━━━━◯◯◯◯━━━━━━
﷽❈••⚘ ⃟ ⃟❈ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟⚘ ⃟ ⃟ ⃟⚘☆☆☆
پیغمبر خوب ما 🕋
نور خدا محمد (ص) ✨
چراغ راه مردم 💡
رهبر ما محمد (ص) 😍
ما کودکان همیشه 👦
گوییم یا محمد (ص) 🗣
ما پیرو تو هستیم 🖐
صل علی محمد 🌹
ای پیرو محمد 👦
ای کودک مسلمان 🧒
قلب تو پاک و روشن 💖
از نور دین و ایمان ☀️
یار و نگهدار تو 😇
باشد خدا و قرآن 🤲
بگو تو، یا محمد 🗣
صل علی محمد 🌹
صلوات بر محمد🌹🌹🌹
❣اّللّٰهُــمَّ صَـــلِّ عَــلیٰ مُــحَــمَّــدٍ وَ آلِ مُــحَــمَّــد وَ عَــجِّــلْ فَــرَجَــهُــمْ❣
عیدتان مبارک ✨💐✨
#میوه_ی_دل_من
#هفته_وحدت
#پیامبر_مهربانی_ها
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
🦁🍃🦁🍃🦁🍃
صفحه 1⃣
🦁شیر کوچولوی خوابالو🦁
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون، هیشکی نبود. ✨زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری میکرد نمیتونست بخوابه.🦁😴
به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو🐘 و گفت:
ـ سلام فیل کوچولو.✋
ـ سلام شیر کوچولو.🤚
ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟😥😴
ـ خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره.🛏
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه.🌺
ادامه⬇️⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
🦁🍃🦁🍃🦁🍃
صفحه2⃣
رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این ور شد، از اون ور شد، ولی هر کاری کرد خوابش نبرد.😞
به خاطر همین از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش زرافه کوچولو🦒 و بهش گفت:
ـ سلام زرافه کوچولو.✋
ـ سلام شیر کوچولو.🤚
ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟😟
ـ وقتی میخوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟🤔
ـ بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.😔
ـ خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟
ـ نه.👀
ـ خب اگه میخوای خوابت ببره باید چشاتو ببندی تا خوابت ببره.😴
شیر کوچولو🦁 از دوستش تشکر کرد و بعد هم ازش خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده تا خوابش ببره.
ادامه⬇️⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
🦁🍃🦁🍃🦁🍃
صفحه 3⃣
این کار رو کرد، ولی هر چی این ور شد و اون ور شد، خوابش نبرد.
از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش خرسی کوچولو 🐻و گفت:
ـ سلام خرسی کوچولو.✋
ـ سلام شیر کوچولو.🤚
ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟🙁
ـ بله دوست خوبم، ببینم برا اینکه خوابت ببره، سرت رو گذاشتی روی بالش؟🛏
ـ بله گذاشتم.
ـ خب چشات رو هم بستی؟👀
ـ بله بستم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد.
ـ خب بگو ببینم، وقتی چشات رو بستی به خواب فکر کردی؟
ـ نه، چه جوری باید به خواب فکر کنم؟🤔
ـ این کار خیلی راحته، کافیه که به این فکر کنی که الان داره خوابت میبره و همه دوستات هم الان خوابیدند. اینطوری خیلی زودتر خوابت میبره.😊
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره.🦁
ادامه⬇️⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
🦁🍃🦁🍃🦁🍃
صفحه 4⃣
این کار رو کرد، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد.😔
به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو🐯 و بهش گفت:
ـ سلام ببر کوچولو.✋
ـ سلام شیر کوچولو. 🤚اع! چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟😱
ـ آخه من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟😰
ـ بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش.
ـ من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.
ـ خب چشات رو بسته بودی؟👀
ـ بله بسته بودم.
ـ به خواب فکر کردی؟🤔
ـ بله، فقط به خواب فکر کردم و هی این ور شدم و اون ور شدم، ولی خوابم نبرد.
ـ آهان! حالا فهمیدم چرا خوابت نمیبره، آخه وقتی میخوای بخوابی، باید سرت رو بذاری روی بالش و چشات رو ببندی و به خواب فکر کنی و از جات تکون نخوری، اینطوری خیلی زود خوابت میبره. اگر هم از مامانت خواهش کنی که برات یه قصه و یه لالایی خوشگل بخونه، خیلی زودتر خوابت میبره.😍
ادامه⬇️⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
🦁🍃🦁🍃🦁🍃
صفحه5⃣
شیر کوچولو خیلی خوشحال شده بود، آخه فهمید مشکل کارش از کجا بود و چرا خوابش نمیبرد، آخه اون هی تکون میخورد و از جاش بلند میشد، به خاطر همین بود که خوابش نمیبرد.
از دوستش خیلی تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون و برا مامانش همه ماجرا رو تعریف کرد.❤️
بعد هم به مامانش گفت:
ـ مامان جونم! من دارم میرم توی اتاقم تا سرم رو بذارم روی بالشم و چشام رو ببندم و به خواب فکر کنم و تکون نخورم تا خوابم ببره. میشه ازتون خواهش کنم که برام یه قصه و لالایی بخونی تا زودتر خوابم ببره؟😴
ـ بله! شیر کوچولوی ناز من! حتما این کار رو میکنم.😍
ادامه⬇️⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
🦁🍃🦁🍃🦁🍃
صفحه 6⃣
بعد هم شیر کوچولو رفت توی اتاقش🚪 سرش رو گذاشت روی بالشش🛌 و چشاش رو بست و به خواب فکر کرد😴
به اینکه الان خوابش میبره،
به اینکه الان دوستاش همه خوابن و سرشون رو گذاشتن روی بالششون و چشاشون رو هم بستن
شیر کوچولو تکون نخورد و از جاش بلند نشد و مامانش هم براش قصه شیرکوچولو رو تعریف کرد و بعد گفت:
لالا لالا گل…..
ادامه ماجرا میشه همون لالایی و یا زمزمههایی که بچهها بهشون عادت دارند تا باهاشون زودتر خوابشون ببره.😍
پایان❇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
🌸ـــــــ🍂🌼꧁﷽꧂🌼🍂ــــــ🌸
امام خمینی (ره) و کودکان 4⃣1⃣
سیره رفتاری امام خمینی
۳. بازی بیست دقیقه ای
خانم زهرا مصطفوی( دختر امام خمینی) نقل میکند:
«امام پیش از ظهرها در منزل برای طلبهها درس داشتند و درس ساعت یازدهو نیم تمام میشد. آقا مقید بودند تا ساعت ده دقیقه به دوازده که میخواستند برای نماز ظهر آماده شوند به مدت بیست دقیقه با ما بازی کنند.
ما خودمان وسایلی درست میکردیم و با ایشان بازی میکردیم. یا سر ما را توی دامنشان میگرفتند و دیگری میرفت قایم میشد و این کارها برای ما خیلی عادی بود».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میریان، پدر مهربان، ص۵۹.
🔰ادامه دارد...
#تربیت_فرزند
#امام_خمینی_و_کودکان
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
@MiveiyeDel_man
┄┅┅┅┄❅💗❅┄┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️ ⃟
عیدتون مبارک ✨🌹✨
شعر کودکانه تقدیم نگاه پاک کودکانتان😍
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#هفته_وحدت
#پیامبر_مهربانی_ها
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
📁-◈••°Ⓞ💐Ⓞ°••◈-📂
زنگ هندسه⏹🔼
با اسباببازیهای بچه فامیل سعی کردیم اشکال هندسی رو بچینیم و اسماشونو یاد بگیریم
اولش یکم جابه جا میگفت ولی بعدش خوب یاد گرفت☺️
میتونه با هر وسیله ای باشه
لگو✅
مداد رنگی✏️
حبوبات🌽
و...
#تولد_تا_هفت_سالگی
#بازی_سازی
#مادر_خلاق
#بازی_و_تحرک
#میوه_ی_دل_من
╭┅🍂—🍂—🍂—🍂┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅🍂—🍂—🍂—🍂┅╯
━━━━━━◯◯◯◯━━━━━━